Community Reviews

Rating(4.1 / 5.0, 99 votes)
5 stars
40(40%)
4 stars
24(24%)
3 stars
35(35%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
99 reviews
April 26,2025
... Show More
Late in May 1940, Saint-Exupéry, then a 40-year old fighter pilot in the decimated French air force, flew a suicide mission in a reconnaissance plane. Against all the odds the crew returns in one piece. But in the crucible above the northern French city of Arras, something happens. Saint-Ex returns as a changed man. His despondency and scepticism about the war effort had been sublimated into a deep understanding of his position in this conflict. The final chapters of the book take the form of a manifesto in which the author clarifies this stance.

The pivotal gesture is Saint-Exupéry's commitment to love. That commitment is understood as one's investment into 'a web of relationships that makes people grow'. (I am relying here on my own rendering of the author's very straightforward "un réseau de liens qui fait devenir", rather than Lewis Galantière's more flowery but less precise "a web woven of strands in which we are fulfilled". The 1986 English translation in the Harcourt edition is on the whole not recommended. The 2016 Dutch translation by Nele Ysebaert in the Van Oorschot edition is excellent). For me, this is a very rich and satisfying conception of love and one that is echoed by both ancient and contemporary traditions of wisdom.

This commitment to love is not the result of a rational decision but an existential(ist) leap. Saint-Ex rails against the excessive power of rationality ("l'intelligence") in our culture. It atrophies our 'substance', our creative potential. Rational analysis is unable to bring a future into being:

"What should we do? Perhaps this. Or something else. The future cannot be determined. But what should one be? That is the essential question, as only the spirit can fertilise the rational. The spirit renders intelligence pregnant with emergence, and only then will intelligence bring the new into being. What does a man have to do to build the very first ship? It's too hard to figure out in advance. The vessel may eventually emerge from thousands of contradictory trials. But what does that person have to be? Here I'm taking by the root the potential to bring to life something new. That person ought to be a soldier or a tradesman, whose longing for faraway lands will inspire the engineers and mobilise the workers to launch, one day, his ship." (my own translation)

Saint-Exupéry elaborates a range of evocative metaphors to summon the power of man's desire. From the cockpit of his reconnaissance plane, he witnesses how German armoured units percolate through French lines like water. They keep up the pressure against the wall of the adversary and progress only there where they meet no resistance. There are always gaps. The tanks always get through. A similar force imbues the seed of grain, or a tree. It will take time, but it always finds a way to blossom.

"Defeat ... Victory ... Words I do not know what to make of. One victory exalts, another corrupts. One defeat kills, another rouses. Life does not express itself in situations but in how you deal with them. The only victory I cannot doubt is the one that is lodged in the energy of the seed. Its victory is certain from the moment it is sowed into the black earth. But it takes time to witness the triumph of the power in the grain." (Galantière translation, with modifications)

Our civilisation has abdicated its ability to build cathedrals. Instead, we are content just renting out chairs under its lofty vaults. Humanism has led us astray. It has tried to rationalise our shared project into a set of rules, a codified set of ethical principles. But that is no surrogate for the commitment to love, for the deed, indeed the sacrifice that nourishes it and brings it into being. We do not invest ourselves anymore. We have turned into bean counters and lawyers.

"We ceased to give. Obviously, if I insist upon giving only to myself, I shall receive nothing. I shall be building nothing of which I am to form part, and therefore I shall be nothing." (Galantière translation)

This book resonated more than I expected. The narration of the suicide mission is spellbinding and not without literary merits. The concluding chapters may strike one as old-fashioned and quaint, but I personally am quite ready to buy into the author's foundational intuition that there is no higher purpose in life than to contribute, in one's own sphere of influence, to an environment where people, one's brothers and sisters, may find their purpose and flourish.



