Community Reviews

Rating(4.1 / 5.0, 99 votes)
5 stars
36(36%)
4 stars
33(33%)
3 stars
30(30%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
99 reviews
April 26,2025
... Show More
رمان خوبی بود ، موضوع جالب بود و پرداخت خوبی هم داشت. نکات ظریفی رو باز کرده بود که در جای خودش قابل تامل، اما فقط دو چیز آزارم داد ، یکم این حالت که انگار داستان داره شبیه زندگی نامه روایت می شه ، یعنی حالت بیان راوی اش بود (که البته خیلی هم بد نبود ، برای من جدید بود و نامانوس ،شاید بعدا خوشم هم بیاد) دوم آخر کتاب که با چیزی هذیان وار و وهم آلود و گنگ تموم می شه. دوست داشتم چنین کتابی حسن ختام معقولتری داشت.
به هر حال در مجموع خوب بود :)
April 26,2025
... Show More
شخصیت هایی که کوندرا خلق میکنه شما رو میبره به جزئی ترین اعماق وجودتون. میبره به اون قسمت شخصیت که آدم هیچوقت درباره ش با کسی صحبت نمیکنه و فکر نمیکنه که اصلا کسی بهش دقت میکنه؛ اما کوندرا نشون میده که تو در اون دنیای پیچیده ی درونیت تنها نیستی و اون هم بهش دقت کرده.
از متن:'' چرا زندگی میکنیم؟ زیرا خداوند جسم انسان را خلق کرده است. بانوی عزیز! چون کتاب مقدس از ما نخواسته تا دنبال معنی زندگی باشیم فقط از ما خواسته زاد و ولد کنیم. به یکدیگر عشق بورزیم و زاد و ولد کنیم. توجه کنین: معنای به هم عشق بورزید با همون زاد و ولد مشخص میشه. اون به هم عشق بورزید اصلا اشاره ای به مهربونی ، ترحم، عشق معنوی یا عاطفی نداره. معنیش فقط معاشقه ، ازدواج و نزدیکیه. پس معنای زندگی فقط و فقط همینه و بقیه ش مزخرفه''
April 26,2025
... Show More
«مردها دیگر برای دیدن من سر بر نمی‌گردانند»
کوندرا با استادی تمام، با همین یک جمله وارد بخشی از دنیای نهان و خصوص یک زن می‌شود و جزء ناشناخته‌ای از هستی را آشکار می‌سازد و با ظرافت وسادگی، درس انسان‌شناسی می‌دهد. این اتفاق در طول کتاب بارها تکرار شده است و دقت‌نظر نویسنده تعجب و تحسین را برمی‌انگیزد
رمان هویت پر است از جملات بصیرت‌افزا و تامل‌برانگیز، اما به نظرم سیر داستانی جذابی ندارد و به خصوص پایان‌بندی آن چنگی به دل نمی‌زند
April 26,2025
... Show More
میلان کوندرا در این کتاب هم مثل آثار سابقش، به بهترین نحو دغدغه های انسان امروزی به تصویر می کشه،خواننده با نگرانی و دلهره ،همراه با حس پوچی ناشی از جامعه مدرن دست و پنجه نرم میکنه و خودشو در قالب شخصیت ها قرار میده و میتونه با تمام وجود حسشون کنه...
پ.ن:کتاب حدود 160 صفحه بود اما حدود 4 صفحه جملات زیبا ازش برداشتم.
به معنای واقعی کلمه کتاب خوبی بود.
April 26,2025
... Show More
n  "لقد أيقظت في هوس شبابي الاولى: عندما كنت أتصور الحياة أمامي مثل شجرة . كنت أسميها يومئذ شجرة الاحتمالات.  و الحياة لا تُرى بهذا الشكل إلا لفترة قصيرة. ثم لا تلبث ان تتراءى لنا مثل طريق مفروضة علينا إلى الأبد، مثل نفق لا نستطيع الخروج منه. ومع ذلك ، يبقى خيال الشجرة القديم فينا على شكل حنين لا يزول ."n

