Community Reviews

Rating(4.1 / 5.0, 99 votes)
5 stars
33(33%)
4 stars
38(38%)
3 stars
28(28%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
99 reviews
April 16,2025
... Show More
Saramago has good books but also strangely written books. This is one of them.
Boring, it didn't stimulate me to read further. The atmosphere of the era is well depicted but it is not enough to keep the reader interested. One still waits for something to happen, but everything that happens is in such a way presented, that one loses interest in being interested.
He could have rewarded the reader, after such a struggle, with some cool ending.
April 16,2025
... Show More
It is my first Saramago and I am generally impressed. I loved the hypnotic, almost Homeric writing style. And I enjoyed the fable. Some episodes within this novel such as the flight were breathtaking. However, the main subject matter was not totally mine. I did not have particular interest in the main plot or the characters related to Portuguese royalty. So rating is more me than Saramago. I am sure we would get alone with him doing more fabulist plot in other books.
April 16,2025
... Show More
Cheguei ao fim, mas a vontade é de regressar à primeira página e voltar a ler tudo ainda com mais tempo, sorvendo cada detalhe desta obra maravilhosamente bem escrita.
O Memorial é de uma oralidade incrível e por isso a velocidade de leitura (para quem não tem problemas com a falta de pontuação dita "normal") pode ser alucinante. Isso pode, no entanto, levar o leitor a perder detalhes da narrativa que eu não quis de todo perder.
A beleza da narração é brutal, mesmo as cenas que podem ser consideradas cruéis - como a determinada altura a descrição da morte de um dos trabalhadores - são muito bonitas.

Devo confessar que não sou fã de romances históricos mas este captou-me do início ao fim, deixou-me com uma vontade enorme de ir a Mafra, à Ericeira e a toda a zona em redor... e claro visitar o Convento e ver (principalmente!!!) a tal pedra que tanto trabalho deu a transportar para a obra.

E no final desta leitura dei por mim a perguntar-me: "por que raio nunca tinha pegado neste livro? Afinal de contas esta é a 56a edição!!"

Amei e apetece-me pegar em todos os outros livros de Saramago e lê-los todos de seguida... mas vou conter-me... :-)

Aconselho a todos os amantes de boa literatura portuguesa.

E tenho de agradecer ao meu sobrinho por me ter "impingido" o livro com tanto fervor. :-)
April 16,2025
... Show More
شاید خداوند یکی باشد، شاید سه تا، شاید هم چهارتا، کسی چه می‌داند؟ تفاوت بین این اعتقادات مشخص نیست. شاید خداوند تنها سرباز زنده از یک ارتش صدهزار نفری باشد. بنابراین بطور همزمان می‌تواند سرباز، افسر و هم فرمانده باشد


