Community Reviews

Rating(4.1 / 5.0, 100 votes)
5 stars
39(39%)
4 stars
31(31%)
3 stars
30(30%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
100 reviews
April 25,2025
... Show More
اشميت نه تنها يه نویسنده و نمايشنامه نويس بلكه يك فيلسوف بزرگ هم بوده.
توي اين اثر هستي و چيستي عشق و نگاه متفاوت دو مرد به عشق زني يكسان از طريق مكالمه هايي كه حالت دوئل داشتند و پشت هر جمله فلسفه ای پنهان است به تصویر کشیده شده.
اصل، اصله غافلگیری هست تو این اثر. وقتی داری از جملات و دیالوگ ها لذت میبری یه دفعه یه جمله ای میخونی که کلا ذهنتیتت نسبت به داستان عوض میشه و مدام این اتفاق تکرار میشه. دروغ در دروغ چیزیه که تو این داستان موج میزنه، دو مرد هر بار به دروغ هایی اعتراف میکنند که هم چنان دروغند.
April 25,2025
... Show More
دومین نمایشنامه‌ای بود که از این نویسنده می‌خوندم و خیلی به دلم نشست، جوری که از اول تا آخر قصه، کتاب رو زمین نذاشتم.
April 25,2025
... Show More
" یک چیزی که برام تو دروغگوها جالبه اینه که نمی‌تونن حقیقتو نگن "

اصولا علاقه چندانی به نمایشنامه‌ها ندارم ولی خب نوای اسرارآمیز رو دوست داشتم. گرچه واقعا با شخصیت‌های داستان ارتباط زیادی برقرار نمی‌کردم و نمیتونستم طرز تفکرهاشون رو هضم کنم (که البته قرار نیست یه نفر طرز تفکر همه آدم‌ها رو هضم کنه) اما داستان روند خوبی داشت و در حجم کوتاهش چندین و چند بار خواننده رو غافلگیر می‌کرد. بعضی حرف‌هاشون هم خیلی جالب بود. البته واضحه که همیشه با هر دو شخصیت داستان موافق نبودم. بعضی حرف‌ها و جواب‌هاشون به همدیگه هم طنز خاصی داشت که گاهی لبخند رو به لب آدم می‌آورد.

به نظرم دیدن نمایش این نمایشنامه میتونه خیلی لذت‌بخش‌تر از خوندنش باشه.

" اقای زنورکو بهتون میگم در آدم بیماری که در شرف مرگ است،چی از همه درد آورتره. اینکه کسی رو که دوست دارید، خیلی قبل از اینکه بمیره از دست می‌دید "
April 25,2025
... Show More
_جدیدا کتاب "عشق ناگفته" رو که بیست و یکمین کتابتونه منتشر کردید. درباره ی مکاتبات عاشقانه ی یک مرد و زنه. این عاشق و معشوق در ابتدا چند ماهی در اوج سعادت در عشقی داغ و آتشین باهم به سر میبرن و بعد مرد تصمیم میگیره این رابطه رو تمام کنه.
شما در این کتاب درباره ی ماجرایی پیش پا افتاده و روزمره صحبت میکنید... علاقه ی یک مرد_که البته اون هم نویسنده است_و یک زن.

_دست خودم نیست وقتی به یک انسان نگاه میکنم، آدمی رو میبینم ‌که قراره بمیره.

_دیگه اسمش عشق نبود، بردگی بود. دیگه هیچی نمی نوشتم، فقط به اون فکر میکردم، بهش احتیاج داشتم.

_شما عشق رو دوست ندارید، درد عشق رو دوست دارید.


_آخه از اون چی میدونید؟ پنج ماهی فقط با اون بودید بعد هم جوابش کردید‌. هیچوقت یک زوج نشدید، قبلش فلنگ و بستید!

_ماجرای ما واقعیه، به هم نزدیکیم، با هم حرف میزنیم، هرروز همدیگرو لمس میکنیم. هر روز وقتی بیدار میشم پشت گردنشو میبینم. ما این خطر و پذیرفتیم ولی شما هیچوقت شهامت‌شو نداشتید که یک زوج بسازید.
April 25,2025
... Show More
غافلگیر کننده. با فکر به اینکه با آدمیزاد همینقدر ساده و‌ پیچیده است؟
April 25,2025
... Show More
بخشی از کتاب:
زنورکو:کتا‌ب‌هامو دوست دارید؟
لارسن:نمیدونم.
زنورکو :ببخشید؟
لارسن: یک کم مثل خداست.
زنورکو: (عصبی)منظورتون چیه؟
لارسن: درباره ی خدا هم مدت ها قبل از این که واقعا صادقانه در موردش کوچکترین سوالی از خودتون بکنید، خیلی چیزها می‌شنوید.و از اون به بعد، وقتی شروع می‌کنید درباره اش فکر کنید قبلا تحت تاثیر حرف هایی که شنیدید قرار گرفته اید...ابهتش شمارا گرفته...
April 25,2025
... Show More
برای خواندن بخش های از کتاب به لینک زیر مراجعه فرمایید