من أنا ؟ 
كيف يرانا الاخرون؟


n  n

n   "هل السهولة التي تتكيف بها هذه المرأة مع ما تكره تدعو للإعجاب حقاً ؟ هل يعد امتلاك الإنسان لوجهين انتصارا حقاً ؟"n

وهل يعرفنا الجميع بنفس الطريقة ؟ 
بالطبع لا

هناك جوانب مختلفة لكل إنسان ، فمع كل شخص ومع كل ظرف يظهر جانب منا ويختفي الآخر. 

n  "يمكن ان يكون لدي وجهان ، لكن لا أستطيع ان احملهما معا في الوقت عينه . معك ، أحمل الوجه الساخر . وعندما أكون في المكتب ، أحمل الوجه الجاد ." n

n  n

لكن هل سيظل الآخرون على حبهم لنا إذا ظهر الوجه الآخر لهم ؟
اذا رأوا جانب مختلف غير الذي اعتادوا عليه ؟
هل كانوا سيقتربون منا من الأساس إذا كنا واجهناهم من البداية بوجه آخر غير الذي عرفوه عنا ؟! 

n  "لو كان رافقها بصحبة الآخرين قبل الاختلاء بها ، أكان سيجد فيها الكائن المحبوب ؟ لو لم يعرف فيها غير الوجه الذي تبديه لزملائها ورؤسائها ومرؤوسيها ، أكان هذا الوجه سيثيره ويسحره ؟ " n

n  n

ما الذي يجعلنا نقع في الغرام ؟ وهل تتغير نظرتنا للمحبوب ؟
وماذا يمكن أن نفعل للحفاظ عليه ومحاولة اسعادة واعادة ثقته لنفسه ؟
هل يمكن أن نشعر بالغيرة من مجهول ؟ من خيال ؟!  

الخوف من فقدان من نحب . ليس فقط الخوف من موته او من فقدانه لأي سبب لكن الخوف من تغير نظرتنا ومشاعرنا تجاهه ، ان يصبح شخصا غير الذي عرفنا واحببنا .

n   "حنين ؟ كيف يمكن أن تشعر بالحنين إليه وهو جالس قبالتها ؟ كيف نتألم من غياب شخص حاضر أمامنا ؟
( لربما يعرف جان مارك الجواب : يمكن الشعور بألم الحنين مع وجود المحبوب إذا كنا نتوقع اختفاءه في المستقبل ، إذا كان موته حاضرا سلفا بشكل ضمني )"
n


كونديرا غريب عجيب مريب
April 26,2025
... Show More
انسان، برای آن‌که حافظه‌اش خوب کار کند، به دوستی نیاز دارد. گذشته را به یاد آوردن، آن را همیشه با خود داشتن، شاید شرط لازم برای حفظ آن چیزی است که تمامیت من آدمی نامیده می‌شود. برای آن‌که من کوچک نگردد، برای آن‌که حجمش حفظ شود، باید خاطرات را، همچون گلهای درون گلدان آبیاری کرد، و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان، است. آنان آینه‌ی ما هستند، حافظه‌ی ما هستند؛ از آنان هیچ چیز خواسته نمی‌شود، مگر آن که گاه به گاه این آینه را برق اندازند تا بتوانیم خود را در آن ببینیم.

از متن کتاب
April 26,2025
... Show More
کوندرا از اسم کتاب تا پایان بندی زیبای آن،سعی در نشان دادن حقیقتی زیبا دارد.
بعضی ها تعاریف تک بعدی از انسان ارائه میدهند
انسان روح است
انسان اراده و اختیار است
و...
اما کوندرا پاسخی کامل تر و نامشخص تر دارد.پاسخی آشنا
انسان مجموعه ای است از گذشته و آینده،از کنش های انجام شده و نشده،از تفاسیری که خود و بقیه درباره ی او ارائه میدهند،مجموعه ای است آشکارا و نهان. مجموعه ای از نگاه ها(که ان ها را در جاودانگی مکنده ماهیت توصیف میکند)مجموعه ای از افرادی که در زندگی او هستند و افرادی که نیستند.
انسان خواب است
انسان بیداری است
انسان رویاست...
این کلاف سر در گم،"هویت"انسان است که کوندرا سعی در بیان آن دارد که همان ناخودآگاست
April 26,2025
... Show More
This small gripping novel is the story of two lovers, Jean-Marc and Chantal. It moves from one to the other, following assumptions, emotions, beliefs and ideas - some shared, but mostly held in secret. It's about being seen, and about how we see each other. Identity is not fixed but is drawn from the mirrors around us.

