Community Reviews

Rating(4.1 / 5.0, 99 votes)
5 stars
36(36%)
4 stars
33(33%)
3 stars
30(30%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
99 reviews
April 26,2025
... Show More
اولین چیزی که در کتاب توجهم را جلب می کند، نامی است که از مترجم روی جلد آمده است: «دکتر پرویز همایون پور». از این که نام نویسنده با پسوند و القاب روی جلد کتاب نوشته شود، بدم می آید. حس می کنم دارد فخرفروشی می کند. و پیشاپیش می خواهد توی کله ی ما فرو کند که «هی! مواظب باش! من خیلی آدم خفنی هستم!» همین باعث می شود در ادامه ی خواندن کتاب، نگاه نقادانه ام را تند و تیزتر کنم.
یکی از چیزهایی که از همان ابتدا عجیب است، عوض شدن زمان فعل هاست. از مضارع به ماضی. و علت عوض شدن این زمان ها را تا پایان کار هم نفهمیدم. مترجم هم در مقدمه چیزی در موردش نگفته بود. پس گفتم به احتمال زیاد اشتباه مترجم است و یا به احتمال کم تر، هنرنمایی نویسنده.
هنرنمایی های نویسنده کم نیستند! فلسفه بافی های کوندرا در ابتدای کار جذاب است اما وقتی زیاده از حد می شود، دیگر جذابیت خودش را از دست می دهد. یاد آن عبارت «جعفر مدرس صادقی» افتادم در «توپ شبانه» که از مردان داستان نویس این طور می گفت:
«ما بلد نيستيم قصه تعريف کنيم.و به همين دليل هي گريز مي زنيم به سياست، به فلسفه بافي، به تاريخ، به ادبيات»
دیگر، نویسنده، داستان نویس نیست. پیرمرد نصیحت گری است که ما را فریب می دهد! می گوید دارم داستان تعریف می کنم، اما دروغ می گوید. دارد اندیشه ها و بعضن توهم هایش را به اسم داستان به خورد ما می دهد. گاه گاهی هم در چشم مان نگاه می کند تا تاثیر کلامش را ببیند.
منِ خواننده، نمی خواهم گول بخورم. می گویم یا باید داستانت را تعریف کنی و اصالت را به داستانت بدهی (حالا در طی داستان و با محوریت داستان، خواستی اندیشه ای را هم القا کنی اشکال ندارد) یا اگر داستانت اصل نیست، همان اول کار تکلیف ما را با خودت روشن کنی و بگویی این یک کتاب فلسفی است، نه یک رمان. بعد هر چه خواستی نصیحت کنی و رطب و یابس به هم ببافی.
کوندرا احتمالن نویسنده ی خوبی است (این اولین کتابی ست که از او می خوانم) چون داستانش پستی و بلندی های خوبی دارد، نقاط اوج جالبی دارد، گره اندازی ها و گره گشایی های مناسبی هم دارد، زبانش هم ساده و روان است، اما آن قدر حرف گنده در داستانش گنجانده که کتاب کم حجمش کمر خم کرده چون تحمل این همه حرف را ندارد.
اما مشکل بزرگ تر سر پایان بندی کتاب است که از نظر من دست کمی از فاجعه ندارد. آقای نویسنده، خیلی روشنفکربازی در آورده و جوری داستان را تمام کرده که آخرین شباهت هایش به رمان را هم از بین برده است.
از مقدمه ی کتاب هم خوشم نیامد. تعریف و تمجیدهایی از کوندرا و رمانش که درک نمی کردم. به خصوص وقتی در ص 5 از «کلمه های بنیادین» رمان حرف می زد که به شوخی بیش تر شبیه بود.
April 26,2025
... Show More

"أريد أن أنظر إليك فقط "

