...
Show More
با قدم های مصمم به طرف موتورسیکلت اش می رود. او موتورسیکلت اش را می خواهد، آن را با تمام عشق می خواهد. آری! عشق به موتورسیکلتی که او وقتی سوارش شود می تواند همه چیز را، خود را، فراموش کند. دلش فقط یک چیز می خواهد و آن اینکه هر چه زودتر آن شب را، آری تمام آن شب بی ثمر را فراموش کند، پاک کند، خط بزند، نابود کند و در همان حال، عطش شدید به سرعت را که به نظر می رسد غیر قابل فرو نشاندن باشد، در خود احساس می کند.
...
او می ایستد، انگشتانش را زیر بینی اش می گیرد، بالای درشکه می رود، در گوشه درشکه می نشیند و پاهایش را با آرامش دراز می کند،درشکه تاب می خورد، به زودی خوابش می برد و بعد بیدار خواهد شد. تمام مدت تلاش خواهد کرد تا جایی که ممکن است نزدیک تر به شبی که با یک دندگی تمام دارد در روشنایی تحلیل می رود، باقی بماند.
...
فردایی وجود ندارد
چرا لذت آهستگی از میان رفته است؟!
...
او می ایستد، انگشتانش را زیر بینی اش می گیرد، بالای درشکه می رود، در گوشه درشکه می نشیند و پاهایش را با آرامش دراز می کند،درشکه تاب می خورد، به زودی خوابش می برد و بعد بیدار خواهد شد. تمام مدت تلاش خواهد کرد تا جایی که ممکن است نزدیک تر به شبی که با یک دندگی تمام دارد در روشنایی تحلیل می رود، باقی بماند.
...
فردایی وجود ندارد
چرا لذت آهستگی از میان رفته است؟!