One of the messages of this novel is that, in order to love, you need to be certain that you know who the other person is. Once you start to doubt your lover's identity, love is eroded. In this novel, when love starts to crumble, the lovers encounter their own secret fears. For Chantal, this means being naked, and for Jean-Marc, it means becoming a beggar. The desperation of their own fears drive them back to the safety of their relationship.

One thread of the story concerns Jean-Marc and his friend F (who is nameless because he is rejected as a friend). Jean-Marc does not trust F any more, and withholds recognition of their shared past.

Throughout the book, every trembling inner movement is echoed by some outer event, even if only a passing glance or a quick conversation. This gives the novel a sure rhythm.
April 26,2025
... Show More
بعد از مدت‌ها، که داشتم از یافتن کتابی بتونه من رو مجذوب خودش بکنه ناامید می‌شدم و احساس می‌کردم شاید همچین چیزی دیگه وجود نداره، کتاب هویت اثر میلان کوندرا رو خوندم.

خدای من، شگفت‌انگیز بود! هر آنچه از یک کتاب انتظار داشتم در اون وجود داشت. این‌قدر غرق لذت خوندنش هستم که انگار تو یه حالت ماورایی به سر می‌برم.

کتاب از دید من سه جهان‌بینی داشت. جهان‌بینی راوی، دنیای ژان مارک، و دنیای شانتال. انگار افکار سه نفر با همدیگه «بیامیزد»، یا به قول خود کوندرا، «آمیزش اندیشه‌ها». شما در طول خوندن این رمان احساس خواهید کرد در ذهن سه نفر در حال زندگی هستید. و این سه نفر به صورت جدایی‌ناپذیر و در عین حال به طور توامان جدایی‌پذیر ارائه می‌شن.

تصویری از تناقضات ذهنی دنیای آدم‌ها، ورود به دنیاشون، پا رو تو کفش اون‌ها کردن به نحوی که جرات نکنی قضاوت‌شون کنی. ببینی، بشنوی و باهاشون همراه بشی. هویت داستان هویت‌های متعدد نیست، بلکه داستان تناقض‌های ذهنی هر آدمی در موقعیت‌های مختلفه. تغییر ماهیت بیرونی ما در مقابل وقایع اساسی رو عالی به تصویر می‌کشه.

من هویت رو تنها یک اثر ادبی و رمان نمی‌بینم، یا حتی ادبی و فلسفی. رمان هویت ترکیبی از تعداد بی‌شماری از حوزه‌های مختلفه که همه رو با هم ترکیب کرده! ترکیبی غیرقابل تفکیک و غیر قابل برچسب زدن.

انتخاب اسم هویت برای این کتاب بسیار به جاست. ارائه هویت آدم‌ها، هویت‌شون تو موقعیت‌های مختلف، هویت‌شون از دیدگاه خودشون، هویت‌شون از دیدگاه طرف مقابل، هویت‌شون از دیدگاه راوی، هویت‌شون از دیدگاه من ِ خواننده، همه با هم به صورت یک پکیج استثنایی!

داستانی از احساسات، افکار، هیجان، تمایلات، نیازها، و در یک کلام، هویت برشی از زندگیه.

کتاب هویت رو بارها خواهم خوند و فکر می‌کنم هر بار بتونم چیزهای جدیدی توش پیدا کنم. کتاب پنج ستاره کتابیه که ارزش چند بار خوندن رو داشته باشه.

