Community Reviews

Rating(4 / 5.0, 99 votes)
5 stars
32(32%)
4 stars
33(33%)
3 stars
34(34%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
99 reviews
April 25,2025
... Show More
Izvrstan portret jednog moralnog patuljka, patetične kukavice, sebičnog mizantropa, paranoičnog slabića... Čoveka kome biste najradije pljunuli u lice i zadovoljno ga prepustili na prevaspitanje Sonnyju Corleoneu:

https://www.youtube.com/watch?v=_OEhi...
April 25,2025
... Show More
Virtuozni prikaz pomračenog uma nestabilnog protagoniste koji sugestivno deluje i na čitaoca koji će i sam podozrevati ekstreme ljudske psihe. Ljubomora, opsesija, posesivnost i druga stanja u koja ulazi Huan Pablo Kastel pothranjeni su trikom subjektivnog pripovedanja gde se onemogućava čitaocu da sagleda širu sliku niti da se pronikne u sumnjivo ponašanje misteriozne Marije Iribarne.

5/5
April 25,2025
... Show More
ΜΕΤΑ ΑΠΟ ΣΧΟΛΙΑ ΠΟΥ ΔΙΑΒΑΖΩ ΑΝΑΦΕΡΟΜΕΝΑ ΣΕ ΚΛΑΣΙΚΑ ΒΙΒΛΙΑ, ΟΠΩΣ ΘΕΩΡΕΙΤΑΙ Κ ΤΟ ΣΥΓΚΕΚΡΙΜΕΝΟ, ΘΑ ΠΩ Κ ΑΣ ΓΙΝΟΜΑΙ ΓΡΑΦΙΚΗ, ΠΩΣ ΔΕΝ ΕΙΝΑΙ ΟΛΑ ΓΙΑ ΟΛΟΥΣ. ΔΕΧΟΜΑΙ ΠΩΣ ΕΝΑ ΒΙΒΛΙΟ ΕΙΝΑΙ ΠΙΘΑΝΟ ΝΑ ΜΗ ΜΑΣ ΑΡΕΣΕΙ, ΝΑ ΜΗ ΜΑΣ ΓΕΜΙΖΕΙ, ΑΛΛΑ ΝΑ ΔΙΑΒΑΖΟΥΜΕ ΚΛΑΣΙΚΑ ΒΙΒΛΙΑ ΜΕ ΣΚΟΠΟ ΝΑ ΤΑ ΣΚΥΛΕΥΣΟΥΜΕ, ΤΟ ΘΕΩΡΩ ΕΓΩ ΠΡΟΣΩΠΙΚΑ ΕΓΚΛΗΜΑΤΙΚΟ Κ ΜΑΤΑΙΟΔΟΞΟ! ΠΑΡ' ΟΛΑ ΑΥΤΑ Ο ΚΑΘΕΝΑΣ ΕΧΕΙ ΤΗ ΔΙΚΗ ΤΟΥ ΠΡΟΣΩΠΙΚΗ ΑΠΟΨΗ Κ ΤΟ ΔΙΚΟ ΤΟΥ ΣΤΥΛ ΟΠΟΤΕ ΔΕ ΘΑ ΕΠΕΚΤΑΘΩ ΠΕΡΑΙΤΕΡΩ ΓΙΑΤΙ ΔΕΝ ΕΙΝΑΙ ΑΥΤΟ ΤΟ ΘΕΜΑ ΜΑΣ. ΑΠΛΩΣ, ΕΤΥΧΕ ΝΑ "ΠΕΣΩ" ΣΕ ΚΑΠΟΙΑ ΠΙΚΡΟΧΟΛΑ ΣΧΟΛΙΑ Κ ΗΘΕΛΑ ΝΑ ΤΟΠΟΘΕΤΗΘΩ. Anyway!

