...
Show More
مارکز جعبهی خاطراتش رو باز میکنه و به زیبایی از زندگیش میگه.شروع خاطرات از سفر با مادرش آغاز میشه.
زندگیش اونطور که خودش میخواست و بدون برنامه ریزی بود ،اشتیاق به نوشتن، اعتیاد به مطالعه و سیگار توی کافههایی که مراکز فرهنگی محسوب میشدن.
همهی ما به روشی مشابه زندگی میکنیم، اما چیزی که اونو به یه زندگی منحصر به فرد تبدیل میکنه، نحوهی روایت و به خاطر سپردن اونه، و در اینجا مارکز با هنرمندی دست به قلم میشه.
مارکز زندگی نامهاش رو توی هفتاد و پنج سالگی ثبت کرد و باید خدا رو شکر کنیم که به مارکز خاطرهای قوی بخشید که تونست لحظات اون زندگی غنی رو ثبت کنه ،زندگی مردی که معتقد بود نوشتن تنها چیزیه که توی زندگی ارزش داره.. و برای نوشتن زندگی کرد.
صد سال تنهایی، این شاهکار در تاریخ هنرهای بشری چیزی نبود جز روایتی برجسته از تراژدیهای زندگیای که خود خانواده مارکز متحمل شدن.چیزی جز داستان عشق پدر و مادرش نبود.
مارکز زندگینامهاش رو با خاطرهی مکانها آغاز میکنه و خاطرهی انسانها رو به آرومی توش اضافه میکنه.
مارکز مادر بزرگی داره که سزاوار جاودانگیه که اونو توی آثارش جاودانه کرده ،اون زندگینامه رو با مادرش شروع کرد و با دوست دختر و همراهش (مرسدس) به پایان رسوند و از اینجا به نظر میرسه که مارکز عاشق معاشرت با زنانه و اون رو به هر جلسهای ترجیح میده.
متأسفانه کتاب از جایی متوقف میشه که داستان عاشقانهی زیبایی که با تمام وجودم منتظرش بودم شروع میشد.
این کتاب زیباترین، گرم ترین و واقعی ترین زندگی نامه ایه که تا به حال خوندم.
این حسو داشتم که توی کافهای یا کنار دریا، گوشه ای ساکت در حالی که اون صحبت میکرد، در کنارش نشسته بودم و با هم صحبت می کردیم. ما میخندیم، گریه میکردیم، تعجب میکردیم...
چطوری یه نفر میتونه روزمرگیهای معمولی رو به چیزی جادویی تبدیل کنه که همهی احساسات ممکن انسانی رو برمیانگیزه؟ پاسخ با مارکیزه.
این کتاب نه تنها یک زندگینامهس ، بلکه سندی تاریخی از زندگی در کلمبیاست. کلمبیا، این کشور شگفت انگیز که در آن همه چیز غم انگیز، انقلابی، افسانه ای، کارناوالی، جادویی و غیرمنتظره اتفاق میافته... مارکز بازتاب کامل این زندگی در این کشوره.
زندگیش اونطور که خودش میخواست و بدون برنامه ریزی بود ،اشتیاق به نوشتن، اعتیاد به مطالعه و سیگار توی کافههایی که مراکز فرهنگی محسوب میشدن.
همهی ما به روشی مشابه زندگی میکنیم، اما چیزی که اونو به یه زندگی منحصر به فرد تبدیل میکنه، نحوهی روایت و به خاطر سپردن اونه، و در اینجا مارکز با هنرمندی دست به قلم میشه.
مارکز زندگی نامهاش رو توی هفتاد و پنج سالگی ثبت کرد و باید خدا رو شکر کنیم که به مارکز خاطرهای قوی بخشید که تونست لحظات اون زندگی غنی رو ثبت کنه ،زندگی مردی که معتقد بود نوشتن تنها چیزیه که توی زندگی ارزش داره.. و برای نوشتن زندگی کرد.
صد سال تنهایی، این شاهکار در تاریخ هنرهای بشری چیزی نبود جز روایتی برجسته از تراژدیهای زندگیای که خود خانواده مارکز متحمل شدن.چیزی جز داستان عشق پدر و مادرش نبود.
مارکز زندگینامهاش رو با خاطرهی مکانها آغاز میکنه و خاطرهی انسانها رو به آرومی توش اضافه میکنه.
مارکز مادر بزرگی داره که سزاوار جاودانگیه که اونو توی آثارش جاودانه کرده ،اون زندگینامه رو با مادرش شروع کرد و با دوست دختر و همراهش (مرسدس) به پایان رسوند و از اینجا به نظر میرسه که مارکز عاشق معاشرت با زنانه و اون رو به هر جلسهای ترجیح میده.
متأسفانه کتاب از جایی متوقف میشه که داستان عاشقانهی زیبایی که با تمام وجودم منتظرش بودم شروع میشد.
این کتاب زیباترین، گرم ترین و واقعی ترین زندگی نامه ایه که تا به حال خوندم.
این حسو داشتم که توی کافهای یا کنار دریا، گوشه ای ساکت در حالی که اون صحبت میکرد، در کنارش نشسته بودم و با هم صحبت می کردیم. ما میخندیم، گریه میکردیم، تعجب میکردیم...
چطوری یه نفر میتونه روزمرگیهای معمولی رو به چیزی جادویی تبدیل کنه که همهی احساسات ممکن انسانی رو برمیانگیزه؟ پاسخ با مارکیزه.
این کتاب نه تنها یک زندگینامهس ، بلکه سندی تاریخی از زندگی در کلمبیاست. کلمبیا، این کشور شگفت انگیز که در آن همه چیز غم انگیز، انقلابی، افسانه ای، کارناوالی، جادویی و غیرمنتظره اتفاق میافته... مارکز بازتاب کامل این زندگی در این کشوره.