این کتاب رو این‌قدر دوست داشتم که پنج ستاره رو براش کم می‌دونم.
----------------------
جملات ماندگار کتاب:
مسبب حقیقی و تنها مسبب دوستی چنین است: فراهم آوردن آینه‌ای که دیگری بتواند در آن تصویر گذشته خود را ببیند، تصویری که بدون نجوای ابدی خاطرات رفقا، مدت‌ها پیش ناپدید شده بود.

مرگ شانتال، از همان آغاز دل سپردن به اون همراهش بود.

من می‌توانم دو چهره داشته باشم، اما نمی‌توانم در آن واحد هر دو را داشته باشم!

آیین ما، ستایش زندگی است.

چگونه می‌توانست غم دوری ژان مارک را احساس کند در حالی که او در برابرش بود؟

برای آنکه من کوچک نگردد، برای آنکه حجمش حفظ شود، باید خاطرات را، همچون گل های درون گلدان، آبیاری کرد، و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان است. آن‌ها آینه‌ی ما هستند، حافظه‌ی ما هستند.

در بدبینی‌ام آن‌قدر پیش می‌روم که حاضرم امروز حقیقت را به دوستی ترجیح دهم.

دوستیِ تهی شده از محتوای سابقش، امروز مبدل به قرارداد احترام متقابل و به طور خلاصه، مبدل به قرارداد رعایت ادب شده است.

هنگامی که تو را شناختم همه چیز تغییر کرد. نه از آن رو که کارهای ناچیز جذاب‌تر شده‌اند، بل از آن رو که هر آنچه را در اطرافم اتفاق می‌افتد به موضوع گفتگوهایمان مبدل می‌کنم.

تصور دو موجودی که، تنها و دور از دیگران، یکدیگر را دوست دارند بسیار زیباست.

هیچ عشقی با سکوت زنده نمی‌ماند.

به محض اینکه سرزمین عشق زیر پاهایشان از میان برود، شانتال قوی‌تر و او ضعیف‌تر است.

چگونه می‌توانیم متنفر باشیم و، در عین حال، آن‌قدر به راحتی خود را با آنچه از آن متنفریم وفق دهیم؟

برای آنکه من کوچک نگردد، برای آنکه حجمش حفظ شود، باید خاطرات را، همچون گل های درون گلدان، آبیاری کرد، و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان است. آن‌ها آینه‌ی ما هستند، حافظه‌ی ما هستند.
April 26,2025
... Show More
می‌بینید؟ کسی که دوستش دارید ناپدید می‌شود و شما هرگز نخواهید فهمید که بر سر او چه آمده است! انسان دیوانه می‌شود!

هشدار
از طریق دوستم که به تازگی هویت را مطالعه نموده از موضوع مهمی اطلاع یافتم و پس از بررسی فصولی که به آن اشاره نموده بود، به یقین رسیدم: دکترپرویز همایون‌پور(مترجم) با پدرسوخته بازی، فصل هفدهم کتاب را به طور کامل حذف و فصل شانزدهم را برای فریب خواننده‌ی ایرانی به دو بخش تقسیم نموده تا تعداد فصول کتاب، همچنان مانند کتاب اصلی ۵۱ فصل باقی بماند. ضمنا بخش‌های زیادی از فصول ۲۴ و ۲۷ نیز مورد سانسور بی‌رحمانه قرار گرفته است. به همین جهت به خواننده‌ی ایرانی پیشنهاد می‌نمایم که کلا دست از خواندن ترجمه‌ی فارسی آثار کوندرا برداشته و به متن انگلیسی پناه ببرد. فایل ای‌پاب کتاب را نیز آپلود خواهم نمود و با هشتگ عنوان کتاب آن‌را پیدا خواهید کرد.