April 26,2025
... Show More
کتاب بسیار زیبایی در مورد مفهوم جنگ،مفهوم انسان و ارتباطش با مفاهیم دیگر مانند احسان، برابری، تکلیف و ...
برای نوشتن ریویوی مناسب باید دوباره این کتاب رو بخوانم فعلا فقط چند جمله از کتاب رو عینا میارم


شکست می‌تواند با وجود زشتیهایش تنها راه به سوی رستخیز باشد. خوب می‌دانم که برای سبز کردن یک درخت، دانه‌ای را به پوسیدن محکوم می‌کنند. نخستین جنبش مقاومت اگر خیلی دیر آغاز شود، همواره بازنده است. اما این جنبش خود بیداری حس مقاومت است.

انسان تمدن من بر مبنای افراد انسانی تعریف نمی‌شود. این افراد انسانی هستند که بر مبنای انسان تعریف می‌شوند.
افراد به اعتبار مظهر خدایی حقوق برابر و به اعتبار خدمت به خدا تکلیف مساوی داشتند
April 26,2025
... Show More
خلبان جنگ را مدتی پیش خواندم و همزمان که پیک جنوب را میخوانم ریویویی برای این کتاب هم نوشتم:
نکته ای که درباره اگزوپری میتواند سبب گم گشتگی و دل زدگی شود,سبک خاص او در نوشتن است..جریان سیال ذهن است که ناگهان از قسمتی از کتاب مانند بازیگر ناخوانده ای به صحنه وارد میشود و تا اخرین پرده هم صحنه را ترک نمیکند,جملاتی بدون گوینده و مخاطب و مبتدا..در حقیقت داستان خاصی واقعا وجود ندارد و داستان لرزان اولیه قربانی "پیام"ی میشود که اگزوپری در تقلای رساندن ان است..تنها سیر افکار و حديت نفس نویسنده است که برای او اهمیت دارد و وفاداری به داستان درجه دوم اهمیت است...به طوری که خواننده کلافه را بارها به تکرار خواندن جملات وامیدارد, به امید اینکه بازیگر ناخوانده صحنه را ترک کند,که متاسفانه تا زمان پایین آمدن اخرین پرده,در میان بغض و غیظ تماشاگران کرنشی میکند و آنگاه روشنایی چراغ هایی که پایان نمایش رافریاد میزنند,چشم تماشاگر را میزند..
April 26,2025
... Show More
Absolutely brilliant prose. More like a long poem rather than a simple story. The similes and metaphors could maybe be described as overused but I think the imagery they create are brilliant. A great meditation on life, death, and war.
April 26,2025
... Show More
اول از همه بگم که این کتاب واقعا تاثیر گذار هست، حداقل از نظر من این طور بود و واقعا خوشحالم که اون رو خوندم.
در این کتاب که به بیان خاطرات و تجربیات آنتوان دو سنت اگزوپری از پروازهایش در خلال جنگ فرانسه پرداخته می شود، مفاهیم خیلی والایی مطرح شده اند و روح بزرگ و عارفانه ی اگزوپری در این کتاب، نمایان می شود. تفکرات فلسفی او که در میانه ی شرح ماموریت های پروازی اش بیان می شود، واقعا تفکربرانگیز است. این مفاهیم فکری خیلی قشنگ و عمیق مطرح شده است. که خب البته تمرکز و دقت را لازمه ی خواندن کتاب میکند، چون باید با ذهن نویسنده که خیلی فیلسوفانه، عارفانه و ...است و استدلال و تفکر می کند، همراه شد تا مفاهیم مطرح شده قابل درک گردد.
اگزوپری ما را لحظه به لحظه تا کشف حقیقت وجودی انسان با خود همراه می کند. در ابتدا، تصویر ظاهری نازیبایی را که جنگ دارد برایمان شرح می دهد. نشان می دهد که جنگ تا چه حد بیهوده، اسیب رسان و خشن است...نشان می دهد که در آن مقطع تا چه حد جنگیدن، ماموریت رفتن، فداکاری کردن تا سر حد مرگ و نتیجه نداشتن آن، مضحک و بی فایده به نظر می رسد. و تردیدهایی را که به هر ذهن عاقلی خطور می کند را بیان می کند، اینکه چرا یک سرباز می میرد، آن هم برای ماموریتی که هیچ نتیجه ای، هیچ پیروزی ای و هیچ مقابله ای با شکست را ندارد! ...