بالتازار و بلیموندا در نگاه نخست شاید رمانی قصه‌گونه و عاشقانه بنظر برسد، اما این اثر، یکی از انتقادی‌ترین و روشن‌گرانه ترین آثار ساراماگوست که در این امر حتی از اثر معروفش، کوری هم پیشی می‌گیرد. داستان با روایتی فرعی، صحنه‌ای در قصر پادشاه پرتغال آغاز می‌شود: دون خوان پنجم پس از سال‌ها هنوز وارثی ندارد و برای حل مشکل نازایی همسرش، به امید معجزه و به توصیه‌ی راهبان فرانسیسکن دست به دامان نذر بنای عبادتگاه بزرگی می‌شود. پس از نقل این ماجراها، روایت اصلی آغاز می‌شود: بالتازار، سرباز پیاده نظام ارتش پرتغال در جنگ با اسپانیا دست چپ خود را از دست داده و رو به سوی لیسبون، سرگردانِ جاده‌هاست. او در مراسم اعلام مجازات دادگاه تفتیش عقاید، بطور اتفاقی با بلیموندای چشم برزخی، دختر یکی از متهمان به جادگری رودررو می‌شود و رابطه‌ای عاشقانه میان آن دو شکل می‌گیرد. بالتازار بعد از آشنایی پدر بارتلومو، کشیش دانشمند دربار، درگیر ایده‌ی عجیب ساخت ماشین پرنده‌ی او می‌شود. باقی داستان شرح اتفاقاتی‌ست که بالتازار و بلیموندا در طی سالیان طولانی تا پایان عمر پشت سر می‌گذارند
مانند عنوان دوگانه‌ی کتاب، داستان هم سرشار از تقابل‌های دوگانه‌ست که از صفحات نخستین تا پایان داستان خود را به رخ خواننده می‌کشند: نخست با قرار گرفتن دو زندگی در روبروی هم: پادشاهی که قدرت خود را از کلیسا به عنوان نماینده‌ی خدا بر زمین دریافت می‌کند، ولی خودش مریض احوال و همسرش نازاست. آن‌ها روزها غرق در جلال و شکوه اند و شب‌ها همنشین اجباری ساس‌ها. در مقابل، بالتازار و بلیموندا از طبقه‌ی فرودست جامعه، روزها غرق در عرق و چرک کار هستند و شب‌ در آغوش عاشقانه‌ی یکدیگر در آرامش. بنظر می‌رسد که ساراماگو تلاش داشته به نوعی عالم قدسی را در برابر دنیای مادی قرار دهد و خواننده را به قضاوتی ضمنی وادارد. اما برای اثبات این ادعا، به شواهد بیشتری نیاز است، بهتر است با داستان جلو برویم
از میانه‌ی داستان و پس از زمینه‌سازی و معرفی مختصر شخصیت‌ها و سرگذشتشان، بالتازاز و بلیموندا تصمیم می‌گیرند کشیش بارتلومو را در ساخت ماشین پرنده یاری کنند. به گفته‌ی کشیش، آن‌ها برای پرواز، بجز اسکلت فلزی ماشین، به نور خورشید، کهربا و اتر به عنوان ماده‌ی اصلی جهت غلبه بر جاذبه نیاز دارند. کشیش مدت‌ها در جستجوی اتر، اکسیر موجود در ستارگان، به کشورهای همسایه سفر می‌کند و با پاسخی عجیب باز می‌گردد: ماشین پرنده برای پرواز به اراده‌های انسانی احتیاج دارد. تضاد اصلی داستان، یکبار دیگر در اینجا بطور ضمنی بیان شده است. کشیش دانشمند اراده‌ی انسانی را عامل پرواز می‌داند، در مقابل کلیسا که ایمان و روح را لازمه‌ی این امر می‌داند. استفاده پیاپی از عبارات کتاب‌مقدسی در دیالوگ کشیش هم در این قسمت بسیار برجسته و قابل توجه است
در هلند با داشنمندان با تجربه و شیمی‌دان صحبت کردم و از مصاحبت با آن‌ها لذت بردم، همان کسانی که با استفاده از نوعی سیم‌پیچی در قرقره، خورشیدی نورانی ایجاد می‌کنند، همان کسانی که زندگی شگفت‌آوری دارند و در پایان عمر، چیزی جز یک تشک کاهی برایشان باقی نمی‌ماند. همان کسانی که برای روشن نگاه داشتن چراغ زندگی دیگران خودشان می‌سوزند. من خوب می‌دانم آن چیست (اکسیری که قدرت پرواز دارد): چیزی به همین آسانی که خداوند می‌گوید روشنایی بشود و می‌شود (اشاره به آیات نخستین کتاب مقدس در سِفر پیدایش دارد که خداوند اراده می‌کند و فعل صورت می‌پذیرد. این آیات مبنای مفاهیم الاهیاتی درباب اراده‌ی خدا هستند)، این ماده پیش از آنکه به آسمان‌ها برود تا ستارگان را در جای خود نگه دارد و باعث رضایت خداوند بشود (اشاره به آیات نخستین سفر پیدایش که خدا در هر مرحله از خلقت از آفرینش خود خشنود شد)، در درون مردان و زنان زندگی می‌کند: نه روح، که اراده‌ی زندگان (انکار موکد ماورا) به دنیای مادی بازمی‌گردد

با پیشرفت داستان، شخصیت مستعد کشیش اندک اندک دچار تغییر می‌شود و ایمان مذهبی او به تردید و نوعی ندانم‌گرایی سوق پیدا می‌کند
بلیموندا: پدر ما را دعا کنید
کشیش: نمی‌توانم! نمی‌دانم به نام چه خدایی این کار را باید انجام بدهم. شما را به نام خودتان دعای خیر می‌کنم، همین اندازه هم کافی‌ست. ای کاش تمام دعاها اینگونه بودند