ΕΠΙΣΗΣ, ��Α ΠΩ ΠΩΣ ΛΑΤΡΕΥΩ ΤΑ ΨΥΧΟΓΡΑΦΗΜΑΤΑ. ΕΙΝΑΙ ΕΝΑ ΕΙΔΟΣ ΠΟΥ ΣΕ ΑΓΓΙΖΕΙ, ΑΝΑΖΗΤΑΣ Κ ΑΝΑΚΑΛΥΠΤΕΙΣ ΚΟΜΜΑΤΙΑ ΤΟΥ ΕΑΥΤΟΥ ΣΟΥ, ΤΑΥΤΙΖΕΣΑΙ ΜΕ ΤΟΥΣ ΗΡΩΕΣ.

ΤΟΝ ΚΑΣΤΕΛ, ΤΟΝ ΑΓΑΠΗΣΑ, ΤΟΝ ΣΥΜΠΟΝΕΣΑ, ΤΟΝ ΔΙΚΑΙΟΛΟΓΗΣΑ... ΕΙΝΑΙ ΕΝΑΣ ΗΡΩΑΣ ΜΕ ΕΝΤΟΝΗ ΠΡΟΣΩΠΙΚΟΤΗΤΑ ΑΛΛΑ ΣΥΝΑΜΑ ΚΑΤΑΘΛΙΠΤΙΚΟΣ Κ ΜΑΤΑΙΟΔΟΞΟΣ. ΕΓΚΛΩΒΙΣΜΕΝΟΣ ΣΤΟΝ ΙΔΙΟ ΤΟΥ ΤΟΝ ΕΑΥΤΟ, ΜΕ ΕΝΑ ΔΙΚΟ ΤΟΥ ΚΩΔΙΚΑ ΕΠΙΚΟΙΝΩΝΙΑΣ Κ ΠΡΟΣΕΓΓΙΣΗΣ ΜΕ ΤΟΥΣ ΑΛΛΟΥΣ ΑΝΘΡΩΠΟΥΣ Κ ΦΥΣΙΚΑ ΜΕ ΜΙΑ ΞΕΚΑΘΑΡΗ ΨΥΧΙΚΗ ΔΙΑΤΑΡΑΧΗ. ΕΠΙΔΟΞΟΣ ΚΑΛΛΙΤΕΧΝΗΣ, ΖΩΓΡΑΦΟΣ, ΧΩΡΙΣ ΟΜΩΣ ΝΑ ΤΟ ΕΠΙΖΗΤΑ, ΖΕΙ ΘΑ ΛΕΓΑΜΕ ΜΙΑ ΧΑΛΑΡΗ ΖΩΗ, ΑΔΙΑΦΟΡΩΝΤΑΣ ΓΙΑ ΤΟΥΣ ΓΥΡΩ ΤΟΥ, ΜΙΣΩΝΤΑΣ ΤΟΝ ΚΟΣΜΟ ΑΛΛΑ ΔΙΝΟΝΤΑΣ ΤΟ ΠΕΡΙΘΩΡΙΟ ΝΑ ΤΟΥΣ ΓΝΩΡΙΣΕΙ.

ΜΙΑ ΜΕΡΑ ΓΝΩΡΙΖΕΙ ΤΗ ΜΑΡΙΑ, ΤΗΝ ΟΠΟΙΑ ΘΑ ΕΡΩΤΕΥΘΕΙ ΠΑΡΑΦΟΡΑ Κ ΘΑ ΠΡΟΒΕΙ ΣΕ ΑΛΛΟΓΙΣΤΕΣ ΠΡΑΞΕΙΣ ΟΡΜΩΜΕΝΟΣ ΑΠΟ ΤΟ ΠΑΘΟΣ ΤΟΥ ΓΙ ΑΥΤΗ.

ΔΥΣΤΥΧΩΣ, Ο ΕΡΩΤΑΣ ΔΕΝ ΕΙΝΑΙ ΠΑΝΤΟΤΕ ΑΜΟΙΒΑΙΟΣ Κ ΑΝΙΔΙΟΤΕΛΗΣ. Ο ΜΟΝΟΠΛΕΥΡΟΣ ΕΡΩΤΑΣ ΠΟΝΑΕΙ, ΜΑΣ ΟΔΗΓΕΙ ΣΤΗΝ ΤΡΕΛΑ, ΣΤΗΝ ΑΥΤΟΚΑΤΑΣΤΡΟΦΗ. ΚΑΤΑΣΤΡΟΦΙΚΟΣ ΥΠΗΡΞΕ Κ Ο ΕΡΩΤΑΣ ΤΟΥ ΚΑΣΤΕΛ ΓΙΑ ΤΗ ΜΑΡΙΑ.

