...
Show More
کابوسی بیانتها
مدتی طول کشید تا لکنتی که در مواجهه با این شاهکار بر من عارض شد برطرف شود. نوشتن دربارهٔ این کتاب که روایتی است از «همهچیز»، اگر نه غیرممکن، بسیار دشوار است؛ خصوصاً برای منی که عادت ندارم بنویسم.
محور داستان ماجرای عشق آشفتهٔ مارتین و آلهخاندرا است که در گفتوگوی مارتین با برونو روایت میشود. مارتین، پسری خجالتی و رو به درون، بچهای ناخواسته که از «گندابراه» مادرش به کثافت دنیا فروغلتیده است، برای رهایی از نکبت زندگیاش خود را به دست تقدیر میسپارد. طوفان سرنوشت او را در آغوش آلهخاندرا مینشاند، دختری اسرارآمیز و پریشان، بازماندهٔ دودمانی کهن و روبهزوال. همانند اکثر آثار ادبیات امریکای لاتین ارجاعاتی به گذشته و تاریخ در این رمان نیز به چشم میخورد، اینجا از زبان پدربزرگِ فرتوت آلهخاندرا که چیزی جز خاطرات اجدادش به یاد نمیآورد. با اوجگرفتن عشق مارتین و آلهخاندرا که به تنآمیزی شورانگیز ایندو میانجامد، فصل اول به پایان میرسد.
فصل دوم کتاب، آغاز فصلِ سرما است. آلهخاندرا برای گذران زندگی در بوتیک مد و لباس مشغول به کار میشود و به تدریج از مارتین فاصله میگیرد . روابط پر راز و رمز آلهخاندرا، مارتین را به ورطهٔ تردید میکشاند، تردیدی که رفتهرفته به درهای عمیق بدل میشود. مارتین که معشوقهاش را واپسین امید زندهبودنش میداند، خود را در گشودن معمای زندگی او ناتوان میبیند. روز جدایی سر میرسد. آلهخاندرا مارتین را در میان شک و تردید و پرسشهای بیپاسخ رها میکند. در انتهای فصل با اصرار مارتین، آلهخاندرا از راز ارتباط با فرناندو(پدرش) پرده برمیدارد. این فصل دربردارندهٔ شاخصهٔ دیگری از ادبیات امریکای لاتین است: سیاست. هجومِ شومِ سرمایهداری به امریکای لاتین که با نشاندادن درِباغِسبزِ «توسعه» و «پیشرفت»، ثروت و نیروی کار ملتها را به تاراج میبرد، به خوبی به تصویر کشیده شده است. اربابان سرمایه که دست در دستِ تحجر دینی، آرمانهای نسلِ جوان را تحقیر کرده و دولتی به ظاهرا چپگرا که پیامآور یأس و تلخی است.
در فصل سوم که «گزارش دربارهٔ نابینایان» نام دارد، با ورود به فضایی وهمانگیز و سوررئال که برآمده از افکار فرناندو است، شکستِ محسوسی را در فرم و روند پیرنگ شاهدیم.[لازم به ذکر است که ظاهرا�� این فصل پیشتر به طور مجزا به چاپ رسیده است.] فرناندو که میپندارد نابینایان فرقهای مخفی تشکیل داده و کنترل همهچیز را به دست دارند، خود را مأمور میکند تا با نفوذ به درون فرقه مانع از انجام اعمال پلید آنها شود. فرناندو در روند گزارش اطلاعاتی نیز دربارهٔ زندگی خود و سیر تبدیلشدناش به موجودی پلشت میدهد. نگاهِ فرا-پوچگرایانه به زندگی و روانِ پریشاناش او را در قامت فیلسوفی اهریمنی به تصویر میکشد که در خطِ فکریاش دو شعار برجسته به چشم میخورد: «هیچ چیز تصادفاً اتفاق نمیافتد» و «در رابطه با انسان، هیچ چیز تعجبآور نیست»
فصل چهارم با خبر قتل فرناندو توسط آلهخاندرا و سپس خودسوزیاش آغاز میشود. مارتینِ نگونبخت که هجمهٔ مصیب از حد تواناش خارج است به دامان برونو پناه میبرد تا به پاسخ پرسش تازهاش برسد:«چرا او خودش را کشت؟». برونو روشنفکری است فیلسوفمشرب که او نیز از داغ عشقی کهنه به مادرِ آلهخاندرا در رنج است. زخمی که با مرگ آلهخاندرا-بدیل جایگزین مادراش- سر باز کرده است. باقی داستان از زبان برونو روایت میشود. کودکیای قرین محنت و انزوا، عشقی پاک که به خاطر جنایات فرناندو از دست میرود، کشوری که از پشت خنجر میزند و برونو که تماشاچیِ منفعل همهچیز است. مارتین مبهوت از مصیبت وارده، چون روحی سرگردان به دنبال پاسخ است و هرنشانهای او را آشفتهتر میکند: آنجا که میفهمد معشوقهاش، واپسین امید زندگیاش، برای پول روسپیگری میکرده؛ آنجا که شاید گمان میبرد که او با پدرش میخوابیده (زاویهدید روانکاوانه و عقدهٔ ادیپ). پایان داستان که بین وصفِ حال مارتین مدهوش و افتاده در مارپیچ نابودی و روایت سلحشوری و جانفشانیِ ژنرال لابایه و همرزمانش در رفتوآمد است، حقیقتاً درخشان است.