پس از تکمیل فرآیند ساخت ماشین و پرواز آن، تقابل به نقطه‌ی اوج می‌رسد و قدرت دینی کلیسا و خرافات در مقابل علم و اراده‌ی انسانی قد علم می‌کند و مجریان دادگاه تفتیش عقاید به قصد دستگیری و محاکمه‌ی کشیش در پی آنها می‌افتند. کشمکش‌ها ادامه پیدا می‌کند تا در پایان، بالتازار و کشیش مزد خود را از کلیسا دریافت می‌کنند: پدر بارتلومو به جنون می‌رسد و بالتازار در آتش جهل سوزانده می‌شود

اندیشه‌ی اومانیستی ساراماگو به طور عیانی در این اثر قابل مشاهده است. از دیدگاه او این اراده‌ی انسان است که در زمان تیرگی‌ها به دادش می‌رسد و راه‌گشاست. برای نیل به این مقصود، انسان فقط به آگاهی از این قدرت درونی خود نیاز دارد
بالتازار گفت چه ابرهای سیاه و بزرگی. بلیموندا گفت: کاش تو هم می‌توانستی ابر درون خودت را ببینی. در آن حال متوجه می‌شدی که این ابرهای سیاه سیاه در مقایسه با آن بزرگ نیست. ابر آسمانی در مقابل ابر درون آدمی هیچ است

پیش‌زمینه‌ی نیل به این آگاهی، احساس نیاز درونی‌ست. در قسمتی از داستان کشیش به بالتازار می‌گوید به محض اینکه کسی احساس نیاز کند، طرح‌ها در ذهنش شکل می‌گیرد و راه حل‌های فراوان به مغزش هجوم می‌آورد. بدون داشتن نیاز، راه حلی هم ارائه نمی‌شود. کلیسا در این‌جا هم نقطه‌ی مقابل چنین تفکری قرار گرفته و با پاسخ‌های نسیه و وعده‌های افیونی، نیاز را به تزویر فرو می‌نشاند و قوه‌ی خلاقه را زنجیر می‌کند. چنان که در قرون وسطی با وجود جهش‌های چشم‌گیر فلسفی و انتزاعی، علوم تجربی بشدت مورد شک و تکفیر قرار می‌گرفتند. زیرا آنچه کلیسا ادعایش را داشت، علم به اجرایش درمی‌آورد. این کلیساست که همیشه ادعای آسمانی بودن دارد و باور دارد روزی به آسمان‌ها ربوده می‌شود، اما می‌بینیم که این برای کلیسا در حد رویا باقی می‌ماند و بالتازار و بلیموندا و کشیش دانشمند است که قدرت پرواز را پیدا می‌کنند، آن هم نه بوسیله‌ی ایمان و باور دینی، که با قدرت علم و اراده‌ی انسانی

ساراماگو مانند دیگر آثارش، در اینجا هم به جهل، دگم‌های مذهبی و اخلاق تصنعی حاکم بر جامعه می‌تازد و در مقابل به تحسین عقل و اراده‌ی انسانی، علم و هنر می‌پردازد. هنگام صحبت از شکوه کلیسا و معجزات قدیسان و مسائل این چنینی، روایت لحنی طنزآلود به خود می‌گیرد
خداوندی که آن بالا در آسمان، عمر افراد را اندازه می‌گیرد و زمانی برای مرگ آن‌ها معین می‌کند، اجرای عدالت در مورد فقیر و غنی را از یاد نمی‌برد. به همین دلیل همزمان با مرگ فرزند اسپنس (رعیت)، در خانواده‌های ثروتمند هم دنبال وزنه‌ای گشت تا آن را در کفه‌ی دیگر ترازوی مرگ قرار دهد. بدین ترتیب شاهزاده هم در همان سن و سال، دار فانی را وداع گفت

