دیکتاتور را مرده و در سنی نامعین بین 107 تا 232 در اتاقی در کاخش پیدا میکنند در حالی که لاشخورها احاطهاش کردهاند و گاوها در سراسر کاخ فرشها را نابود کردهاند و پرده ها را خورده اند. دیکتاتور 5000 بچهی حرامزاده دارد که همه 7 ماهه به دنیا آمدهاند. فضاسازی رمان جنونآمیزترین چیزی بود که تا به حال خوانده بودم. عجیب اینکه مارکز این رمان را رمانی تاریخی میدانسته؛ انگار که واقعیت کارائیبی شبیه وحشی ترین خیالهست
اولین ایدهی نوشتن این کتاب وقتی به ذهن مارکز میرسد که تصویری در ذهنش ایجاد میشود که پیرمردی در قصری مجلل است و گاوها وارد می شوند و پردهها را میخورند. اما تصویر ناقص بوده و سال ها بعد وقتی مارکز در ونزوئلا بوده، دیکتاتور این کشور مارکوس پرز خیمنز از کشور فرار میکند و در حالی که مردم به سمت زندانها هجوم میبردهاند، مارکز به سمت کاخ ریاست جمهوری می رود و از نگهبان کاخ که مردی سالخورده بوده در مورد خاطرات و تجربیاتش از کار برای چند دیکتاتور سوال میپرسد و بعد تصویر مارکز از دیکتاتور داستانش شکل میگیرد. در مصاحبهی دیگری مارکز گفته بود برای نوشتن این رمان مدت زیادی به شهرهای کارائیبی سفر کرده و جزیره به جزیره در آنها زندگی کرده تا رگههایی که رمانش کم داشته در آن شهر ها پیدا کند. اما تصویری که مارکز از دیکتاتور داستانش ساخته ترکیبی از تمام دیکتاتورهای آمریکای جنوبی به خصوص دیکتاتورهای کشورهای کارائیبی بوده
انزوا موضوع اصلی این رمان است. اوج نبوغ این کتاب در این است که مارکز برای بازسازی زندگی این دیکتاتور، از تجربیات شخصی خودش استفاده کرده. چون مارکز معتقد بوده شگرد حفظ قدرت و شگرد حفظ خود در ��رابر شهرت، شبیه یکدیگرند. هر چه فردی قدرت بیشتری داشته باشد سخت تر میفهمد چه کسی دروغ میگوید و چه کسی نمیگوید. وقتی فرد به قدرت مطلق میرسد تمام ارتباطش با واقعیت از بین میرود و آن فرد با تمام دلبستگیها و افرادی که احاطهاش کردهاند خود را از واقعیت جدا شده میبیند و این بدترین نوع انزواست. همینطور در مورد انزوای شهرت و نویسندگی، تلاش نویسنده برای انتقال واقعیت ممکن است به قطع رابطه با ان منجر شود و اگر این انزوا همراه با شهرت باشد، نویسنده را به وحشت میاندازد
فکر میکنم تفاوتی نمیکند کجا زندگی میکنی. وقتی چنین کتابی میخوانی به دنبال یافتن نقاط افتراق و اشتراک میگردی؛ هرچند که کتاب رئالیسم جادویی مارکز باشد. تاریخ کشور خودت و کشور خیالی داستان را به سرعت در ذهنت مرور میکنی. اگر تجربه و تصوری از زندگی در یک رژیم سرکوبگر نداشته باشی، با خواندن چنین کتابی با واقعیات این جامعه آشنا میشوی. و اگر تجربهاش را داشته باشی، در پایان کتاب نور امید در دلت زنده میشود. که چنین رژیمی به رغم تلاش بی وقفهی عناصر و وفادارنش، روزی شیرازهاش از میپاشد
اگر فکر میکنید صد سال تنهایی کتاب سختخوان و بدقلقی است، احتمالا بهتر است سمت این کتاب نروید. مارکز به تدرت از نقطه استفاده کرده و در هر سطر راوی داستان مدال عوض میشود. ترجمهی اسدالله امرایی بی نقص بود. خزان خودکامه عنوان پیشنهادی احمد شاملو برای ترجمه این کتاب بوده و به نظرم نسبت به بقیه عنوانهایی که کتاب ترجمه شده، عنوان زیبا و مناسبتری است