Stunning, sweeping and awesome fiction book that gives the history of the Balkans through the lens of the life of a bridge from the 16th century to the World War II by the Nobel Prize winning author Ivo Andric. A must read for anyone who wants to understand the complexity of Balkan conflict. A tragic story, but very touching and beautifully written.

‎دوستانِ گرانقدر، این کتابِ مشهور، به داستانِ پلی بر "رودخانهٔ درینایِ یوگسلاوی" و صربستان و دهکدهٔ نزدیکِ آن "ویشه گراد" مربوط میشود.. داستانِ سالیان سال و سده ها زندگی پر فراز و نشیبِ آن سرزمین که چگونه هربار با تلاش و ایستادگی، بیگانگان و دشمنان را از سرزمینشان رانده اند، را بیان میکند و البته در کتاب بارها به خرافاتِ دین�� و مذهبی و افسانه های مربوط به آن سرزمین که به نوعی با این پُل نیز در ارتباط میباشد، پرداخته شده است
‎آنگونه که در کتاب آمده، این پل را وزیر عثمانی ها یعنی محمد پاشا، ساخته است و در حال ساخت، نوزادانی را با هدفِ نابخردانهٔ قربانی کردن، در پایه های پل قرار داده اند و حتی سوراخ هایی در آن ایجاد کردند تا به نوزادهایی که در جرزِ دیوارِ پل قرار گرفته اند شیر مادر داده شود!!.... و هنوز اعتقاد داشته اند که پس از گذشتِ سالها و سده ها از آن سوراخ ها در زمان مشخصی شیر مادر بیرون می آید که آن را از روی سنگها میتراشند و به منظورِ تبرک و شگون به مادرانِ شیرده میدهند تا شیرشان زیاد شود... نیتِ سنگتراشانِ قدیم که بنا به روایاتِ قدیمی با همهٔ مشکلات و شگفتی ها پنجه درافکنده و مجبور شده بودند که نوزادان را میانِ دیوارهٔ پل کار بگذارند، تنها دوام و زیباییِ کارشان نبوده است، بلکه استفاده و رفاه نسلهای بعدی را نیز در نظر داشته اند!... قسمتی از پل "کاپیا" نام دارد که مردم از سنین کودکی تا بزرگسالی، خاطرات فراوانی را در آن برایِ خود رقم میزنند... افسانه های بسیار و غیر قابلِ باور نیز درمورد آن ساخته اند که بهتر است خودتان آنها را در کتاب بخوانید و در پایان از سرنوشت غم انگیزِ این پل آگاه شوید... جالب است که در مورد افسانه هایی که در موردِ پل ساخته شده است، مسلمانها و تورک ها یک چیز میگویند و مسیحیان چیز دیگر، ولی آنچه اهمیت دارد این است که "کاپیایِ" این مردم قلبِ پل است و پل قلبِ شهر است که در قلبِ هرکس جای دارد
‎عزیزانم، با آنکه نوشتنِ این کتاب، سببِ دریافتِ جایزهٔ نوبل برای نویسندهٔ آن «ایوو آندریچ» شد، امّا نظر دادن در موردِ این داستان سلیقه ای میباشد و شاید رویدادهایِ غم انگیز و تلخی که برای مردم "سارایه وو" و "بوسنی" پیش آمده است، در احساسی برخورد نمودنِ با این کتاب تأثیرگذار باشد، چراکه این کتاب شاید برای مردمان همان سرزمین جالب و تاریخی باشد، برای ما ممکن است خیلی از روایت ها بی مفهوم جلوه کند... داستانها و روایت هایی در کتاب آمده است که نکتهٔ خاصی در آن ها به چشم نمیخورد.. تنها آداب و رسومِ مسلمانها و مسیحیان و یهودیانِ ساکن در آن منطقه و روایت هایی از داستانهای افسانه ای مانند و خرافات گونه میباشد و البته موضوع آزاردهنده و بسیار غم انگیزِ جنگ نیز در داستان گنجانده شده است که بیشتر به تصرف بوسنی و آن منطقه توسط اتریشی ها اشاره شده است ... درکل باید بگویم: چنانچه داستان و روایتها کوتاه تر میبود، خواندنش تا به این اندازه خسته کننده نمیشد
‎بخش هایی از این کتاب را به انتخاب در زیر برایتان مینویسم
---------------------------------------------
‎مردم عرق گیلاس را با شادی و به سلامتی یکدیگر بر روی پل مینوشیدند... گویی احساس میکردند که در ورایِ این تاریکی و وحشت و جنگ و گلوله هایِ مهلک، چیزهایِ دیگری در زندگی هست که انسانی تر و شادی بخش تر است
*************************
‎تنها تفاوت روز با شب این بود که هنگامِ روز آتشِ توپخانه شدیدتر و احمقانه تر میشد و بازیِ جنگ به صورتِ نامفهوم تری ادامه میافت... روزها معنی و مفهومی نداشت و زمان ارزشِ واقعیش را از دست داده بود.. آنچه این مردم بلد بودند، انتظار و ترس و لرز بود
*************************
‎صرب ها دچارِ سرخوردگی و اغفالِ نهانی شدند و تورک ها وارثِ بی اعتمادی و ترس از آینده... مردم به چیزی امیدوار بودند و از چیزی مأیوس.. در واقع زمانی که عده ای امیدوار بودند، عده ای دیگر میترسیدند... خلاصه مردمِ ساده و بیسواد و مخصوصاً جوانها دچارِ دلواپسی شده بودند
*************************
‎تصنیفی که برخی از جوانها هنگامِ اعزام به خدمت برای مادرهایی که با گریه به دنبالِ آنها میدویدند، و خود را به زیر پای جوانها می انداختند و میگفتند از روی بدن ما عبور کنید... میخواندند، اینگونه بود که
‎هر مادری در "سارایه وو" و "بوسنی" گریان است
‎هر مادری که پسرِ خود را فرستاده است تا در ارتشِ امپراتور خدمت کند، گریان است
----------------------------------------------
‎امیدوارم این ریویو جهتِ معرفی این کتاب، کافی و مفید بوده باشه
‎«پیروز باشید و ایرانی»