و در قسمت‌هایی که از دانشمندان و هنرمندان صحبت می‌کند لحن به شدت حماسی می‌شود
نوای کلاویکورد از شکاف شومینه و پنجره‌ها در شب لیسبون پخش می‌شد. سربازان پرتغالی و آلمانی، ان را می‌شنیدند و درک می‌کردند. دریانوردانی که بر عرشه کشتی‌هایشان خفته بودند در خواب به آن گوش می‌دادند، ولگردهای ساحل ریبیرا گوش جان را به آن سپرده بودند. مردان مذهبی و راهبه‌های هزار عبادتگاه به آن توجه می‌کردند و می‌گفتند که آن صدای فرشتگان آسمانی خداوند است. مجروحان جنگی با شنیدن آن احساس میکردند دیگر نیازی به اعتراف ندارند و به راحتی می‌میرند

ساراماگو هنر - در اینجا موسیقی - را در کنار عقل، عامل رهایی‌بخش می‌داند و در دیالوگی ابین کشیش و موسیقی‌دان ایتالیایی این جمله از کشیش شنیده می‌شود: کسی چه می‌داند، شاید انسان با کمک موسیقی هم بتواند پرواز کند
او در توصیفی انتقادی از جامعه‌ی آن روزگار، اجتماعی را توصیف می‌کند که در ظاهر ارزش‌های مذهبی بر آن حکم‌فرماست و از اخلاقیات تصنعی پیروی می‌کنند. در این جامعه زنان را در تمام ایام سال بجز اعیاد مذهبی پشت چهارچوب در و پنجره و پستوی خانه زندانی کرده‌اند. ناقص بودن عقل و حاکمیت احساس بر اراده‌ی زنان، تفکر رایج چنینی جامعه‌ای است. اما در اینجا هم مانند رمان کوری، تنها فرد حقیقتا بینای داستان بلیموندا است، یک زن. بر اساس روایات کتاب‌مقدسی، این نخستین زن بود که فریب مار را خورد و مرد را هم به گناه کشید. بر اساس سوءفهم از این بخش کتاب‌مقدس، کلیسا برای مدت‌ها زنان را علت ورود گناه به زمین و عامل به گناه کشیدن مردان می‌دانست. زن شوریده‌ی داستان چنین تفکری را به چالش می‌کشد
کشیش‌ها برایش پیغام فرستاند و او را دعوت به اعتراف کردند. بلیموندا به آنها پاسخ داد که قول داده است تنها زمانی لب به اعتراف بگشاید که خودش را گناهکار احساس کند. پاسخی فاجعه‌آمیزتر از این برای کشیش‌ها وجود نداشت. هنگامی که بلیموندا در این مورد با زنان دیگر صحبت می‌کرد، آن‌ها را به فکر فرو می‌برد. اگر این موضوع واقعا به زنان دیگر تفهیم می‌شد، همه به این نتیجه می‌رسیدند که لازم است همه چیز دوباره و از نو شروع شود

اندیشه‌ی ساراماگو در قسمت‌هایی از داستان بشدت با جریان اومانیسم دینی مسیحی قرابت پیدا می‌کند. کشیش برای آماده‌سازی موعظه‌ی خود از عبارتی کتاب‌مقدسی استفاده می‌کند که ساراماگو برای تاکید بیشتر، آن را عینا و به زبان لاتین نقل کرده است: اِت ایگو این ایلو* . این عبارت که از نسخه‌ی ولگت انجیل یوحنا 6: 57 گرفته شده است، بطور ضمنی یعنی من (مرجع خدا) در تو(مرجع انسان) ساکن می‌شوم. کشیش می‌گوید اگر خدا در انسان جا می‌گیرد، پس او یا تقریبا خداست، یا قطعا خداست و به این نتیجه می‌رسد که بله، من قطعا خدا هستم. چنین تفکری بیان دیگری از اومانیسم دینی مسیحی‌ست. دیتریش بونهافر از رهبران فکری این جریان، در جایی می‌گوید: زیرا خدا خود در مسیح به عنوانی انسانی با و برای دیگران تجلی یافته است. مسیح تنها الگوی مسیحیان است که بر اساس تعالیم کتاب مقدس انسانی "با" و "برای" دیگران بود. مسیح قدیس وار زندگی نکرد، که اگر چنین بود دوست مجرمین و گناهکاران لقب نمی گرفت. در واقع خدا به طرزی متناقض نما نه در یک انسان مذهبی، بلکه در، به وسیله و همچون یک انسان، نه در یک کاهن، بلکه فقط در یک انسان، نه در امر قدسی بلکه خیلی ساده به صورت انسان آشکار شده است