با هم ماموریت را اغاز می کنیم، تردیدها و درگیری های ذهنی قبل از یک ماموریت که احتمال بازگشت از آن بسیار ناچیز است و حتی احتمال مفید بودن آن هم دارای تردید است، مطرح می شود...به نظر می رسد عده ای به خاطر اطلاعاتی که هیچ ثمری ندارد و به دست هیچ کسی نمی رسد، در عملیات های شناسایی یا .... فدا می شوند....به بیان خودش مثل این می ماند که ادای جنگ را در می آورند! اما...با وجود آنکه همیشه شکست بیهوده به نظر می رسد اما «شکست می تواند با وجود زشتی هایش تنها راه به سوی رستاخیز باشد. خوب می دانم که برای سبز کردن یک درخت، دانه ای را به پوسیدن محکوم می کنند. نخستین جنبش مقاومت، اگر خیلی دیر آغاز شود، همواره بازنده است. اما این جنبش، خود بیداری حس مقاومت است. شاید از آن، همچنان که از دانه، درختی بروید». انگار اگزوپری تردیدهای ذهنی را که در ذهن هرکسی ایجاد می شود را می خواند و آنها را پاسخ می گوید. گویی میخواهد کم کم ما را با حقیقت روبرو کند و میگوید جنگ از مفهوم معنوی اش برای ما ضروری است.
ابتدای کتاب می پنداشتم به روال بسیاری از کتاب هایی که جنگ را نکوهش می کند، قضیه به همین جا ختم می شود و ما چهره زشت جنگ را تا پایان کتاب بیشتر لمس می کنیم، اما گویا اگزوپری این خلبان سلحشور و عارف، قصد دارد چهره ای ورای این ها پیش روی ما بگشاید، جنبه ای از مبارزه که تلاش می کند ارزش های انسانی را حفظ کند و با تقدیم جان در راه چیزهایی مهمتر، ارزش های معنوی و انسانی باقی بماند....
به نظر من آغاز پرواز اگزوپری برفراز شهر آراس، محلی که ماموریت شناسایی آن را به عهده دارد، فصل دوم و فصل طلایی این کتاب است، خیلی ان را دوست داشتم، خیلی. روحم را تحت تاثیر قرار داد....این گونه بیان کنم که نویسنده با روبرو شدن با خطر مرگ و نزدیکی بسیار زیاد با آن، دیدگاهش به ناگاه تغییر می کند و مثل این می ماند که پرده ای در مقابلش گشوده می شود، احساس عروج می کند و این حس را با ما در میان میگذارد، درکی که با کنار رفتن حجاب تن، خود را می نمایاند. با روبرو شدن با مرگ، بی ارزش بودن جسم بدیهی به نظر می رسد. می گوید « انسان بسی به جسم خود پرداخته است! بسی ان را شسته، تیمارش را خورده....سیرابش کرده....انسان خود را با این حیوان اهلی یکی کرده است.....انسان درباره آن می گوید: این منم، و ناگهان این پندار بیهوده چون حبابی محو می شود. انسان جسم را به مسخره می گیرد، آن را به صف خدمتکاران وا پس می راند....» و در ورای این تفکر می یابی که تو آن جسم نیستی...« تو در عملت آشیان داری. عمل تو خود توست...جسم تو از توست، اما خود تو نیست.....فلسفه وجودی تو وظیفه تو، کینه تو، عشق تو، وفاداری تو و اختراع توست.» او دلیل ترس را این گونه بیان می کند. « در آن هنگام که لباس پرواز می پوشیدم و به خاطر جسم خود احساس ترس می کردم، چگونه می توانستم پیش بینی کنم که خاطر خود را به چیزی یاوه مشغول داشته ام؟ فقط در لحظه ی قالب تهی کردن است که همه ی مردم با حیرت تمام پی می برند که چه اندک دلبسته ی آنند. اما البته در جریان زندگی، هنگامی که هیچ امر مبرمی حاکم بر وجودم نیست، وقتی فلسفه ی وجودی ام در خطر نیست، مسائلی مهم تر از مسائل جسمی نمی بینم.» نویسنده با بیان خاطره ای از 15 سالگی خود که برادرش را در بستر مرگ دیده، بیان می کند که این بی ارزش شدم جسم در لحظه مرگ حس مش��رکی است...« انسان نمی میرد. در اول فکر می کند که از مرگ می ترسد.....وقتی انسان با آن روبرو میشود دیگر مرگ نیست. برادرم به من گفت یادت باشد اینها را بنویسی. وقتی تن از هم بپاشد، آنچه اصلی است آشکار می گردد.». من در این لحظات ناخوداگاه گریه کردم، چون این حس برایم آشنا بود، در لحظات پایانی زندگی پدرم حس کردم میخواهد برود، خود را برهاند، از این تن خسته رها شود و به ما بگوید چیزی نیست، این جسم من است که مقاومت می کند، در آن لحظات با تمام وجودم از مرگ نمی ترسیدم!.....