ساباتو در این رمان به دست آن گدا در کابوس مارتین و فرناندو، جعبهٔ پاندورای این جهان را میگشاید و نمایشِ کابوسی بیانتها را به روی صحنه میبرد که بازیگرانش تمامی دردها و زشتیها است. فرقی نمیکند فرناندوی خبیث باشی یا مارتینِ مظلوم و پاک، همه محکوماند که این کابوس را به نظاره بنشینند. از ساباتوی آنارشیست جز چنین صحنهگردانی انتظار نمیرود. دربارهٔ قهرمانان و گورها قصهای است نه فقط دربارهٔ «قهرمانان» و «گورها»، بلکه دربارهٔ «همهچیز». دربارهٔ وطن، آرژانتین، امریکای لاتین.
نقاشی از داوید آلفارو سیکهایروس، نقاش مکزیکی به نام بازتابی از یک جیغ*
David Alfaro Siqueiros, Echo of a Scream
n
آی خدایان شب!
آی خدایانِ ظلمات، زنا و گناه
سودازدگی و خودکشی!
آی خدایان موشها و غارها
سوسکها و خفاشها!
آی خدایان بیرحم و اسرارآمیز
خدایان رؤیا و مرگ!
n
مدتی طول کشید تا لکنتی که در مواجهه با این شاهکار بر من عارض شد برطرف شود. نوشتن دربارهٔ این کتاب که روایتی است از «همهچیز»، اگر نه غیرممکن، بسیار دشوار است؛ خصوصاً برای منی که عادت ندارم بنویسم.
محور داستان ماجرای عشق آشفتهٔ مارتین و آلهخاندرا است که در گفتوگوی مارتین با برونو روایت میشود. مارتین، پسری خجالتی و رو به درون، بچهای ناخواسته که از «گندابراه» مادرش به کثافت دنیا فروغلتیده است، برای رهایی از نکبت زندگیاش خود را به دست تقدیر میسپارد. طوفان سرنوشت او را در آغوش آلهخاندرا مینشاند، دختری اسرارآمیز و پریشان، بازماندهٔ دودمانی کهن و روبهزوال. همانند اکثر آثار ادبیات امریکای لاتین ارجاعاتی به گذشته و تاریخ در این رمان نیز به چشم میخورد، اینجا از زبان پدربزرگِ فرتوت آلهخاندرا که چیزی جز خاطرات اجدادش به یاد نمیآورد. با اوجگرفتن عشق مارتین و آلهخاندرا که به تنآمیزی شورانگیز ایندو میانجامد، فصل اول به پایان میرسد.