Ο ΚΑΣΤΕΛ ΠΑΡΑ ΤΗΝ ΨΥΧΙΚΗ ΤΟΥ ΔΙΑΤΑΡΑΧΗ ΕΙΝΑΙ ΕΝΑΣ ΑΝΘΡΩΠΟΣ ΜΕ ΛΟΓΙΚΗ ΣΚΕΨΗ Κ ΑΝΤΙΛΗΨΗ. ΕΧΕΙ ΜΙΑ ΣΥΓΚΕΚΡΙΜΕΝΗ ΓΝΩΜΗ ΓΙΑ ΤΟΥΣ ΑΝΘΡΩΠΟΥΣ ΠΟΥ ΤΟΝ ΠΕΡΙΒΑΛΛΟΥΝ. ΙΣΩΣ Η ΑΝΟΗΣΙΑ Κ Η ΕΚΜΕΤΑΛΛΕΥΣΗ ΤΩΝ ΑΝΘΡΩΠΩΝ ΤΟΝ ΕΚΑΝΑΝ ΣΚΛΗΡΟ, ΑΠΟΤΟΜΟ Κ ΑΠΟΜΑΚΡΟ. ΒΙΩΝΕΙ Κ ΑΝΤΙΜΕΤΩΠΙΖΕΙ ΤΟΥΣ ΔΙΚΟΥΣ ΤΟΥ ΔΑΙΜΟΝΕΣ ΠΟΥ ΤΟΝ ΟΔΗΓΟΥΝ ΣΕ ΕΝΑ "ΤΟΥΝΕΛ" ΑΠΟ ΤΟ ΟΠΟΙΟ ΕΠΙΧΕΙΡΕΙ ΝΑ ΔΡΑΠΕΤΕΥΣΕΙ...
April 25,2025
... Show More
One of the first things I did after coming back home from my summer trip, is grabbing Ernesto Sabato's Tunnel for the second time. I had first read it in early 2008. It was in my head throughout the summer. I felt that I have missed the book and I need to re-read it. By it, I mean its mood, its characters, its amiable yet aggressive narrative style.

The Tunnel is simply a great novella. It talks about one of the main reasons behind literary production: human loneliness and the search for a connection with the eternal. The main character is a painter, Juan Pablo Castel, who gets obsessed with one of his gallery's visitors, Maria. This obsession with Maria takes up most of the pages and is tiring for us readers, yet so intense that it becomes contagious.

Life or existence to Juan Pablo is like Maria, and he doesn't seem to understand it. In one instant he is laying his head on her lap by the shore "like a baby." In another, he is violently grabbing her arm to get her to confess about something that his doubt created. And, finally, in another instance he murders her. (dont worry this is not a spoiler, it is actually the first line of this book.)

This crazy relationship and this obsession is all in Juan Pablo's head and heart and in his confusion. It is the tunnel that he has created or was born into. A tunnel that is parallel to everything and never seems to intersect with anything but his loneliness.

With all this being said, the main attraction of the novella, for me, is its impeccable enthusiasm. Imagine, for example, Albert Camus' The Stranger, Meursault, but with all the enthusiasm. I can say that Sabato's Juan Pablo Castel is Camus' Meursault but in the opposite direction, with an overdose of enthusiasm towards his loneliness and confusion instead of Meursault's lethal apathy.