وإنه لمن سخافة الحياة الدنيا أن تُحبط من ظروفك ومحيطك للدرجة التي تعجز فيها عن الكتابة عن درة أدبية مثل تلك، فلا تكتب عن جمال الرواية ولا تعمق الكاتب ومعرفته وحسه النقدي للتاريخ والمجتمعاتـ فتكتفي من العمل العظيم بتذوقه فقط، وهذا لو تعلمون عظيم.

Romanzo corale che con mirabile sintesi ripercorre quattro secoli di storia, dal '500 alla I guerra mondiale. Dall'Impero ottomano a quello austro-ungarico una carrellata di destini umani accompagnata da sottile disamina delle modifiche al territorio, simbolo per tutto la costruzione del ponte sulla Drina, e soprattutto dalla fotografia dell'amalgama umano in un crocevia fatto di stratificazioni di invasori, culture, religioni. La coesistenza pacifica di genti diverse a Visegrad non regge il confronto con la belligeranza che accompagna l'uomo distruttore. La critica alla grandezza dell'Impero austro-ungarico è sicuramente più netta rispetto a quella rivolta all'Impero ottomano: sotto l'egida della civiltà e del progresso i nuovi colonizzatori, a dispetto di tutte le barbarie precedenti, turche, portarono solo una capacità di annientamento e di distruzione peggiore, le possiamo dare il nome di autodistruzione.

Ivo Andric's chronicle is a series of utterly engaging vignettes that bring to life Bosnia's rich and troubled history. Serbs, Croats, Jews, and Turks form the multicultural yet labile fabric of this society. Visegrad witnesses tumultuous events- as a town in an Ottoman sanjak, protectorate under Austria-Hungary, annexation to the Dual Monarchy, and finally the Great War- each of them leaving their mark.