* انجیل یوحنا 6: 57
چنانكه پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدر زنده هستم، همچنين كسي كه مرا بخورد او نيز به من زنده مي‌شود (ترجمه تحت‌اللفظی)
qui manducat meam carnem et bibit meum sanguinem in me manet et ego in illo (VLC)
As the living Father hath sent me, and I live by the Father: so he that eateth me, even he shall live by me (KJV)
April 16,2025
... Show More
‘Baltasar and Blimunda’ is the story of the crippled Baltasar and the effervescent Blimunda, who is able to see into the souls of men and their relationship with the priest and pioneer of aviation, Bartolomeu Lourenco. The novel recalls somewhat the magical realist novels of Marquez-the same magical atmosphere, the world imbued with the incandescence of life, with the bewitchment of existence, as the opalescence of Portuguese moonlight permeates the inner lives of the character as the struggle beneath the iniquities of serfdom and the intolerance of the inquisition. There is something other-worldly about the entire novel-although the setting is broadly realistic and some of the characters actually existed, Saramago is trying to capture the world as seen through the eyes of the protagonist, Baltasar for whom the world is a whirlwind of love and passion within which lies Blimunda, or Blimunda who is blessed with the ability to delve into the souls of other people and see their inner essence or Lourenco, who is seeking the secret the flight, as it will elevate him above the mendacity and mundaness of human existence and perhaps even bring him closer to god. All three characters are drunk on life-Baltasar and Blimunda via one another and Lourenco via his fantasies of flight, and this collective inebriation is reflected in the surreal, unpunctuated and completely original writing style-at times ironic and comic and at other times tragic, Saramago is able to capture the vast and endless tapestry of human emotions and existence.

“Over the distant sea, the sun rests like an orange in the palm of one’s hand, it is a metallic disk drawn from the forge and left the forge, its fiery glare no longer wounds the eyes, white, then cerise, red, then crimson, it continues the glow but is now subdued…”

Indeed, Saramago’s fiery and fissiparous pen leaves an indelible mark on the reader, who gets drawn into the magical world and story of a cripple, an enchantress and a priest, whose dreams of flight allow them to soar above the mundaness of the world around them and achieve something miraculous.
April 16,2025
... Show More
Το "Χρονικό του μοναστηριού" είναι το έκτο βιβλίο του Σαραμάγκου που διαβάζω, και μπορώ να πω πως πλέον έχω καταφέρει σχεδόν να εξοικειωθώ με την γραφή του.

Η ιστορία τοποθετείται στον 18ο αιώνα, και εμπλέκει τις επιμέρους ιστορίες των βασιλιάδων και του λαού, του κλήρου και των αμαρτωλών, των ευνοημένων από τη ζωή και των λιγότερο τυχερών. Σε ένα τέτοιο δίπολο στηρίζεται και το ειδύλλιο που δημιουργείται ανάμεσα στην Blimunda και τον Baltasar, αφού "εκείνου κάτι του λείπει, εκείνης κάτι της περισσεύει".

Το ίδιο το βιβλίο είναι μια μεγάλη αντίθεση, αφού αφενός είναι ιστορικά ακριβές, αφετέρου δεν λείπουν κάποια στοιχεία μαγικού ρεαλισμού. Μέσα σε όλα αυτά, ο Σαραμάγκου δεν ξεχνά να κάνει αυτό που ξέρει καλύτερα: Να αμφισβητεί και να αποδομεί, να βουτάει στα ενδόμυχα της ανθρώπινης ύπαρξης και να βγαίνει έξω με μια ανάσα, να αφηγείται με επιτηδευμένη προφορικότητα, να προοικονομεί, και να σιχαίνεται με πάθος τα εισαγωγικά (με τα χρόνια πάντως, μάλλον συμβιβάστηκε κάπως με τις τελείες).