گفتار اندر ستایش میلان کوندرا
این نخستین کتابی بود که از کوندرا خواندم. پیش‌تر کوندرا و قلمش بارها مورد تحسین نویسنده‌هایی که از آن‌ها مطالعه کرده‌ام قرار گرفته، و کتاب‌هایش توسط دوستانم به من معرفی شده بود اما قسمت این بود که برای اولین بار به سراغ این رمانش بروم.
پس از مطالعه‌ی مخلوقش هویت، قلم کوندرا همانی بود که نویسنده‌ها و دوستانم تحسینش می‌کردند. او را نویسنده‌ای با نبوغ، دانش و تسلط بالا دیدم و خوشحالم که در عمرم اگر حتی امروز پایانش باشد، دست‌کم یک عنوان از کتاب‌هایش را خواندم.
تنها موردی که شاید بتوانم در نقد یا بهتر بنویسم در تعجبم از او بنویسم این است که در جاهای مختلف بارها خوانده‌ام که کوندرا معتقد و گفته است: رمان نویس باید اولا چیزهایی را بنویسد که دیده و به آن اعتقاد دارد، دوما چیزی را بگوید که تا به حال نگفته و سوما در گذر زمان درهای جدید به روی خود بگشاید.
در مورد سوم گفته‌ی او (درهای نو)، کوندرا در قلم سیاه صاحب سبک نیست، نیاز نیست برای گفتن این مورد تمام کتاب‌هایش را خوانده باشم، با کمی جستجو به این ایمان رسیدم اما در بخش پایانی کتاب، تلاش می‌کند، قلمش را عوض کند و دقیقا اگر بخواهم از عبارت مترجم خوب کتاب وام بگیرم، وارد دنیای کافکایی شود! وارد فضایی که اط تسلط و توانایی‌های او خارج بود و این بخش از کتاب نقطه‌ی ضعف کوندرا بود، برای من آن بخش از تمام رمان متمایز بود، تمایز در ضعف و قدرت. این قلم جدید(در نویی که خود در گفته‌هایش نامیده) برای او سنگین بود و با تمام تسلطش به رمان از پس کار بر نیامد.
اما نهایتا قلمش را پسندیدم و خوشحالم که با او آشنا شدم و اگر عمرم کفاف دهد، عناوین بیشتری در آینده از او خواهم خواند.

گفتار اندر توصیف کتاب
رمانی قوی و مستحکم با شروعی جذاب، پرداخت بسیار قوی و پایانی معمولی اما مطلوب.
این رمان، یکی از کتاب‌هایی‌ست که می‌توان در بغل افرادی انداخت که معتقند ادبیات در دنیای امروز حرفی برای زدن ندارد. رمانی‌ست که کوندرا با تسلط به روان شخصیت‌هایش به شکل بسیار جالب از زبان شانتال، ژان مارک و گاهی از زبان راوی نقل می‌کند! جرقه‌ها در روابط، گفتگو‌های بین شخصیت‌ها، مجادله و چالش‌های شخصیتی و روانی‌شان به معنی واقعی کلمه خود خود درس زندگی‌ست و بنابراین، این رمان به شدت ارزش خواندن دارد.

گفتار اندر داستان کتاب
شانتال پس از مرگ فرزند پنج ساله‌اش به دلیل اتفاقاتی که در کتاب می‌خوانیم از همسرش جدا و پس از مدتی با ژان مارک ازدواج می‌کند. او و همسرش هر دو شاغل هستند اما درآمد او چند برابر شوهرش است و خانه‌ی آن‌ها نیز توسط شانتال خریداری شده و ما در این کتاب رویدادها و فراز و فرودهای زندگی آن‌ها را به شکل بسیار جالبی با نبوغ بالای نوی��نده می‌خوانیم که نگاه و دید به موضوعات گاهی از چشمان شانتال، گاهی ژان مارک و گاهی نیز راوی‌ست!

مهم
در صورتی‌که به اسپویل کتاب بسیار حساس هستید، دو بخش بعدی (نقل‌قول نامه و بخش‌هایی مهم و جذاب کتاب) را تا پس از خواندن کتاب نخوانید و از آن عبور کنید، و اگر کمی حساس هستید، می‌توانید نقل‌قول‌ها را بخوانید اما از بخش «بخش‌هایی مهم و جذاب کتاب» حتما گذر نمایید.

