...
Show More
خیال میکنم هنوز نمیتوانم رمان نو را درک کنم. مثل «جادهٔ فلاندر» که با هزار امید و آرزو شروع به خواندنش کردم و بعد با شلمشوربایی بیسروته مواجه شدم، تربیت احساسات هم ناامیدم کرد. در این رمان با یک جوان بیاراده، خجالتی و احساساتی مواجهیم که از اول تا آخر کتاب بین زنهای مختلف سرگردان است. هیچ کاری نمیکند، هیچ اتفاقی نمیافتد، و خواننده در نهایت به هیچ نتیجهای نمیرسد. خود فلوبر گفته بود «میخواهم کتابی دربارهٔ هیچ بنویسم. کتابی که خودبهخود در هوا معلق بماند» و همین کار را کرد. کتاب از ابتدا تا انتها شرح جزئیاتی بیاهمیت بود از توهمات جوانی به نام فردریک که لابهلای آن ماجرای انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه نیز گنجانده شده بود که بسیار خستهکننده بود.
مارسل پروست در شاهکارش «در جستوجوی زمان از دست رفته» مینویسد: ادیبی که با او از یک «کتاب خوب» تازه حرف میزنی پیشاپیش از بیحوصلگی خمیازه میکشد، چون میانگین گونهای از همهٔ کتابهای خوبی را در نظر میآورد که خوانده است، حال آنکه یک کتاب خوب چیزی خاص و پیشبینی نکردنی است، و نه از مجموع همهٔ شاهکارهای پیش از خود بلکه از چیزی ساخته شده است که برای یافتنش جذب کامل آن مجموع هیچ بس نیست، چون درست در بیرون از آن است. ادیبی که تا اندکی پیش دلزده بود، همینکه با این اثر تازه آشنا شد به واقعیتی که اثر توصیف میکند علاقهمند میشود.
من هم با به یاد سپردن این نکته و بدون هیچگونه پیشزمینهٔ ذهنی سراغ «تربیت احساسات» رفتم اما نتیجه دلچسب نبود. به داستان علاقهمند نشدم و این بیمیلی تا انتها ادامه داشت.
مارسل پروست در شاهکارش «در جستوجوی زمان از دست رفته» مینویسد: ادیبی که با او از یک «کتاب خوب» تازه حرف میزنی پیشاپیش از بیحوصلگی خمیازه میکشد، چون میانگین گونهای از همهٔ کتابهای خوبی را در نظر میآورد که خوانده است، حال آنکه یک کتاب خوب چیزی خاص و پیشبینی نکردنی است، و نه از مجموع همهٔ شاهکارهای پیش از خود بلکه از چیزی ساخته شده است که برای یافتنش جذب کامل آن مجموع هیچ بس نیست، چون درست در بیرون از آن است. ادیبی که تا اندکی پیش دلزده بود، همینکه با این اثر تازه آشنا شد به واقعیتی که اثر توصیف میکند علاقهمند میشود.
من هم با به یاد سپردن این نکته و بدون هیچگونه پیشزمینهٔ ذهنی سراغ «تربیت احساسات» رفتم اما نتیجه دلچسب نبود. به داستان علاقهمند نشدم و این بیمیلی تا انتها ادامه داشت.