بخش سوم کتاب با پایان ماموریت و زنده ماندن و احساس لذت بخش زندگی آغاز می شود...حال اگزوپری می خواهد تفکرات خود که بیان کننده فلسفه وجود انسان و رسالت اوست را مطرح کند. او میگوید باید حضور داشت تا فلسفه ی وجودت معنا یابد...باید سهیم بود... او میگوید حال دلیل ماموریت هایم را می یابم...« شما از روی غریزه ما را پیش می راندید، ولی دیگر نه برای شکست دادن- چون این امکان نداشت- بلکه برای انسانی دیگر شدن....شما آیین هایی را حفظ می کردید که قدرت آنها پنهان بود.» او معتقد است با فداکاری ها ریشه وجود انسان غنی می شود چون سهم خود از انسان بودنش را با عشق می دهد، حتی در ورای شکست...« ما از بالای سر شکست رد می شویم. چون زائرانی هستیم که سرزنش خار مغیلان نمی شنوند، هر چند در بیابان دچار رنجند، زیرا زیارتگاه در دل ایشان آشیان دارد.» « ما از ماموریت های خویش به هوای پاداشی باز می گردیم که طعم آن ناشناخته است، و همان عشق است و بس.»
او به زیبایی فلسفه وجود انسان را آنگونه که در تفکرش هست بیان می کند. معتقد است نباید خود را درگیر واژه ها کنیم، باید بر مبنای واقعیت زندگی انسان ها صحبت کرد....« اگر بخواهم نوع خاصی از انسان- و قدرت او را- باقی بگذارم، باید مبانی و اصولی را هم که پایه و اساس وجود اویند، حفظ کنم...اما اگر صورت خیال تمدنی را که از آن خود می دانم، حفظ کرده ام، در عوض حامل ان را از دست داده ام......آرزو می کنم که افراد بشر برادر و آزاد و خوشبخت باشند. در این که سخنی نیست، چه کسی موافق نیست؟مسئله را به این صورت می توانستم طرح کنم که انسان چگونه باید باشد. نه به اینصورت که چه کسی باید باشد.»....از نظر او ما درگیر مفاهیم و کلمات شده ایم و اصل از بین رفته...« باید انسان را از نو زنده کرد. انسانیت جوهر فرهنگ من است...»
«تمدن من که وارث خداست احترام به انسان را از خلال افراد پایه گذاری کرده است....
تمدن من که وارث خداست، انسان ها را از خلال انسان برادر کرده است... انسان ها در وجود خدا با یکدیگر برادرند.
تمدن من که وارث خداست، بدین سان، از احسان، عطیه ای ساخته است به انسان، منتهی از خلال فرد»
و در نهایت بیان می کند که «عشق به خدا انسان ها را مسئول یکدیگر ساخته و امید را برای آنان فضیلتی مقرر داشته. زیرا این فضیلت هریک از افراد بشر را سفیر خدای یگانه می ساخت و رستگاری همه مردم در دست یکایک آنان بود.» و حال انسان، با آزاد بودن سیر مسیر تکاملی، به تعالی می رسد.
و به بیانی او می گوید که جنگیدن برای او زنده نگاه داشتن این ارزش هاست. و برای همه یارانش که همچنان در پایان کتاب مسیرشان ادامه دارد....این ادای دین و این فداکاری، مسیری است برای زنده نگاه داشتن ارزش های انسانی و اشائه ی عشق و آنها در این راه، لحظات نابی را در می یابند که در قالب کلمات توصیف نمی شوند....
در این کتاب آنچه نویسنده شرح می دهد، عمدتا شرح تفکرات و احساسات اوست و به نوعی ما احساساتش را در می یابیم تا چرایی این احساسات و تفکرات متعالی، به بیانی بر خلاف رمان ها که نویسنده برایمان وقایع را شرح میدهد، اینجا بیشتر تفکرات نویسنده را درک می کنیم و با احساساتش همراه می شویم...