فصل دوم کتاب، آغاز فصلِ سرما است. آلهخاندرا برای گذران زندگی در بوتیک مد و لباس مشغول به کار میشود و به تدریج از مارتین فاصله میگیرد . روابط پر راز و رمز آلهخاندرا، مارتین را به ورطهٔ تردید میکشاند، تردیدی که رفتهرفته به درهای عمیق بدل میشود. مارتین که معشوقهاش را واپسین امید زندهبودنش میداند، خود را در گشودن معمای زندگی او ناتوان میبیند. روز جدایی سر میرسد. آلهخاندرا مارتین را در میان شک و تردید و پرسشهای بیپاسخ رها میکند. در انتهای فصل با اصرار مارتین، آلهخاندرا از راز ارتباط با فرناندو(پدرش) پرده برمیدارد. این فصل دربردارندهٔ شاخصهٔ دیگری از ادبیات امریکای لاتین است: سیاست. هجومِ شومِ سرمایهداری به امریکای لاتین که با نشاندادن درِباغِسبزِ «توسعه» و «پیشرفت»، ثروت و نیروی کار ملتها را به تاراج میبرد، به خوبی به تصویر کشیده شده است. اربابان سرمایه که دست در دستِ تحجر دینی، آرمانهای نسلِ جوان را تحقیر کرده و دولتی به ظاهرا چپگرا که پیامآور یأس و تلخی است.
در فصل سوم که «گزارش دربارهٔ نابینایان» نام دارد، با ورود به فضایی وهمانگیز و سوررئال که برآمده از افکار فرناندو است، شکستِ محسوسی را در فرم و روند پیرنگ شاهدیم.[لازم به ذکر است که ظاهرا�� این فصل پیشتر به طور مجزا به چاپ رسیده است.] فرناندو که میپندارد نابینایان فرقهای مخفی تشکیل داده و کنترل همهچیز را به دست دارند، خود را مأمور میکند تا با نفوذ به درون فرقه مانع از انجام اعمال پلید آنها شود. فرناندو در روند گزارش اطلاعاتی نیز دربارهٔ زندگی خود و سیر تبدیلشدناش به موجودی پلشت میدهد. نگاهِ فرا-پوچگرایانه به زندگی و روانِ پریشاناش او را در قامت فیلسوفی اهریمنی به تصویر میکشد که در خطِ فکریاش دو شعار برجسته به چشم میخورد: «هیچ چیز تصادفاً اتفاق نمیافتد» و «در رابطه با انسان، هیچ چیز تعجبآور نیست»
فصل چهارم با خبر قتل فرناندو توسط آلهخاندرا و سپس خودسوزیاش آغاز میشود. مارتینِ نگونبخت که هجمهٔ مصیب از حد تواناش خارج است به دامان برونو پناه میبرد تا به پاسخ پرسش تازهاش برسد:«چرا او خودش را کشت؟». برونو روشنفکری است فیلسوفمشرب که او نیز از داغ عشقی کهنه به مادرِ آلهخاندرا در رنج است. زخمی که با مرگ آلهخاندرا-بدیل جایگزین مادراش- سر باز کرده است. باقی داستان از زبان برونو روایت میشود. کودکیای قرین محنت و انزوا، عشقی پاک که به خاطر جنایات فرناندو از دست میرود، کشوری که از پشت خنجر میزند و برونو که تماشاچیِ منفعل همهچیز است. مارتین مبهوت از مصیبت وارده، چون روحی سرگردان به دنبال پاسخ است و هرنشانهای او را آشفتهتر میکند: آنجا که میفهمد معشوقهاش، واپسین امید زندگیاش، برای پول روسپیگری میکرده؛ آنجا که شاید گمان میبرد که او با پدرش میخوابیده (زاویهدید روانکاوانه و عقدهٔ ادیپ). پایان داستان که بین وصفِ حال مارتین مدهوش و افتاده در مارپیچ نابودی و روایت سلحشوری و جانفشانیِ ژنرال لابایه و همرزمانش در رفتوآمد است، حقیقتاً درخشان است.
ساباتو در این رمان به دست آن گدا در کابوس مارتین و فرناندو، جعبهٔ پاندورای این جهان را میگشاید و نمایشِ کابوسی بیانتها را به روی صحنه میبرد که بازیگرانش تمامی دردها و زشتیها است. فرقی نمیکند فرناندوی خبیث باشی یا مارتینِ مظلوم و پاک، همه محکوماند که این کابوس را به نظاره بنشینند. از ساباتوی آنارشیست جز چنین صحنهگردانی انتظار نمیرود. دربارهٔ قهرمانان و گورها قصهای است نه فقط دربارهٔ «قهرمانان» و «گورها»، بلکه دربارهٔ «همهچیز». دربارهٔ وطن، آرژانتین، امریکای لاتین.
نقاشی از داوید آلفارو سیکهایروس، نقاش مکزیکی به نام بازتابی از یک جیغ*
David Alfaro Siqueiros, Echo of a Scream