نقل‌قول نامه
"مسبب حقیقی و تنها مسبب دوستی چنین است: فراهم آوردن آینه‌ای که دیگری بتواند در آن تصویر گذشته‌ی خود را ببیند، تصویری که، بدون نجوای ابدی خاطرات رفقا، مدت‌ها پیش ناپدید شده بود."

"پول برای به دست آوردن استقلال کافی نیست."

"هیچ‌کس نمی‌تواند بر ضد احساساتش کاری کند. احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیب‌جویی می‌گریزند. می‌توان خود را از کاری، یا از به زبان‌آوردن سخنی، سرزنش کرد، اما نمی‌توان خود را به سبب داشتنفلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرار داد، ولو به این دلیل ساده که هیچ نوع تسلطی به آن نداریم."

"اگر در معرض کین و نفرت قرار گیری، اگر متهم گردی و طعمه‌ی دیگران شوی... از کسانی که تو را می‌شناسند، می‌توانی انتظار دو نوع واکنش داشته باشی: برخی همرنگ جماعت می‌شوند، برخی دیگر محتاطانه وانمود می‌کنند که هیچ نمی‌دانند، هیچ نمی‌شنوند، به طوری که تو خواهی توانست به دیدن آن‌ها و سخن گفتن با آن‌ها ادامه دهی. این گروه دوم، که رازدار و آداب‌دانند، دوستان تو هستند. دوستان بع معنای مدرن کلمه."

"اگر بلند پروازی نداشته باشی، تشنه‌ی موفق شدن و به رسمیت شناخته شدن نباشی، در آستانه‌ی سقوط قرار می‌گیری."

"برای دشمنان آزادی نباید آزادی قائل شد."

بخش‌هایی مهم و جذاب کتاب
در فصل دهم شانتال می‌گوید:
آری، من می‌توانم دو چهره داشته باشم، اما نمی‌توانم در آن واحد هر دو را داشته باشم. در برابر تو چهره‌ای دارم که شوخ است و زمانی‌که در دفتر کارم هستم، چهره‌ای جدی دارم. تا کجا قادر خواهم بود که دو چهره‌ام را همچنان حفظ کنم؟ این کاری طاقت‌فرساست، روزی خواهد رسید که تنها یک چهره خواهم داشت. البته بدترین‌ آن دو را، یعنی چهره‌ی جدی، چهره‌ی رضایت آمیز را. آیا باز هم مرا دوست خواهی داشت؟
در فصل دوازدهم: ژان مارک به دنبال شانتال به محل کارش رفت و وارد اتاق کار شانتال شد. شانتال به او لبخند زد اما این لبخند سرد بود و شانتال هم‌چون مجسمه‌ای بی‌حرکت.
ژان مارک به این فکر می‌کرد که: اگر روزی تنها چهره‌ی شانتال، چهره‌ای باشد که به همکارانش، روسایش و زیر دستانش نشان می‌دهد، آیا باز هم او را دوست خواهد داشت؟
*************************************
در فصل چهاردهم:
غم دوری؟ چگونه می‌توانست غم دوری ژان مارک را احساس کند وقتی که او در برابرش بود؟ چگونه می‌توان از غیبت کسی که حضور دارد رنج برد؟
ژان مارک پاسخ را می‌داند: می‌توان از غم دوری در حضور یار محبوب رنج برد اگر آینده‌ای را در نظر آوردیم که یار محبوب دیگر وجود نداشته باشد.
*************************************
در فصل هفدهم: ژان مارک با شانتال پس از مرگ دوست قدیمیش ف. به قضاوت رفتارش پرداخت. این‌که آیا کار درستی کرده بود که به خاطر این‌که دوستش ف. در محفلی که جمعی پشت سرش غیبت می‌کردند او سکوت پیشه کرده بود؟ یا باید به جای سکوت به نفع او با همه می‌جگید؟
اصلا کار درست چه بود؟ آیا حق داشت از ف. بخواهد که بی‌طرف نباشد و در آن جمع خود را وارد چالش و خطر کند برای دفاع از او؟
************************************
در فصل بیست و ششم: شانتال و ژان مارک به رستوران رفتند و زوجی را در میز کناری‌شان دیدند که در سکوت بی‌پایان فرو رفته بودند. ژان مارک گفت:‌ آن‌ها خلوت خویش را با چه چیزی پر می‌کنند؟ شانتال گفت با سکوت. ژان مارک خندید و گفت هیچ عشقی با سکوت زنده نمی‌ماند.
*************************************
در فصل یازدهم: شانتال فرزند پنج ساله‌اش را از دست داده بود. شوهرش به او گفت: من نمی‌خوام که تو تسلیم افسردگی شوی. باید به سرعت فرزند دیگری داشته باشیم. پس از آن تو فراموش خواهی کرد. در آن موقع بود که شانتال تصمیم گرفت او را ترک کند.
*************************************
جایی که شانتال به ژان مارک می‌گوید: مردها دیگر برای دیدن من سر بر نمی‌گردانند.