The practice of devshirme/blood tax causes a boy who rises up to the highest echelons of Ottoman bureaucracy to construct the bridge on the river. It is a means of coming to terms with his history as well as "the definitive link between Bosnia and the East, between the place of his birth and the place of his life." While its construction, Radisav is impaled; as if this history has impaled Bosnia on the stake as well between Christendom and the Muslim world. The metaphor of the bridge for the people of Bosnia and the country itself is the pivotal link throughout the novel. One may also argue that the bridge hovers. It yearns for the vast heavens but also for the waters of the Drina.
“A man was then as if in a magic swing: he swung over the earth and the waters and flew in the skies, yet was firmly and surely linked with the town and his own white house there on the bank with its plum orchard about it”

There is a delightful but relevant folk aspect as monuments often do. Whether it be about Fata who drowns herself in the Drina or about the Devil's coin, the narrative never loses its vitality. References to past characters abound, similar to how legends crop up in people's memories years later. The bridge is a witness to upheavals, no matter how bloodthirsty. It persists and thrives however even then. I was reminded of Tennyson's "The brook" which refrains "For men may come and men may go but I go on forever."

The town's occupation under the Hapsburgs brings the first winds of change whether they be in the form of industrialisation, higher education, a booming economy, but also aggressive nationalism. The bridge collapses in the end,"its broken arches long painfully toward each other" which paints a rather bleak picture. An enchanting, lyrical, and absorbing work.

Epico, storico, quasi eziologico su quelle che sono le origini dei conflitti tra Bosnia e Serbia (quelle che io ancora identifico ingenuamente come ex-Jugoslavia). Il ponte, che esiste realmente, è al confine tra questi due mondi ed è il protagonista del romanzo, non una famiglia, non un popolo, ma un ponte: idea assolutamente geniale questa, creare uno spettatore alle storie che sono vissute intorno a lui, alla sua nascita, costruzione e distruzione, intrecciandole con la storia di un paese. Ci sono pagine dure, molto dure e crude da affrontare, eppure Andric ha un tocco delicato anche nel descrivere scene aberranti e dolorose. Una prosa colloquiale quasi in rapporto diretto con chi legge, come a raccontare vecchie storie di famiglia o a svelare antichi segreti che, ormai, non possono più danneggiare nessuno, ma possono, in parte, spiegare dove e come nasce l’odio. Bellissimo, scorrevole, da leggere assolutamente se interessati a conoscere la storia di chi ci vive accanto . Peccato che arrivi solo alla Prima Guerra Mondiale, quanto mi sarebbe piaciuto sapere cosa pensa Andric di quello che è accaduto dopo… (ps. il libro è stato scritto tra il 1942 e il 1943).
https://it.wikipedia.org/wiki/Il_pont...
https://it.wikipedia.org/wiki/Ivo_And...

n  "[…] die Brücke ändert sich nicht mit den Jahren, noch mit den Jahrhunderten oder mit den schmerzlichsten Änderungen der menschlichen Beziehungen. Alles dies geht über sie ebenso hinweg, wie das unruhige Wasser unter ihren glatten und formvollendeten Bögen dahinfließt."n

Die Geschichte der Brücke über die Jahrhunderte hinweg, gibt ein anschauliches Bild von den wechselhaften und bis heute komplizierten Verhältnissen auf dem Balkan. Panta rhei – Alles fließt und nichts bleibt.

A case of putting in one's mouth more than what he can swallow. Or, maybe more precisely, swallowing more than what his stomach can digest.

This book ends in the year 1914 and starts some three hundred years before, just before this great stone bridge was built on the powerful river named Drina. Three hundred fourteen pages of three hundred or so years, roughly one page per year (not that the author actually attempted to feature each year of these three centuries--many he just skipped by fast-forwarding the passing time).