Αν κάποιος θέλει να ξεκινήσει να διαβάζει Σαραμάγκου, ίσως είναι μια καλή αρχή.
April 16,2025
... Show More
“Prometo, pela minha palavra real, que farei construir um convento de franciscanos na vila de Mafra se a rainha me der um filho no prazo de um ano a contar deste dia em que estamos.”
- D João V

——

“Se Deus é maneta e fez o universo, este homem sem mão pode atar a vela e o arame que hão-de voar.”
- Baltasar Mateus (Sete-Sóis)

——

“Pudesses tu ver a nuvem fechada que dentro de ti está, Ou de ti, Ou de mim, pudesses tu vê-la, e saberias que é bem pouco uma nuvem do céu comparada com a nuvem que está dentro do homem, Mas tu nunca viste a minha nuvem, nem a tua, Ninguém pode ver a sua própria vontade, e de ti jurei que nunca te veria por dentro, mas tu, Baltasar Sete-Sóis, minha mãe não se enganou, quando me dás a mão, quando te encostas a mim, quando me apertas, não preciso ver-te por dentro, Se eu morrer antes de ti, peço-te que me vejas, Morrendo tu, vai-se-te a vontade do corpo, Quem sabe.”
- Blimunda de Jesus (Sete-Luas)
April 16,2025
... Show More
Voy a partir admitiendo que me costó enfrentarme a este libro, se me hizo extraño porque no estaba segura de qué querían contarme. Aun así, la mezcla de historia y la trama tal cual del libro me gustó desde el inicio, además, la prosa de Saramago es algo que disfruto mucho.

Juan V de Portugal necesita un heredero por lo que hizo la promesa de construir un gran monasterio si tenía uno. Un cura con el sueño de volar. Una mujer con una visión más allá de lo normal. Un soldado mutilado que vuelve de la guerra. Las historias de todos se entrelazarán durante el mismo tiempo de la construcción del Convento de Mafra.

"Despúés de muertos todos somos pobres".


Como dije, la verdad es que me costó entrar en la historia y durante gran parte me sentí algo perdida porque no terminaba de descifrar qué era lo que me quería contar. Sobre todo porque partió con temas de historia (soy una completa ignorante de la historia de Portugal), del rey que necesitaba un heredero, de la reina María Ana de Austria obligada a vivir en un país ajeno, de lo que decían del uno o de la otra y así.

Ya con Baltasar y Blimunda comencé a enganchar más en lo que sucedía, con el momento de la madre de Blimunda siendo quemada y esta empezando su relación con Baltasar que casualmente estaba ahí mirando. Adoré la relación de ambos, no es que el libro fuera un gran romance o algo por el estilo, no, pero si que fue lindo el cómo se cuidaban entre sí y la dinámica entre ambos.

"Érase una vez una historia de amor sin palabras de amor".


Creo que la historia que de la máquina voladora y la implicación de Baltasar y Blimunda fue mi parte favorita. Me gustó el Bartolomeu, el cura, y la dinámica entre los tres y las explicaciones que les daba, su lógica de las voluntades y todo. Creo que por eso me dio tanta pena el punto al que llegaron sus historias, se me hizo un final bastante agridulce y sufrí con el último capítulo.

Este es de esos libros que creo que tendré que releer para terminar de apreciarlo del todo, o para tener una conexión más fuerte con él. Sobre todo me pasó que mis expectativas estaban en el cielo debido a los ensayos y las intermitencias que fueron libros que amé desde el primer momento y se volvieron de mis favoritos. En cambio, este me costó más enganchar y terminar el libro.

"La muerte no es toda igual, lo que es igual es estar muerto".


Incluso para el final, salvo lo de Baltasar y Blimunda, también me perdí un poco y no estaba tan dentro de la historia como debería. La verdad es que cuando me pasa esto más que sentirme mal, me alegro de esta primera lectura por más que no sea la mejor, porque me dará una orientación para el futuro cuando decida releerlo (si es que lo decido). Todo lo de Domenico Scarlatti como que no se me hizo tan interesante y ahí me perdí un poco con lo que sucedía, la verdad estaba ahí por Baltasar y Blimunda.

Antes mencioné la prosa de Saramago y necesito volver a mencionarla, tiene un estilo muy divertido, casi ácido por momentos o con ciertos comentarios anacrónicos. La verdad es que realmente disfruto mucho de su forma de escribir, incluso en historias cuya trama no me fascina como estas, fue algo que me ayudó a pasarla bien con el libro.