After reading this book for the second time, I feel energized, enthusiastic, and in the same time melancholic. The exact feelings that I wanted to remind myself of.
April 25,2025
... Show More
بين رسام مهووس وحبيبة غريبة الأطوار وكاتب لا يختلف عن كليهما برع في وصف أدق تفاصيل الوسواس القهري عندما يسكن عقل رجل
كان هذا اللقاء الممتع مع اللاتيني أرنستو ساباتو
رواية تحتاج نفس عميق .. صبر .. شيء من الجنون لتقع في غرامها ..
استعراض لواحد من انفاق النفس البشرية ولكن الأشد سوادًا والأحلك ظلمة والأكثر قتامة

يا إلهي .. أليس مدعاة لليأس من الطبيعة الإنسانية مجرد التفكير بأن انفاقًا مظلمة خفية تمتد ما بين بعض ألحان برامز وبين مصرف للقذارة ..؟!
April 25,2025
... Show More
1. رک و بی‌تعارف حرفش را می‌زند، بدون نیاز به جلب نظر خواننده؛ روان و گیرا؛ دو مسئله که مطالعۀ کتاب را جذاب‌تر کرده: یکی تحلیل احساسات و افکار شخصیت‌ها و دیگری نگاه اگزیستانسیال نویسنده به مسائلی که مطرح می‌کند. از صفحۀ اول متوجه شدم که ساباتو دیدی واقع‌بینانه (تا حدی هم بدبین!) به زندگی دارد که این مسئله طی روایت داستان مشهود است اما خب در حقیقت نگاه بدبینانه‌ای هم نیست، تنها سعی می‌کند وقایع زندگی را بدون دخالت احساسات بسنجد!
2. شخصیت اصلی تا حدی به شخصیت اصلی کتاب تنهایی پرهیاهو شباهت دارد؛ هر دو دورافتاده از جماعت و غریب با آن‌ها.
3. نویسندۀ عزیز بسی حوصله داشته! یک اثر کامل را خلق کرده و با جزئیات تمام به شرح آن پرداخته و از هیچ توصیفی برای توضیح دریغ نکرده است. بنظرم دلیل اینکه در خلال داستان، گاهی از موضوع اصلی منحرف می‌شود تا مفهوم موردنظرش را بیان کند.
4. ساباتو سعی کرده که خواننده را جای شخصیت اصلی (کاستل) بگذارد تا با شناساندن روانِ کاستل، خودمان را کمی بهتر بشناسیم؛ بنظرم نقطۀ قوت کتاب همین است.
5. بنظرم احتمال رخداد وقایع داستان در بعضی قسمت‌های داستان در مقایسه با زندگی واقعی، خیلی پایین است اما نویسنده از این فضای فانتزی‌گونه استفاده کرده تا شجاعانه و بی‌پروا مقصود خود را بپرورد و به مخاطب عرضه کند.
April 25,2025
... Show More
دوستانِ گرانقدر، داستانِ "تونل" در موردِ مردی میانسال به نام «خوان پابلو کاستل» است و در آرژانتین نقاش مشهوری میباشد و داستانِ عشقش به «ماریا ایریبارنه» را برایِ شما روایت کرده و گام به گام توضیح میدهد که چطور کار به جایی رسیده که ماریا را به قتل رسانده است...... دوستانِ من، شاید شما هم در زندگی با اشخاصی در ارتباط بوده اید که سریع عاشق میشوند و همچون کودکان، مُدام گریه و زاری میکنند و برایِ آنکه بفهمند شما هم به همان اندازه عاشقِ او بوده و او را به همان میزان دوست دارید، زندگی را به کامِ شما تلخ میکنند و از شما عشقِ زورکی و مصنوعی درخواست میکنند... عزیزانم، از بی جنبه هایی که لذتِ دوستی و تفریحِ رفاقت را با عشق و عاشقی هایِ کسالت آور و حرف هایِ عاشقانه و رمانتیکِ تکراری به کامتان زهرمار میکنند و پی در پی به شما زنگ میزنند و شما را چِک میکنند، فاصله بگیرید و هیچ ترحمی از خود به آنها نشان ندهید.. دلسوزی و رودروایسی، شما را از خوشبختی دور میکند.. این اشخاص نه به دردِ دوستی میخورند و نه به دردِ زندگیِ مشترک