The characters, too numerous to remember, therefore come and go like lost ants. Just about the time when the reader is beginning to warm up to one, he/she will suddenly be gone since the years must move quickly and no human being can possibly occupy a plot spanning 100, 200 or 300 years. There are attempts to somehow connect ancient characters or events to those who are currently in the present but they turn out to be feeble and hardly evoke any nostalgia.

So how can one write a 300-paged book, or a novel, about a sturdy stone bridge on a river? Well, he has to narrate what happened on the bridge. Here, I have a favorite. A man, found to have committed an offense, was impaled and displayed on the bridge as he dies. They got a long, sharp, pointed pole. The man's legs were spread-eagled like he was a dressed chicken being readied to be barbecued on a grill (but unlike a dressed chicken, this man was alive and partially clothed). He was skewered from his bottoms upwards. The important thing here, however, was that he must be kept alive for as long as possible, so the pointed pole must not hit any of his important organs. No worries! His executioners were already experts on this! They expertly maneuvered the pole starting from the man's anal area, traversing nothing but harmless flesh and innards, until it exited in one of the man's shoulder blades.

There, on top of the bridge, stood this impaled martyr who lived for quite a while, conscious of those who were watching him and hearing the inexorable flow of the water of the Drina below the bridge. Through the magic of literature, through this novel which won for the author the Nobel Prize in 1961, I was taken back hundreds of years before to watch him die too.

الدوشيرمه (Devshermeh): وهو نظام استحدثته الإمبراطورية العثمانية تجنّد أطفالاً من عائلات مسيحية، يتم تحويلهم بعد ذلك إلى الإسلام ويدربون كجنود إنكشارية. وكان توجه الدولة موجهاً أساساً للشعوب السلافية. كان في البدء فكرة ببرمجة أسرى الحرب من الغلمان والشبان وإحداث قطيعة بينهم وبين أصولهم وتربيتهم تربية إسلامية. ثم تطورت الفكرة واستحدث نظام التجنيد الدوشرمه وصار يؤخذ طفل من كل أصل خمسة في الأسر المسيحية.
يتم تعليمهم مختلف العلوم الإنسانية ومن ثم يتم تقسيمهم إلى ثلاث مجموعات: تعد الأولى للعمل في القصور السلطانية، والثانية لشغل الوظائف المدنية الكبرى، والثالثة تعد لتشكيل فرقة مشاة في الجيش العثماني (الإنكشارية).