"Dios jamás sonríe, él sabrá por qué, quizá avergonzado del mundo que creó".


Memorial del convento es la historia de un grupo de personajes cuyas historias aunque ellos no lo sepan con la construcción de un convento. Una mezcla de personajes diversos y únicos, con dinámicas divertidas, una prosa muy propia del autor y un viaje a lo largo de los años.
April 16,2025
... Show More
La scrittura di Saramago è una delle più belle, coinvolgenti e complesse che io abbia mai incontrato. Non è semplice. Cominciare a leggere Memoriale del convento è un po' come entrare in un paesaggio ricco, ricchissimo, denso, a cui il nostro occhio deve fare l'abitudine per poter cogliere tutti gli elementi, perché non può bastare un colpo d'occhio con Saramago, assolutamente no. Ogni frase, a volte ogni termine utilizzato, ha un valore non da poco, e cela uno stile affascinante, un uso disinvolto e non sempre chiaro di un'ironia eccezionale, grazie alla quale la Storia viene ricostruita, reinventata, schernita e un po' demitizzata. Alla storia di Baltasar e Blimunda, Saramago riserva invece la sua prosa più poetica, e un occhio quasi di riguardo, riuscendo a creare una storia d'amore intensa e quasi perfetta senza scadere mai nel già-visto, nel banale.
E più che accostarlo alla letteratura del realismo fantastico, sottolineerei maggiormente come Saramago sappia giocare magistralmente, tra realtà e immaginazione, con i suoi personaggi, con la storia che crea e ri-crea, con luci e ombre, con l'ironia, e con la fantasia (sua per mezzo dei suoi personaggi, bellissime queste scene). Ci sono dei passaggi, delle battute, a volte anche singole frasi che da sole fanno meritare la lettura di questo libro, e che mi fanno pensare che più che leggerlo, mi sarebbe piaciuto parlare davvero con quest'uomo.
April 16,2025
... Show More
Memorial do Convento é mais uma das obras-de-arte de Saramago.

A relação entre Baltasar e Blimunda traz-nos uma quietude interior inversamente proporcional ao assombro que nos causa a narração da edificação das Grandes Obras, reais e divinas.

Acho que a maioria das pessoas começa a ler o Nobel por este livro, pois está no Programa do Ensino Secundário, mas acho que não é o ideal para iniciar a conhecer o autor, pois tem linguagem antiga, relativa à época que retrata, e é bastante extenso.

Felizmente, ainda me faltam ler algumas das maravilhas deste autor. Não serão precisos conventos para fazer perdurar a memória de Saramago.. Bastam as suas palavras.
April 16,2025
... Show More
Non ha funzionato. Non hanno funzionato sia la lettura di questo libro che la sintonia con questo grande scrittore. Non so perche' ma questa volta non sono mai riuscito a entrare in contatto con la ricca, difficile, vischiosa scrittura di Saramago. Forse pero' la colpa non e' tutta mia. In un '700 ancora di passaggio, intriso di superstizione e credulita', la storia d'amore tra Baltasar il Sette-Soli, ex soldato e Blimunda la Sette-Lune, giovane dotata di poteri occulti, seppur coinvolgente, non sembra portare molto lontano. Rimane impresso maggiormente il popolo, verrebbe da dire il popolino, quell'umanita' che soggiaceva allora, e forse sempre soggiace, alle ubbie e ai capricci dei potenti, siano questi re, papi, prelati, condottieri o politici. Gli elementi di poetica polemica e critica sociale ci sono tutti, resta pero' la sensazione di un qualcosa che non prende definitivamente la corsa, la vaga sensazione di una lettura noiosa.
April 16,2025
... Show More
3.75 estrelas

O Memorial do Convento foi o primeiro romance que li de José Saramago. Gostei bastante do facto de o narrador falar tanto na terceira pessoa do singular como na primeira, adotando, assim, a voz de várias personagens e comunicando por vezes com elas e dos diálogos entre Blimunda e Baltasar assim como a caracterização das duas personagens. Enfim, personagens únicas, diálogos únicos, uma história única...

Acabei por dar 3 estrelas ao livro porque não me identifico muito com as opiniões e ideias do escritor e porque achei alguns capítulos mais interessantes do que outros.
Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.