کتاب را دوست داشتم و مسلما اگر ترجمه بهتری داشت لذت بیشتری نصیبم می شد و مجبور نبودم بعضی جاها را چندین بار بخوانم....فکر کنم ترجمه دیگری از این کتاب موجود است اما کیفیت آن را نمی دانم....
دوست دارم احساسات بقیه را هم از این کتاب و درستی چیزهایی که من استنباط کردم بدانم....
April 26,2025
... Show More
Más bien 3,5.
Me sorprendió no encontrarme con una historia, sino con una serie de reflexiones acerca de la vida y la guerra. Me gustó bastante y se me hizo muy ameno, excepto las últimas cuarenta páginas, entonces no tenía tantas ganas de leer y tantas reflexiones repetitivas y nada de acción me abrumó un poco.
April 26,2025
... Show More
Lietuviškame aprašyme kažkas ne taip - jokio pašto, beveik garantuotos mirties kovinė oro žvalgybos užduotis, kuri pasakojama kartu su aibe samprotavimų, tampančiu apmąstytu himnu demokratijai ir humanizmui bei jų turiniui. Apmąstomas Prancūzijos žlugimas 1939, smaugianti neviltis ir beprasmybės pojūtis, bet ir vėl atrandama jėgų naujai kovai už žmogų. Stipri knyga.
April 26,2025
... Show More
Short. Personally intense for AdSE. Flash read... always looking ahead for bits of writing about the mission. Mindstream. (Yawns). Tries to go back to sleep
April 26,2025
... Show More
„Când merg la întâmplare pe drumuri soldații aceștia risipiți care fac parte din unitățile dislocate, oamenii ăștia care nu mai sunt decât niște șomeri ale războiului, ei nu înfățișează acea disperare care se spune că ar fi specifică învinsului patriot. Ei doresc în chip nedeslușit pacea - e adevărat. Dar, în ochii lor, pacea nu reprezintă altceva decât sfârșitul acestei confuziuni fără nume și întoarcerea la o identitate, fie ea dintre cele mai umile. Cutare, fost cizmar, visează că bătea cuie. Bătând cuie, făurea lumea.”
April 26,2025
... Show More
Mais um livro maravilhoso de Saint Exupéry. Tal como o anterior refere-se as suas experiências como piloto.

Cada vez admiro o escritor de " O principezinho " e vejo que ele deve se conhecido também pelas suas obras biográfico. Pois foi um homem muito viajado e que viveu muitas aventuras
April 26,2025
... Show More
This is such a great book. It is the one I would take with me if I were going off to war or facing certain death.
Autobiographical, describes 24 hours in the life of Fighter Pilot Antoine de Saint Exupéry in France in 1940-all his thoughts, memories and feelings before, during and after flying a suicide mission.
The theme is "All for One and One for All" and The Brotherhood of Soldiers.
Who should read it: Fans of The Little Prince and those interested in WWII and Aviation. Belongs on a shelf next to Man's Search for Meaning and The Consolation of Philosophy and American Sniper.

Why only 4 stars? I loved the narrative but Philosophical Discourse is very hard for me to understand and makes my head hurt.

The whole time I read this, I thought about his death, shot down on a mission 1944, which makes this story very poignant.
Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.