https://t.me/nellynevesht
April 25,2025
... Show More
سومین کتاب و دومین نمایشنامه‌ای بود که از اشمیت می‌خوندم. این‌قدر این نمایشنامه خوب بود و غافلگیری‌های هیجان‌انگیزی داشت که دلم می‌خواد همه‌ی نمایشنامه‌های اشمیت رو بخونم. از نمایشنامه‌ی قبلی که خوندم، یعنی خرده جنایت‌های زناشوهری هم خیلی راضی بودم.
داستان در قالب گفتگو بین دو نفر شروع می‌شه و هر لحظه کنجکاوی و هیجانش بیشتر می‌شه. در حین همین گفتگو اتفاقات زیادی میفته که بعضیاش نمادین هستند و بعضیاش آدم رو به فکر فرو می‌برن.
جهان‌بینی شخصیت‌های کتاب با وجود تفاوت فاحش، به نحوی جالب با هم در می‌آمیزن. با اینکه درباره‌ی شخصیت‌ها صحبت نمی‌شه ولی اشمیت خیلی عالی از پس شخصیت‌پردازی براومده.
اشمیت با غافلگیری‌های متعدد، اجازه نمی‌ده خواننده حتی یه لحظه حوصله‌ش سر بره.
توصیه می‌کنم هر کس نمایشنامه دوست داره سری به نمایشنامه‌های اشمیت بزنه.
------------------------------
بخش‌های ماندگار کتاب:
درباره خدا هم مدت‌ها قبل از اینکه واقعا صادقانه در موردش کوچک‌ترین سوالی از خودتون بکنین، خیلی چیزها می‌شنوید. و از اون به بعد، وقتی شروع می‌کنید درباره‌ش فکر کنید قبلا تحت تاثیر حرف‌هایی که شنیدید قرار گرفتید.
...
- شما روزنامه‌ها رو نمی‌خونید؟
- نه.
- تلویزیون و رادیو هم ندارید؟
- دوست ندارم موضوعات پیش پا افتاده منو از کار و زندگیم بندازه...
...
واقعا که از کار این موجودات هیچ سر در نمی‌آرم. اونام همینطور. به هر حال چه تعریف کنن و چه بد بگن فقط حرف می‌زنن و هیچی سرشون نمی‌شه.
...
چیز زیبایی که در یک راز وجود داره سری است که در درونشه، نه حقیقتی که پنهان می‌کنه. مگه وقتی رستوران می‌روید از در آشپزخونه وارد می‌شید؟ و وقتی بیرون می‌آید تو سطل آشغال رو می‌گردید؟
...
ادبیات که قرقره کردن زندگی نیست، خلق کردنشه، به وجود آوردنشه.
...
- آدم چند سال می‌تونه هیچوقت مردم رو نبینه؟
- آدم چند سال می‌تونه هر روز مردم رو ببینه؟
...
- به نظر شما آدم مضحکی هستم؟
- بدتر از اون. معمولی هستید.
...
ریشه‌ی نفرت ‌هیچوقت خود نفرت نیست، چیز دیگه‌ای رو بیان می‌کنه... رنج، ناکامی، حسادت، اضطراب...
...
اون اونقدر منو دوست داشت که باعث می‌شد من هم خودمو دوست داشته باشم.
...
- شما عشقو دوست ندارید، درد عشقو دوست دارید.
- چه مزخرفاتی.
- شما هلن رو می‌خواید واسه اینکه بسوزید، خاکستر بشید، و آه و ناله کنید... نه واسه اینکه زندگی کنید.
April 25,2025
... Show More
قبلا وقتی میدیدم کسی نمایشنامه میخونه با خودم میگفتم اصلا مگه خوندن نمایشنامه جذابه!همونطوری که احتمالا میدونید هدف مطالعاتی امسال من تجربه کردن سبک های جدیده،برای همین وقتی توی مسابقه نشر قطره به کمک شما برنده شدم به عنوان جایزه چندتا نمایشنامه که از حرفه ای های این سبک تعریفشو شنیده بودم انتخاب کردم.و الان فقط میتونم بگم اولین تجربه نمایشنامه خوانی من درخشان و فوق العاده بود.انگار‌ واقعا تسخیر شده بودم.
بیان جزئیات صحنه،مکالمه مفید کاراکترها و در عین حال دور بودن از اضافه گویی به آدم یه تصویر دقیق و جذاب از داستان میده که به راحتی میتونی خودت رو در بطن ماجرا تصور کنی.