طبعاً الإنكشارية كانت تعد شوكة في حلق الأعداء ومن ثم أصبحت شوكة في حلق الدولة العثمانية إثر تدخلها الدائم في الحكم وسياسة الدولة، من عزل السلاطين وقتلهم إلى أن جاء السلطان محمود الثاني وحلّ هذه الفرقة بشكل نهائي بعد “الواقعة الخيرية” التي قامت إثر قيام ثورة الفرقة الإنكشارية وحرقها للمنازل في استطنبول بسبب رفضها محاولات السلطان محمود الثاني إضافة تحديثات على الجيش العثماني لمواجهة جيوش الدول الأوروبية، وخصوصاً بعد أن رأى انتصارات محمد علي المتتابعة، وما أحدثته النظم الجديدة والتسليح الحديث والتدريب المنظم في جيشه.
في إحدى سنوات الدوشيرمه مرت تلك السنة على قرية تدعى سوكول وأخذت من عائلة أرثذوكسية طفلاً وأصبح معروفاً بمحمد باشا. تعلم تحت مظلة الدوشيرمه وتقلد المناصب الواحد تلو الآخر حتى وصل لمنصب الوزير الأعظم أو الصدر الأعظم.
من هذه النقطة يبدأ إيفو أندريتش في روايته “جسر على نهر الدرينا” الرواية التي نال عليها جائزة نوبل للآداب في عام 1961 وكذلك أرفع جائزة في يوغسلافيا.
بعد أخذ محمد باشا وهو صغير ، يصف إيفو عقله الذي شغله حادثة إنتزاعه من أمه وقد آلمه كثيراً مشهد انتقاله من فوق النهر على مركب فيشيغراد، ويظهر لك فن إيفو في وصفه لصاحب القارب اللامبالي :
” قارب عتيق أسود يقوده رجل بطيء متجهم اسمه ياماك. وكان لفت انتباه هذا الرجل، حتى يكون يقظان غير نائم، لا يقل صعوبة عن إيقاظ أي رجل آخر من أعمق نوم. كان ياماك ضخم الجثة ذا قوة جبارة، لكنه فقد شيئاً من قوته خلال حروب كثيرة خاضها ولمع نجمه فيها. ولم تكن له عيناً واحدة، وأذن واحدة، وساق واحدة، (أما الساق الأخرى فمن خشب). وكان ينقل البضائع والركاب، دون تحية ودون ابتسامة، على ما يحب له هواه، بطيئاً لا يتقيد بنظام، ولكن على شرف وأمان، فكان ما يوحي به إلى الناس من ثقة به وركون إلى صدقه يشبه الآساطير، وكذلك بطئه ومزاجه العجيب. كان لا يحب أن يدور بينه وبين الركاب الذين ينقلونهم حديث، ولا أن تنعقد بينه وبينهم صلة. حتى أن القروش النحاسية التي يدفعونها أجراً، كان يلقونها في قاع المركب الأسود، حيث تظل طوال النهار في الرمل والماء، فإذا جاء المساء جمعها على غير اهتمام في وعاء كان يستعمله في إفراغ القارب من الماء، ومضى بها إلى كوخه على ضفة النهر”

ذهب عقل محمد باشا إلى هذه التجربة عندما أصبح الصدر الأعظم في السلطة، فأرسل مهندسيه لبناء جسر فوق نهر درينا ليربط بين البوسنة والصرب وكانتا إقليمان من أقاليم الإمبراطورية العثمانية. ويشرح بشكل عجيب ومؤلم أول محاولات بناء الجسر مع إشراف العنيف عابد آغا – الذي قدم نفسه أمام ممثلي السلطات عندما وصلتهم إشاعات أنه متعطش للدماء فقال: ” إن هذه الإشاعات ليست من صنع الخيال، وليس فيها شيء من المبالغة، وقد حصلت على هذه السمعة بخدمة الدولة خلال سنين طويلة…“- والأساطير التي حيكت حول عمليات البناء، ومن ثم عمليات التخريب، وإلى أن يصل إلى قمة الحدث في مشهد عنيف ويتمثل في عقوبة الخازوق..!
يجيد إيفو أندريتش الوصف بدقة متناهية وفي غاية الجمال حتى أنك تشعر لوهلة ما يشعر به أفراد شخصيته. ويضعك أمام قالب متنوع من الشخصيات من أتراك، وسلافيين مسلمين، وصربيين أرثذوكس، وكرواتيين كاثوليكيين، ويهود، وضباط نمسويين… إلخ فيضعك أمام تقاليدهم والأساطير المتداولة بينهم، مخاوفهم وأمانيهم، وغيرها من قصص الحب والأغاني الشعبية.
تمر المنطقة بمراحل عديدة وأحداث متعددة مثل ثورة قره جورج ومنصة الإعدام التي نصبت في الكابيا لإنهاء المتواطئين فيها، وكذلك سيطرة النمسا على البوسنة بعد ضعف الدولة العثمانية وظهور الأفكار الثورية، وإلى أن تنتهي بمقتل الأرشيدوق فيرديناد وكانت إعلان للحرب العالمية الأولى.
يركز إيفو على نظرة أفراد الشخصيات المتواضعة حول الأحداث الرئيسية في الرواية. مدينة صغيرة لا يعرفها العالم، مجرد نقطة في الخارطة، يسجل فيها إيفو أحداثه، تلك الروايات والقصص غير معروفة وهي للمنطقة أهم من أي حدث كبير في العالم. مدينة صغيرة هادئة يريد أهلها أن تبقى كما هي عليه من هدوء.
يذكرني هذا كثيراً في أحاديث الوالدة عن فترة الحكم الإشتراكي في جنوب اليمن. لقد اعتادت الوالدة من فترة لفترة الحديث عن أحداث صغيرة داخل هذه الجملة من الفوضى، إلا أن وقعها كان على أهلها عظيم من عمليات تصفية شخصية وتضييق خناق على الملاك. وكأنها أخذت على عاتقها حفظ هذه القصص على أنها جزء مهم من التاريخ الذي لا يعرفه أحد وأن عليها توصيل أحداثه. ففي كل مرة يفتح نقاش عن الإشتراكية تعتدل في جلستها ثم تبدأ بالحديث وتصف الموضوع من على ألسنة راويها وكيف أحدث ذلك صدىً لكن في القرية فقط ولم يتجاوزها. هؤلاء الذين أصابهم الرعب والفزع فبدوا كأموات في خطواتهم!
إنها كمن تريد أن تقول أن المآساة الحقيقية هي مخفية بين أضلع القرى، قصص لا تحكيها الألسنة دون الالتفات يميناً ويساراً خوفاً من أن ينقاد مثل غيره إلى نفس الحفرة. مآساة مخفية عن العالم والتي لا يعرفها سوى أهل هذه القرى!
العالم يتخبط حول الأرقام الكبيرة، لكن تلك القصص الصغيرة التي تظهر الإنسان في أبشع صوره لا يعرفها إلا القليل. قد يكون أمراً مناسباً حتى لا يقع العالم كله في مغبة تشائم وظلمة لا ينفك منهما، إلا أن ذلك الصمت الذي يصيب أهلها يحكي الكثير.