--------------------------------------------
پابلو نمایشگاهی در بوئنوس آیرسِ آرژانتین برپا میکند.. در نمایشگاه برایِ نخستین بار با ماریا برخورد میکند و از راهِ دور و با یک نگاه، دلباختۀ او میشود... ماه ها میگذرد تا سرانجام ماریا را میبیند و به وی ابرازِ علاقه میکند و آنقدر پاپیچِ او میشود تا ماریا درخواستش را قبول کند... یکی دوبار با تلفن باهم صحبت میکنند تا آنکه ماریا به ییلاقِ خانوادگی میرود و نامه ای برایِ پابلو در خانه اش میگذارد.. پابلو برای گرفتنِ نامه به خانۀ ماریا میرود و متوجه میشود که ماریا شوهری نابینا به نامِ «آلنده» دارد.. ولی فهمِ این حقیقت تغییری در رابطۀ آنها به وجود نمی آورد.. پس از مدتی ماریا به خانه بازمیگردد و از آن روز، این دو همیشه باهم هستند و پابلو شدیداً عاشق و وابستۀ ماریا میشود و البته این عشق سبب میگردد تا پابلو حساسیت هایِ بیمارگونه به ماریا پیدا کند... حساسیتهایی که حسادت و بدبینی را به همراه دارد... ماریا هرزگاهی به ییلاق میرود و روز و شبش را همراه با «هانتر» که صاحبِ ویلاست و همسرش «می می» سپری میکند .. پابلو در صحبتهایش مُدام ماریا را بازجویی میکند و دیوانه وار از او طلبِ عشق میکند.. و حتی با حرفهایش او را میرنجاند و به او میگوید: تو از یک مردِ کور (آلنده) هم سوءاستفاده میکنی و به او خیانت میکنی... سرانجام ماریا تصمیم میگیرد تا این پابلوِ بی جنبه را به ییلاقشان دعوت کند... زمانی که پابلو به آنجا میرسد، متوجۀ نگاه هایِ حسادت آمیزِ هانتر شده و درمیابد که به غیر از خودش، هانتر نیز با ماریا در ارتباط است.. بنابراین همان روز به سرعت ویلا را ترک کرده و به شهر بازمیگردد... او تصور میکند که چون عاشقِ ماریا شده است، بنابراین ماریا به او تعلق دارد... او با آنکه حدس میزند ماریا با مردهایِ دیگری هم رابطه داشته و دارد، به جایِ آنکه رابطه اش را با ماریا تمام کند، تصمیم میگیرد تا ....................... عزیزانم بهتر است خودتان این داستان را خوانده و از سرانجام آن آگاه شوید
---------------------------------------------
جملاتی از کتاب
++++++++++++++++
بعضی وقتها احساس میکنم که هیچ چیز معنی ندارد.. در سیاره ای که میلیونها سال است با شتاب به سویِ فراموشی میرود، ما در میانِ غم زاده شده ایم.. بزرگ میشویم، تلاش و تقلا میکنیم، بیمار میشویم، رنج میبریم، سببِ رنجِ دیگران میشویم، گریه و مویه میکنیم، میمیریم، دیگران هم میمیرند.. و موجوداتِ دیگری به دنیا می آیند تا این کمدیِ بی معنی را از سر گیرند
********************
ذهنِ من دالانِ تودرتویِ تاریکی است.. گاهی نوری در آن میدرخشد.. مثلِ آذرخش، که بعضی از گذرگاه ها را روشن میکند.. من نمیدانم چرا بعضی کارها را میکنم.. نه اینطور نیست.... بفهمی نفهمی احساس میکردم که احمق شده ام
---------------------------------------------
امیدوارم این ریویو در جهتِ آشنایی با این کتاب، کافی و مفید بوده باشه
«پیروز باشید و ایرانی»
April 25,2025
... Show More
اعجاب‌انگیز و محسور کننده.
چهار ستاره شاید چون در پنجاه درصد اولیه ی کتاب فکر میکردم با یک کتاب معمولی طرفم و قدر ندونستم.
انشالله در خوانش های بعدی...
April 25,2025
... Show More
داستان بی نهایت زیبایی که با جمله ی اول، پایانش لو می رود.

