...
Show More
در جهان مردی هست که روز از آلام وصفناپذیر رنج میبرد و شب نمیتواند چشم بر هم گذارد؛ در دلش خلاء هولناکی هست که کامجویی نتوانسته است آن را پر کند؛ در سرش همهی قوای دِماغی در جوششاند؛ در بحبوحهی لذّتها، در جمع دوستان طرب، ناگهان حس میکند که تنهایی با بالهای سیاه بر قلبش سایه افکنده است؛ در جهان مردی هست که به هیچچیز امید ندارد و از هیچچیز نمیهراسد، از زندگی متنفر است و نمیتواند آن را ترک کند
قسمتی از کتاب خانواده تیبو
روژه مارتن دوگار
قسمتی از کتاب خانواده تیبو
روژه مارتن دوگار