توفي محمد باشا سوكولوفيتش في عام 1579 ويبدو أن قضية قتله غامضة لكن القاتل هو أحد الإنكشاريين.
وفي حديث لحسين أفندي (أحد شخصيات الرواية) يعود إيفو لإلقاء بعض الضوء عليها:
“ إن هؤلاء الذين يسمون باسم الفوضويين قد وجدوا منذ الأزل، وسيظلون موجودين إلى الأبد. ذلك لأن حياة البشر قد كتبت عليها هذا، ولأن مشيئة الله الواحد الأحد قد أرادت ذلك، فكل درهم من خير يقابلها حسد، كما أنه ما من شئ مهما يكن صغيراً إلا وله ظل، وهذا يصدق خاصة على عظماء الناس وتقاتهم والمشهورين منهم، فكل واحد من هؤلاء يتربص به سفاك، فتارة يتأخر انقضاضه عليه وتارة يتقدم. انظروا مثلاً إلى ابن هذه المدينة محمد باشا… كان يملك من روح البرّ وحب الخير. لقد مات هو أيضاً بسكين واحد من هؤلاء الفوضويين. إن أولئك الذين كان الوزير دائماً ما يحبط خططهم – وكانوا حزباً قوياً – قد استطاعوا أن يسلحوا وأن يرشوا درويشاً مجنوناً، فدفعوه إلى قتله لحظة خرج للصلاة في ظهر يوم من أيام الجمعة. استطاع الدرويش، وهو يتدثر بمعطفٍ بال ويمسك بيديه سبحة كبيرة، استطاع أن يسد الطريق وراء الوزير، وتظاهر بطلب الصدقة في مذلة ومكر، فلما أراد الوزير أن يضع يديه في جيبه ليتصدق عليه طعنه بسكينه”