کارنامه
تنها به خاطر موردی که در انتهای بخش «گفتار اندر ستایش کوندرا» نوشتم، یک ستاره از کتاب کسر و نهایتا چهار ستاره برایش منظور می‌کنم و ضمن این‌که آن‌را در بخش کتاب‌های محبوبم طبقه‌بندی می‌کنم، خواندن آن را به دوستانم نیز پیشنهاد می‌کنم.

دانلودنامه
فایل پی‌دی‌اف ترجمه‌ی سانسورشده و ای‌پاب متن انگلیسی و کامل را درکانال تلگرام آپلود نموده‌ام، درصورت نیاز می‌توانید آن‌‌هارا از لینک‌های زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/478
https://t.me/reviewsbysoheil/660
ششم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک
بروزرسانی در تاریخ نوزدهم مردادماه یک‌هزار و چهارصد و دو
April 26,2025
... Show More
L'Identité = Identity, Milan Kundera

Identity is a novel by Franco-Czech writer Milan Kundera, published in 1998. It is possibly his most traditional novel in terms of narrative structure. It's also one of his shortest novels.

عنوانهای چاپ شده در ایران: «هویت»؛ «شناسایی»؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ تاریخ نخستین خوانش: ماه آوریل سال 1998میلادی

عنوان: شناسایی؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: گیسو پارسای؛ تهران، شیرین، 1383؛ در 127ص؛ موضوع داستانهای نویسندگان چک تبار فرانسه - سده 20م

عنوان: هویت؛ نویسنده: میلان کوندرا؛ مترجم: پرویز همایونپور؛ تهران، گفتار، 1377؛ در 169ص؛ چاپ چهارم 1379؛ چاپ دیگر تهران، نشر قطره، 1382؛ در 169ص؛ چاپ یازدهم 1388؛ چاپ پانزدهم 1392؛ شابک 9789643412210؛

مترجم: حسین کاظمی یزدی؛ کتابسرای نیک، 1396؛ در 120ص؛ چاپ دیگر نیکا؛

مترجم: رویا آزادفر؛ انتشارات مصدق، 1395؛ در 200ص؛ شابک 9786007436677؛

زنی «شانتال» نام، با شوهری «فرانسوی»، روزی جمله‌ ای بر زبان می‌آورد، که ادامه ی رمان را رقم می‌زند؛ او به «ژان‌ مارک» همسرش، می‌گوید «در جهانی زندگی میکنیم که مردان، دیگر برای دیدن من، سر برنخواهند گرداند.»؛ از آن پس، «شانتال» نامه‌ هایی دریافت می‌کند، از ناشناسی که به او ابراز علاقه می‌کند؛ نخست میرنجد، میاندیشد: آشنائی، او را زیر نظر گرفته، سپس نامه ها را جدیتر میگیرد، و عاشقانه شان میانگارد، رفتارش تغییر میکند؛ با دقت در واژه ها، نامه ها را نوشته ی شوهر خویش میپندارد؛ پس همسر را ترک نموده، به «لندن» میرود؛ شوی وی نیز به دنبال او روانه میشود....؛

