...
Show More
1. مهمترین مضمونِ سه نمایشنامهی تبای را میتوان «سرنوشت» مقدر و ناتوانیِ آدمی در فرارِ از آن دانست؛ حتی اودیپوسِ دانا نیز نتوانست خودش را از دام سرنوشتی که خواهرانِ «مویرای» برای وی ریسیده و بافته بودند، رهایی دهد و خود نیز به سرنوشتِ شوم خاندانش مبتلا شده و فرزندان/برادران و خواهرانش را نیز از آن بینصیب کرد.
اما آنچه که فکر مرا به خود مشغول داشت، شباهتِ اودیپوس و گیلگمش بود؛ هر دوی آنها کاخ پادشاهی و زادگاهشان را ترک میکنند تا شاید راهی برای فرار از سرنوشتشان پیدا کنند. و جالب اینکه هر دو از داناترین و بزرگترین مردمان خود بودند؛ هم گیلگمش و هم اودیپوس شهرشان را به ترتیب از شرِ گاو آسمان و ابوالهول میرهانند و ناجیِ شهر خود میشوند. اما مواجههشان با مرگ، یکی مرگ دوستش و دیگری مرگ مردمانش، آنها را با سرنوشتِ محتومشان روبرو میکند.
اما چه میشود که یک نمایشنامهنویسِ آتنی (این دولتشهر سعادتمند و تمدنساز) بر آن میگردد تا اینگونه تیره و تار به سرنوشتِ گریزناپذیر آدمی و دست و پا زدنهای بیهودهی وی، زیر نگاه خیرهی خدایان بنگرد.
2. اما یکی از قدرتمندترین و یگانهترین شخصیتهای این سه نمایشنامه، «آنتیگونه» است؛ این شهدختی که شجاعانه پدر پیر و نابینای خود را رهنما و چشم میشود و گویی که بار سنگینِ سرنوشتِ او را شریک میشود. آنتیگونه به وضوح و با قدرت، سرنوشتِ خانوادگیشان را میپذیرد و بی هیچ هراسی به استقبال او و به استقبال مرگ میرود.
انگار که آنتیگونهی نمایشنامه «اودیپوس در کلونوس»، روش و منشِ مواجهه با سرنوشت و مرگ را از اودیپوسِ نابینا، پدر/برادرش آموخته است، و اکنون در نمایشنامه «آنتیگونه»، یک تنه و کاملاً آگاه از و پذیرای سرنوشتی که برایش رقم خورده، به جنگِ با دژخیمِ زمانهاش می رود.
3. مسکوب در ترجمهی خود، نه تنها به خوبی توانسته است که حال و هوای آرکائیکِ نمایشنامهها را ترسیم کند، بلکه متنی یکدست و دلنشین ارائه داده است. و البته فکر میکنم که چنین نثر و ادبیتی، بر کار دشوارِ به روی صحنه بردن این نمایشنامه ها را دو چندان می افزاید.
و دیگر اینکه مقدمهی مسکوب بر نمایشنامهی اودیپوس شهریار را نپسندیدم و فکر میکنم که راه تفسیرِ اسطوره، این نباشد؛ اینکه منِ مخاطب/مقدمهنویس/مترجم افکار و تراوشات ذهنیِ خود را حولِ یکی از شخصیتها شکل بدهم و سپس از هر کجا که ذهنام یاری نمود، داستانها و اساطیرِ مختلفِ دیگر را به عنوان شاهد یا هر چیز دیگری به آن الصاق کنم، تا متنی پنجاه صفحهای از آن در آورم که میشد تمامی آن را در ده صفحهام خلاصه کرد.
پ نوشت 1: خوانشِ این کتاب در این مقطع، جز به همتِ دوستانِ پیشنهاددهنده و البته همراهیکنندهی جمعخوانی مستطاب حاصل نمیشد؛ از همگانشان سپاسگزارم.
پ نوشت 2: امتیاز من به نمایشنامه ها، به ترتیب، 5 و 4 و 4.5 میباشد.
اما آنچه که فکر مرا به خود مشغول داشت، شباهتِ اودیپوس و گیلگمش بود؛ هر دوی آنها کاخ پادشاهی و زادگاهشان را ترک میکنند تا شاید راهی برای فرار از سرنوشتشان پیدا کنند. و جالب اینکه هر دو از داناترین و بزرگترین مردمان خود بودند؛ هم گیلگمش و هم اودیپوس شهرشان را به ترتیب از شرِ گاو آسمان و ابوالهول میرهانند و ناجیِ شهر خود میشوند. اما مواجههشان با مرگ، یکی مرگ دوستش و دیگری مرگ مردمانش، آنها را با سرنوشتِ محتومشان روبرو میکند.
اما چه میشود که یک نمایشنامهنویسِ آتنی (این دولتشهر سعادتمند و تمدنساز) بر آن میگردد تا اینگونه تیره و تار به سرنوشتِ گریزناپذیر آدمی و دست و پا زدنهای بیهودهی وی، زیر نگاه خیرهی خدایان بنگرد.
2. اما یکی از قدرتمندترین و یگانهترین شخصیتهای این سه نمایشنامه، «آنتیگونه» است؛ این شهدختی که شجاعانه پدر پیر و نابینای خود را رهنما و چشم میشود و گویی که بار سنگینِ سرنوشتِ او را شریک میشود. آنتیگونه به وضوح و با قدرت، سرنوشتِ خانوادگیشان را میپذیرد و بی هیچ هراسی به استقبال او و به استقبال مرگ میرود.
انگار که آنتیگونهی نمایشنامه «اودیپوس در کلونوس»، روش و منشِ مواجهه با سرنوشت و مرگ را از اودیپوسِ نابینا، پدر/برادرش آموخته است، و اکنون در نمایشنامه «آنتیگونه»، یک تنه و کاملاً آگاه از و پذیرای سرنوشتی که برایش رقم خورده، به جنگِ با دژخیمِ زمانهاش می رود.
3. مسکوب در ترجمهی خود، نه تنها به خوبی توانسته است که حال و هوای آرکائیکِ نمایشنامهها را ترسیم کند، بلکه متنی یکدست و دلنشین ارائه داده است. و البته فکر میکنم که چنین نثر و ادبیتی، بر کار دشوارِ به روی صحنه بردن این نمایشنامه ها را دو چندان می افزاید.
و دیگر اینکه مقدمهی مسکوب بر نمایشنامهی اودیپوس شهریار را نپسندیدم و فکر میکنم که راه تفسیرِ اسطوره، این نباشد؛ اینکه منِ مخاطب/مقدمهنویس/مترجم افکار و تراوشات ذهنیِ خود را حولِ یکی از شخصیتها شکل بدهم و سپس از هر کجا که ذهنام یاری نمود، داستانها و اساطیرِ مختلفِ دیگر را به عنوان شاهد یا هر چیز دیگری به آن الصاق کنم، تا متنی پنجاه صفحهای از آن در آورم که میشد تمامی آن را در ده صفحهام خلاصه کرد.
پ نوشت 1: خوانشِ این کتاب در این مقطع، جز به همتِ دوستانِ پیشنهاددهنده و البته همراهیکنندهی جمعخوانی مستطاب حاصل نمیشد؛ از همگانشان سپاسگزارم.
پ نوشت 2: امتیاز من به نمایشنامه ها، به ترتیب، 5 و 4 و 4.5 میباشد.