——
خوجة معمار سنان آغا:
أشهر معماري عثماني. وكان رئيس المعماريين وأشهرهم خلال حكم السلاطين الأربعة: سليم الأول وسليمان الأول وسليم الثاني ومراد الثالث. واكب عصر النهضة الإيطالية. يقول هـ.كلوك العالم الألماني وأستاذ تاريخ العمارة في جامعة فيينا:” إن سنان يتفوق فنيا علي ميكائيل أنجلو صاحب أكبر اسم فني في الحضارة الأوروبية“


قام سنان بأعمال عديدة لمحمد باشا منها بناء مسجد محمد باشا، كذلك المسجد الأسود الذي تحول فيما بعد إلى كنيسة في القرن التاسع عشر لكن معظم ما في المجسم كان مبني على نظام سنان. وقام بعد ذلك ببناء جسر فيشيغراد، الذي يمثل ذروة الهندسة المعمارية والمدنية العثمانية. وقد اعترفت اليونيسكو بالقيمة العالمية المميزة للجسر وادرجته ضمن قائمة التراث العالمي.


------------


ما عرفت أضيف صور لأجل المباني والجسر..! :-


http://www.thinghood.com/?p=1551

A volte un libro ti spinge a fare un viaggio, così avvenne con I Fratelli Ashkenazi di Singer - e che viaggio fu! -alla ricerca di un mondo perduto e alla scoperta della Polonia di oggi.
Altre volte fai un viaggio per capire meglio cosa è successo 25 anni fa appena oltre l'Adriatico e trovi la storia dell'Europa in ogni pietra di un ponte costruito sul fiume Drina- confine naturale fra Bosnia e Serbia-
nel '500. Costruito dai turchi.
E allora inizi a capire la vastità della questione.
E quanto ci sia da studiare.
E sai che tornerai nei Balcani che, come disse Churchill, "producono più Storia di quanta ne possano consumare".
Tornerai perché hai la vertiginosa sensazione di aver visto il passato e il futuro del mondo e di averli visti in Bosnia.

C’è un ponte nella mia città chiamato dell’Ammiraglio…


width="550" height="450" alt"/>

[C’è un ponte nella mia città chiamato dell’Ammiraglio. Il corso del fiume è stato deviato negli anni ’30 per scongiurare gli straripamenti e” lui” è rimasto là, mezzo interrato su un prato recintato, monumento di se stesso dopo essere stato espropriato alle greggi che vi brucavano negli anni ’50 e ai tossici che l’insozzavano dagli 80’. Quattrocento anni prima del ponte bosniaco latini, greci, ebrei, arabi e normanni lo calpestavano sembrandogli eterna quella vita che solo poco dopo si sarebbe dissolta].


Qualsiasi cosa mi venga in testa di scrivere su questa lettura l’hanno già pensata e scritta altri, a cominciare dallo stesso autore.
Nel discorso pronunciato all’ assegnazione del premio Nobel, nel ’61, lui stesso dice di essersi ispirato a Sherherazade, non tanto nella sostanza ma come modello narrativo in cui il narratore cerca “ di sospendere l’inevitabile condanna a morte e di prolungare l’illusione della vita e della sua durata.

Difficilissimo parlarne nonostante la semplicità di scrittura che, ingannevolmente, ti invita a tuffarti dal ponte dentro le acque della Drina per farti scoprire che quel fiume, come nei presepi poveri, è solo un frammento di specchio, pura illusione destinato a frantumarsi.
Di questa illusione durata quattro secoli ci racconta Andric come se, lui cresciuto a Visegrad quando già Francesco Giuseppe ne era imperatore, guardando il ponte lo vedesse realmente attraversato da piccoli uomini tutti diversi per razza, religione e modi di pensare: atomi diversi tra loro ma uniti da legami che ne fecero una materia unica, fragile e forte allo stesso tempo. A volte ha guardato quel mondo nel suo insieme a volte si è munito di binocolo quasi a spiare i sentimenti di chi l’attraversava e leggere sulle labbra di chi indugiava a discorrere sui sedili di pietra bianca.