در «هویت» می‌خوانیم: (تصویر ضیافت عیاشی از دیرباز ذهن «شانتال» را، در رؤياهای درهم و مغشوشش، در خیال پردازی‌هایش، و حتی در گفتگوهایش با «ژان‌ مارک»، به خود مشغول می‌کرد، زیرا «ژان‌ مارک» روزی به او گفته بود: می‌تواند صحنه ی یک ضیافت عیاشی را در نظرش مجسم کند، که در پایان آن، میهمانان خوش‌گذران، به حیواناتی که ادای آنان را درمی‌آورند، مبدل می‌شوند)؛ پایان نقل

کوندرا با ویژگی‌هایی که از ضیافت عیاشی برمی‌شمارد و تصویر میکند، ضیافت را، بسیار به آنچه ما، دنیای مدرن اش می‌نامیم، شبیه تر میکند

تاریخ بهنگام رسانی 16/07/1399هجری خورشیدی؛ 06/07/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
April 26,2025
... Show More
موضوعات كونديرا دائمًا ما تكون خارجة عن المألوف. "الهوية" هنا ليست هوية شخص، ولا حتى هوية مطلقة لنقول هوية الإنسانية، الهوية هنا هوية المجهول، هوية اللا-هوية، هوية حيث لا حب واضح، ولا أفعال منطقية أو أحداث. كل شيء خاضع إما للمصادفة أو لعبثية مضحكة ومثيرة للسخرية تتبدى فيها تفاهة الوجود، وكل الشخصيات مسيّرين في الأحداث بعجز تام عن تغيير ما حولهم أو تغيير أنفسهم. كونديرا هنا هو الرب، والشخصيات خَلقه: يسيرون بحيث يُمنع عليهم تغيير ما يحدث، ماضين بهذا المنع والقمع حتى منتهاه، حتى النقطة التي تتبدى فيها كل الشخصيات متبلدة الجوهر يعتريها لا-مبالاة غريبة وسوداوية حيال كل شيء، كل الشخصيات بلا إرادة وبلا هوية. ولذلك بعد كل تلك الكمية من الأحداث الغير متوقعة والمسارات الغريبة التي تسلكها الشخصيات، نجد شانطال تقع في نقطة سقطت من الزمن وتماهى فيها الوجود حولها، نقطةٍ طُمر فيها جوهرها وهويتها.

ويتساءل كونديرا في النهاية: "من الحالم؟ من حلم بهذه الحكاية؟ من تخيلها؟ هو؟ هي؟ هما معًا؟ أحدهما للآخر؟ وانطلاقًا من أي لحظة تحوّلت حياتهما الواقعية إلى استيهام خادع؟ متى غاص القطار تحت المانس؟ قبل ذلك؟ في الصباح الذي أعلنت له فيه عن سفرها إلى لندن؟ أم قبل ذلك أيضًا؟ في اليوم الذي التقت فيه بنادل المقهى النورماندي بمكتب خبير الخطوط؟ أم قبل ذلك؟ عندما بعث لها جان مارك بالرسالة الأولى؟ لكن، هل بعث لها بالرسائل حقًا؟ أم أنه كتبها في ذهنه فقط؟ ما اللحظة بالضبط التي استحال فيها الواثع إلى لا-واقع، الواقع إلى حلم؟ أين كانت الحدود؟ أين هي الحدود؟".

وبعد ذلك التماهي المطلق في المجهول، تنتهي الرواية بمشهد عكس كل ما سار في الرواية، بحيث يبدو كل ما كان كأنه لم يكن، أو أنه لم يكن له قيمة بحيث يؤثر في مسار الشخصيات، فتنتهي قصتهم نهاية عادية تمامًا، كأن كونديرا يقول لروايته: "حتى أنتِ أيضًا مغمورة في المجهول واللا-منطقية، حتى أنتِ أيضًا بلا هوية!".
Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.