به جرات میتونم بگم تجربه نمایشنامه خوانی کاملا متفاوت و به شدت هیجان انگیز بود و البته حس میکنم بخش زیادی از حس خوبی که دارم بخاطر انتخابم بود.قلم اشمیت گیرا و اعتیادآوره و در عین حال داستان پردازیش همیشه همراه با هیجانه و هروقت فکر میکنی داستان دیگه نمیتونه شوکه ات کنه دوباره و دوباره شگفت زده ات میکنه
April 25,2025
... Show More
شوکهایی که متن وارد میکرد، غافلگیر کردن مخاطب با تغییر مسیر داستان، خلوت بودن و کم بودن تعداد شخصیت ها که شاید تمرکز روی داستان رو بالا ببره و این که شخصیت های نمایش خودشون بازیگرای خوبی هستند و تلاش میکنند تا حقیقت تحریف شده ی ساخته ی ذهنشون رو غالب کنند، ویژگی هایی بود که باعث شد این نمایشنامه، اثر دیگر نویسنده "خرده جنایت های زناشوهری" رو برام یادآوری کنه... میتونم بگم به اندازه ی خرده جنایت ها فوق العاده بود...
April 25,2025
... Show More
بنظرم جنبه اغراق آمیزش یکم زیادی پررنگ بود
April 25,2025
... Show More
نوای اسرار آمیز را با تویی که نیستی گوش می دهم. عشق به بودن نیاز ندارد و واقعیت شاید از بین برنده احساس باشد. سوءتفاهم در عشق لازم است و سعی در بر طرف کردن این سوءتفاهم همانا و کشتن احساس همانا. عاشق چیزی می شویم که نیست و هرگز نبوده و محتاج این نبودن می شویم. و خلق می کنیم کسی را که می خواهیم باشد. از پس رویاهامان گفت و گو می کنیم و ناشناخته می مانیم و حقیقت همین است گرچه واقعیت ندارد.
با مرده ای به زندگی می پردازی
با مرده ای به گفت و گو می نشینی
و عشق همین است
نبودن!
خط به خط این نمایشنامه را از بر شدم. خط به خطش را حقیقتی یافتم که همگان از ترس از آن فرار می کنند. اما من خوب از واژه عشق آگاهم. که چیزی ست خلق کردنی و غیر قابل نسبت به موجودی واقعی. که واقعیت ندارد. چرا که انسان از درد کشیدن لذت می برد و وجود یک نفر این لذت را از ما می گیرد. پس همان بهتر که نباشد. و ما لذت ببریم از این نبودن و از پس این رویا به گفت و گو می نشینیم و جواب می شنویم به دلخواه.
ز��ورکو نویسنده ای مشهور که جایزه نوبل هم برده در حصاری سیمانی به سر می برد و دور از همگان، تا از لذت نبودن به کمال بهره برد. خود را به دیگری آن طوری که نیست نشان می دهد اما به ظاهر خبرنگاری از راه می رسد و با حرف هایی که می زند و مته هایی که به دیوار فرو می کند این حصار پوشالی را خراب می کند و به آدمی می رسد که از رنجی رنج می برد که ساختگی ست.
اریک امانوئل اشمیت! همان گونه که نقش نویسنده کتابت غافلگیر شد غافلگیر شدم. و این اصل دوباره بر من آشکار شد که ما همگی نقش هایی را بازی می کنیم که می دانیم واقعیت ندارد. اما حقیقت همین است. حقیقت، خلق احساسی ست که ما را رنج بدهد تا دلیلی برای پیر شدن داشته باشیم.
*از وجود شما رایحه ای به مشام می رسه، بوی زننده ی زندگی یکنواخت. بوی دمپایی، آبگوشت، زیرسیگاری تمیز، چمن مرتب و ملافه های خوشبو... در شما نمی بینم که خطر کنید تا به خوشبختی متفاوتی از خوشبختی سایرین برسید. همه چیز طبق قاعده و عبوس است.
*روزمرگی دیوارهای فاصله رو برنمی داره، برعکس دیوارهای عظیم نامرئی به وجود می آره، دیوارهای شیشه ای، که هر روز بلندتر می شن، در طول سال ها ضخیم تر می شن و زندانی درست می کنن که توش آدم ها هر روز همدیگه رو می بینن ولی دیگه هیچوقت به هم نمی رسن.
Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.