من تونل را در بین بهترین آثار ادبی اسپانیایی زبانی قرار می دهم. به این دلیل که ساباتو با زیرکی تمام به کنکاش روح بشر پرداخته و در رمانی کوتاه و شگفت انگیز به زیباترین شیوه، به ما درس روان شناسی می دهد.

کاراکتر اصلی داستان از اختلال شخصیت دو قطبی رنج میبرد که بی شک همه ی ما نمونه هایی هرچند ضعیف از آن را در وجودمان داریم. خوان پابلو کاستل نقاشی نو گرا و بسیار مغرور است که مردم عادی و حتی منتقدان خود را تحقیر می کند و در حین خودستایی به روایت داستانش میپردازد. در حالی که ادعا می کند از خودستایی بیذار است. با این لحن هنرمندانه ساباتو شخصیتی را در مقابل کاستل قرار می دهد که این نقاش جوان و مغرور را به معنای واقعی کلمه به بند می کشد و عشقی توامان با نیاز را در وجودش به عرصه ی ظهور می گذارد. شاید اگر ماریا آنقدر اسرارآمیز و مرموز نبود و یا اگر کاستل تا آن حد دقیق و نظریه پرداز نبود، هیچگاه سرانجام این عشق مرموز به این جذابیت نمی بود. همچنین داستان با معمایی پایان می پذیرد که شاید تا ابد برای ما و خوان پابلو سر به مهر باقی بماند.


لحن صادقانه و بدور از کلیشه و شعار نویسنده مهمترین فاکتوریست که به تونل قداستی جاودانه می دهد.
April 25,2025
... Show More



One of the giants of Latin American literature, Ernesto Sábato (1911-2011) lived most of his life in Buenos Aires, Argentina and periodically committed his own manuscripts to the flames, noting in one interview with wry satisfaction how fire is purifying. Fortunately, in addition to many essays, three of his novels survive. Before commenting on The Tunnel, his first novel written in 1948, some observations on his other two:

On Heroes and Tombs, Sábato’s dark, brooding 500 pager includes an entire hallucinogenic, mindbending section, Report on Blind People. The novel also features young Martin and the object of his obsessive love, Alejandra, a reclusive young lady who deals with serious bouts of madness. With every page turned, a reader is led ever further down murky, winding corridors of memory and imagination. Not an easy read.

And Sábato’s second full-length novel, The Angel of Darkness is even darker and more brooding, where Sábato himself takes on the role of main character and first-person narrator. In one outlandish scene, Sábato has a nightmare where he shows up on his wedding day as groom wearing only his underwear, marrying a television celebrity with blind Jorge Luis Borges standing in as best man. I mention Borges’s blindness since this novel also involves a search for a Society of the Blind rumored to be responsible for all the world’s ills. With its unique combination of magical realism and philosophic reflections, I judge this as one of the greatest novels ever written. However, on this point, I am an army of one since nearly all critics and readers cite this work as dense, heavy and overly cerebral.

Turning to The Tunnel, Juan Pablo Castel, first-person narrator of Sábato’s short novel, is a painter who becomes obsessed with a young woman who has a particular appreciation for a scene in one of his paintings. And although The Tunnel is the same length as Camus’s The Stranger and both are considered works of existential alienation, the obsessive Castel is a universe away from Meursault’s indifference. And to whom may we compare Castel? For my money, narrators in Tommaso Landolfi’s tales of obsession – aristocratic and condescending down to their toes, looking at their fellow humans, even those educated and cultured, or, perhaps, especially those educated and cultured, as a rabble of vulgar, ugly, gluttonous, gross morons.

Back to Castel’s obsession for the young woman. The opening line of the novel: “It should be sufficient to say that I am Juan Pablo Castel, the painter who killed Maria Iribarne.” Hi sits in the room where he is locked up and writes down how once he set eyes on Maria Iribarne he was driven mad by desire. This is one compelling story. Once I started reading, I couldn’t put the book down until I finished. My sense is Sábato wanted his reader to do exactly that – read in one sitting to get the full emotional and psychic impact of Castel’s obsession.

