...
Show More
"کافیست بگویم که من خوآن پابلو کاستل هستم، نقاشی که ماریا ایریبارنه را کُشت."
کتاب چنین شروعِ عجیبی داره و من رو به یادِ آغازِ کتاب "بیگانه" از کامو میندازه و در واقع نویسنده از آغاز، مقصد رو به ما نشون میده و ما رو در مسیر رسیدن به پایان، همراهی میکنه.
کتاب بیشتر در ژانر روانشناختی قرار میگیره و در طول داستان با احساسات و افکارِ بیپرده و رُک پابلو کاستل مواجهیم.
کرکتر اصلی هیچ قصدی بر پنهان کردن و آرایشِ افکارش نداره و اونها رو صریح بیان میکنه و شاهد جنونی هستیم که جز تباهی مقصدی نداره.
اوایلِ کتاب که رگههایی از اگزیستانسیالیسم غالب بود، برای من جذابیت بیشتری داشت و نوع مواجهه با این پوچی برام عجیب بود.
نیمهی دوم کتاب کمی از جذابیتش کم شد ولی باز هم کشش داشت.
《بعضی وقتها احساس میکنم که هیچ چیز معنی ندارد. در سیارهای که میلیونها سال است با شتاب به سوی فراموشی میرود، ما در میان غم زاده شدهایم؛ بزرگ میشویم، تلاش و تقلا میکنیم، بیمار میشویم، رنج میبریم، سبب رنج دیگران میشویم، گریه و مویه میکنیم، میمیریم، دیگران هم میمیرند و موجودات دیگری به دنیا میآیند تا این کمدی بیمعنی را از سر گیرند.》
کتاب چنین شروعِ عجیبی داره و من رو به یادِ آغازِ کتاب "بیگانه" از کامو میندازه و در واقع نویسنده از آغاز، مقصد رو به ما نشون میده و ما رو در مسیر رسیدن به پایان، همراهی میکنه.
کتاب بیشتر در ژانر روانشناختی قرار میگیره و در طول داستان با احساسات و افکارِ بیپرده و رُک پابلو کاستل مواجهیم.
کرکتر اصلی هیچ قصدی بر پنهان کردن و آرایشِ افکارش نداره و اونها رو صریح بیان میکنه و شاهد جنونی هستیم که جز تباهی مقصدی نداره.
اوایلِ کتاب که رگههایی از اگزیستانسیالیسم غالب بود، برای من جذابیت بیشتری داشت و نوع مواجهه با این پوچی برام عجیب بود.
نیمهی دوم کتاب کمی از جذابیتش کم شد ولی باز هم کشش داشت.
《بعضی وقتها احساس میکنم که هیچ چیز معنی ندارد. در سیارهای که میلیونها سال است با شتاب به سوی فراموشی میرود، ما در میان غم زاده شدهایم؛ بزرگ میشویم، تلاش و تقلا میکنیم، بیمار میشویم، رنج میبریم، سبب رنج دیگران میشویم، گریه و مویه میکنیم، میمیریم، دیگران هم میمیرند و موجودات دیگری به دنیا میآیند تا این کمدی بیمعنی را از سر گیرند.》