Ho preso appunti, mentre leggevo. Ho segnato pagine e nomi. E potrei anche elencarli e scriverne e dedicare un epitaffio a ciascuno di loro; ma nella testa mi frulla, mentre le figurine impallidiscono, l’illusione dell’eternità possibile della pace e dell’ecumenismo. Basterebbe che l’uomo ne avesse memoria, per non fargli commettere i soliti, eterni, tremendi errori. Ma l’uomo dimentica e il ponte non ha voce e parole. E le cose accadono di nuovo e sempre.

Andric era uno appassionato di Leopardi e per tutta la lettura il Ponte sulla Drina, nonostante di manifattura umana, mi è apparso come il Vesuvio della Ginestra: inerte e incolpevole spettatore delle miserie umane, della loro storia.
Già … in italiano la parola storia è ambigua, dai mille significati, dalle mille sfumature che si ritrovano tutte in questo romanzo: storia come “leggenda” , storia come vissuto personale, storia come esposizione delle disposizioni ineluttabili del potere triturando la carne e il sangue dei popoli suo bersaglio.
Andric si fa carico di questi mille significati della parola storia. E grazie a questa complessità non può definirsi scrittore balcanico ma universale. Questo suo raccontare serve a “sospendere l’inevitabile condanna a morte e di prolungare l’illusione della vita e della sua durata” su tutti i ponti del mondo.

Un unico rimpianto: averlo accantonato negli anni ’60 quando lo comprai. Avrei capito quello che accadde poi, negli anni ’90, quando la vendetta di feroci criminali si incarnò da "storia" nell’indifferenza dell’Europa.

P.S.
26 Dicembre 2010
Uno dei libri più belli mai letti nella mia non breve vita di lettrice. L'urgenza di rileggerlo mi è venuta mentre scorrevo le pagine dell'ultimo di M. Revelli: Umano, inumano e Postumano.
E se da un lato condivido le tesi dell'ottimo libro, dall'altro mi sono tornati in mente due libri, quello di Andric e l'Iliade di Omero, in cui si può leggere ( quindi toccarne la verità essendo la letteratura l'unico posto in cui la storia umana la incide) che la coppia umano/disumano non si è palesata solo dopo Auschwitz, ma ha accompagnato l'umo durante tutto l'arco di tempo della sua storia, iniziata con la scrittura.
E mentre il disumano, il disconoscimento nell'altro del sé umano, infarcisce tutta l'Iliade, "Il Ponte sulla Drina è la testimonianza storica di luoghi e momenti in cui l'uomo ha riconosciuto nell'altro l'umano di cui lui stesso si sentiva portatore, al di là della razza, della lingua e della religione e dove "la disumanità", di cui l'uomo sembra non possa fare a meno, era istintuale, fugace e limitata all'attimo del delitto più o meno efferato quando il potere si dispiegava non contro il singolo corpo ma contro l'opposizione al suo volere. Una lotta tra capibranco se vogliamo cosarla.

Images and myths purport to the mythic. Ivo Andric crafted a monument to those expectations in his novel of stories. He challenges the eternal with a construct, much as engineers spanned the natural with bridges. Once present, the innovations often appear eternal, timeless. It is a sincere hope that The Bridge on the Drina enjoys that privilege.

It remains unclear whether I have finished this novel before. Scenes like the impalement and the flood were rooted firmly in my memory. The instances and intrusions of ideology and modernity not so much.

The foreign reader approaches this accomplishment at a certain disadvantage. The primacy of certain concepts and events will be obscure to many outside of the Balkans. The legacy of the janissaries is hardly worth a footnote to many a history textbook in, say, Canada or Norway; it is an open and ongoing discussion from Sofia to Pristina. The obligations of the best man or Kum is largely without a counterpart in the UK or US. I was certainly unfamiliar with these traditions and legacies when I first approached The Bridge on the Drina. My experiences in the last 12 years have certainly enhanced my appreciation for this masterpiece.