At one point Castel relates a nightmare where he is in an unfamiliar house surrounded by friends and one sinister stranger. We read, “The man began to change me into a bird, into a man-size bird. He began with my feet: I saw them gradually turning into something like rooster claws. Then my whole body began to change, from the feet up, like water rising in a pool. . . . but when I began to speak it was at the top of my voice. Then I was amazed by two facts: the words I wanted to say came out as squawks, screeches that fell on my ears as desperate and alien, perhaps because there was still something human about them, and, what was infinitely worse, my friends did not hear the squawking, just as they had not seen my enormous bird-body.” This nightmare foreshadows a scene in The Angel of Darkness where Sábato walks down a street in Buenos Aires, having been transformed into a half-blind, barely aware, four foot bat.

The theme of blindness pops up continually. Maria Iribarne’s husband is blind. During one emotionally charged conversation, Castel accuses Maria of ‘deceiving a blind man’. At another point, Castel conveys how he was blinded by the painful glare of his own shyness and at still another, how his blindness prevented him from seeing a flaw in an idea. And, turns out, we can see how Castel’s obsession made him blind when it came to Maria. For example, the following exchange where Castel first converses with her:

The hardness in her face and eyes disturbed me. “Why is she so cold?” I asked myself. “Why?” Perhaps she sensed my anxiety, my hunger to communicate, because for an instant her expression softened, and she seemed to offer a bridge between us. But I felt that it was a temporary and fragile bridge swaying high above an abyss. Her voice was different when she added:
“But I don’t know what you will gain by seeing me. I hurt everyone who comes near me.”
April 25,2025
... Show More
.وقتی عاشقم، زجر می‌کشم و زجر می‌دم. جور دیگه‌ای بلد نیستم عاشق باشم

⭐ Rating: 3.5

April 25,2025
... Show More
El túnel = The Tunnel, Ernesto Sábato

The Tunnel is a dark, psychological novel, written by Argentine writer Ernesto Sabato, about a deranged traditional painting technique, Juan Pablo Castel, and his obsession with a woman.

The story's title refers to the symbol for Castel's emotional and physical isolation from society, which becomes increasingly apparent as Castel proceeds to tell from his jail cell the series of events that enabled him to murder the only person capable of understanding him.

Marked by its existential themes, The Tunnel received enthusiastic support from Albert Camus and Graham Greene following its publication in 1948.

تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و هشتم ماه آوریل سال 2008میلادی

عنوان: تونل؛ نویسنده: ارنستو آر ساباتو؛ مترجم: مصطفی مفیدی؛ مشخصات نشر: تهران، نیلوفر؛ 1386، در 174ص، شابک 9644482956؛ موضوع: داستانهای نویسندگان آرژانتین - سده 20م

عنوان: تونل؛ نویسنده: ارنستو آر ساباتو؛ مترجم: مریم تاجیک؛ ویراستار مهدی صادق؛ مشخصات نشر تهران، روشنان؛ 1387، در 160ص، شابک9789649234816؛

رمان «تونل»، داستان «خوان پابلو کاستل» نقاش، و عشق او، به «ماریا ایرپیارنه» است؛ او نقاش بیش و کم نامداری است، که دوست دارد کمتر به دیده های ناقدان آثار خویش بنشیند؛ از منتقدان گریزان است؛ خیال میکند ارزش کارش را نمیفهمند

این رمان با معرفی راوی با این جمله آغاز می شود: (من راضی خواهم شد که من «خوان پابلو کاستیل» هستم که «ماریا ایاریانی» را کشت)؛ «کاستیل» در حالی رمان را آغاز میکند که دنیای خودش را با بسیاری از پرسشهای مشکوک بیان میکند؛ که سوء ظن و وحشت را برانگیخته، و وضعیت روانشناختی آشفته اش را آشکار میکند؛ او به عنوان شخصیتی متکبر و پیچیده ظاهر میشود، که به چیزی؛ جز خودش باور ندارد، و این در عباراتی که هنگام ارتکاب جنایت علیه زنان روایت میکند، آشکار است؛ قهرمان داشت چیزهایی را از یک «تونل» تاریک میدید، که او را خشمگین میکرد، تا اینکه نگرانیهای او جمع شد و با ارتکاب قتل منفجر شد

نقل از متن: (بیش از هر گروه دیگری از نقاشها بیزارم؛ البته تا حدی به آن علت، که نقاشی رشته ای ست، که من، بهتر از رشته های دیگر، از آن سر درمیآورم، و معلوم است که برای ما، بسیار موجه تر است، که از چیزهایی که از آن سر درمیآوریم، بیزار باشیم)» پایان نقل

از متن: (شب ناآرامی را گذراندم؛ نه می‌توانستم طراحی کنم، نه نقاشی کنم؛ هرچند بارها سعی کردم چیزی را شروع کنم؛ برای قدم زدن از خانه بیرون رفتم؛ و ناگاه خودم را در خیابان «کوری‌ینتس» یافتم؛ اتفاق بسیار عجیبی افتاد: جهان را با چشمانی رأفت ‌آمیز و دلسوزانه می‌دیدم؛ این گفته ‌ام را یادم می‌آید که می‌خواهم در نقل این داستان کاملا بی‌طرف باشم، و حالا می‌خواهم نخستین دلیل آن را با اعتراف به یکی از بدترین خطاهایم ابراز کنم؛ من همیشه با بی‌علاقگی به افراد نگاه کرده‌ام، حتی با نفرت و بیزاری، به‌ خصوص به جماعت‌های مردم؛ همیشه از کنار دریا در تابستان، از بازی‌های فوتبال، از مسابقات، و تظاهرات بدم می‌آمد؛ نسبت به تنی چند از مردان و تک و توکی زنان، محبتی احساس کرده ‌ام؛ بعضی از آن زنان را ستایش کرده‌ ام «من آدم حسودی نیستم»، با بعضی دیگر احساس همدلی واقعی داشته‌ ام؛ نسبت به کودکان، همیشه با محبت و دلسوزی برخورد کرده ‌ام: «به ‌خصوص وقتی با تلاش ذهنی سخت سعی کرده ‌ام فراموش کنم که یکروز آن‌ها هم بزرگسالانی مانند دیگران می‌شوند»؛ ولی به طور کلی نوع بشر همیشه به نظرم نفرت‌انگیز رسیده است؛ برایم اهمیتی ندارد که به شما بگویم که بعد از مشاهده‌ ی ویژگی خصلتی خاص، سراسر روز نمی‌توانستم غذا بخورم؛ یا در هفته نقاشی کنم؛ باورکردنی نیست، که تا چه حد درجه ‌ی آزمندی، حسادت، کج‌ خلقی، ابتذال، مال اندوزی «به طور خلاصه طیف گسترده ‌ی صفاتی که شرایط رقت‌بار ما را تشکیل می‌دهد» می‌تواند در چهره، در طرز راه رفتن، در نگاه، بازتاب یابد؛ فقط طبیعی به نظر می‌رسد، که پیش از چنین برخوردی، آدم نخواهد غذا بخورد، یا نقاشی کند، یا حتی زندگی کند؛ با این‌همه می‌خواهم این را روشن کنم، این صفت برای من افتخارآمیز نیست؛ می‌دانم که این نشانی از غرور، و خودپسندی است، و نیز می‌دانم، که آزمندی و مال اندوزی و حرص و ابتذال، غالبا نقطه‌ ی خوشایندی، در قلب من یافته‌ اند؛ ولی همان‌طور که گفته ‌ام، می‌خواهم این قصه را با بی‌طرفی کامل روایت کنم، و بر این گفته ‌ام همچنان پابندم)؛ پایان نقل

تاریخ بهنگام رسانی 04/07/1399هجری خورشیدی؛ 26/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.