العلاقة بين الرجل والمرأة هي علاقة معقدة كل منهم يبحث عن النصف الناقص والمكمل له في الجانب الأخر وهي رحلة بحث عن الهوية في المقام الاول ، يبدء كونديرا السرد هنا بإستعراض فلسفته العدمية بشأن الحياة وينهية بحوار داخل قطار إشارة إلي عدمية الوجود الإنساني من وجهة نظره وأهمية الهوية كمثبت للوجود البشري علي الأرض ، لا اصنف نفسي كمحب للروايات الرومانسية ولكنك هنا أمام أغرب رواية رومانسية قد تقرأها يوما ما ، في الرواية الثالثة علي التوالي لميلان كونديرا ما زال الاسلوب واحدا اسلوب الحاكي الذي يمسك بأذنك ويحرك عينك في إتجاه الصورة التي يريد رسمها فما بين شانتال المستقلة والمتمردة علي الحياة وجان مارك المهمش علي جانب تلك الحياة تدور اغرب قصة حب قد تقرأها يومها ما ولكن حول الهوية وليست عن إيجاد الشريك او النهاية السعيدة .

ميلان كونديرا يؤكد علي موقعة في قائمة أفضل الكتاب التي قرأت لهم حتي الأن
April 26,2025
... Show More
یادمه که چهار پنج سال پیش سر خوندن بار هستی چه عذابی کشیدم. اخیرا که کتابخون جدی تری شدم انتظار داشتم که نظرم در مورد میلان کوندرا به زودی تغییر کنه و خوشحالم که این اتفاق با کتاب هویت افتاد. بنظرم هویت کتابیه که می شه بارها بهش فکر کرد. به نوعی شانتال و ژان مارک شخصیت های خاکستری نمونه ای بودن. نمی شد طرف یکی رو گرفت. هر کدوم ضعف ها و قوت های خودش رو داشت. حس هر دو آشنا بود و واسه اولین بار نگاه تحلیلی و مستندوار میلان کوندرا آزارم نمی داد اما یا این وجود وقتی توی قطار وسط یه تعقیب و گریز بحث های جدی رو گنجوند من رو شگفت زده کرد. با خودم فکر کردم که اینجاست که فرق میلان کوندرا با بقیه ی نویسنده ها مشخص می شه. هم صبوره و هم حرف واسه گفتن زیاد داره. از نکات قابل توجه مضمون بازیافتن هویت در وجود یکی دیگه است که معمولا اون فرد محبوبه. حالا می فهمم چرا کتاب من رو یاد وانهاده ی سیمون دوبوار مینداخت. روند اون کتاب کاملا عکس بود. یعنی وابستگی یه آدم به عشقش رو نفی می کرد و می گفت نباید طوری هویتت رو به فرد دیگه وابسته کنی که بدون اون سردرگم و بی معنا بشی. این کتاب می گه که چرا شانتال سعی داشت هویت خودش رو در آینه ی رفیق و محبوبش پیدا کنه. دوسش داشتم کتاب رو.
April 26,2025
... Show More
"لم يعد الرجال يلتفتون إلي"

n  n

كانت هاته الجملة القصيرة هي كل ما جذبني الى لقاء كونديرا من جديد ..
أخذت معي الرواية في سفر الى شاطئ بحر و ما ان شرعت في القراءة حتى وجدت شانطال - بطلة الرواية- تتمشى هي أيضا بجانب البحر على رماله الذهبية !
صدفة جميلة هي : تؤرقنا الجملة ذاتها و نتواجد في المكان ذاته ؟

... لم نحيا ؟ ما الشيئ الجوهري في الحياة ؟
...إنها التعاسة ، التعاسة و قد جرى تزيينها ونحن هم مزينو التعاسة

كونديرا فوضوي يبعثرنا خلال جلسات وميضة معه ... فلسفته عبثية يطرح بها أسئلته الجدية حول أشياء تافهة في حياتنا
انه يخبرنا عن أمور نقوم بها باستمرار و لكن لا ندرك وجودها و لا حتى غايتها , مثل ضرورة الصداقة و اختيار المهن و الثرثرة التي عبر عن أنها تحرك الزمن خفية ، نتكلم كي لا يتجمد الزمن ، و لكي يمضي .
لكن وقفات كونديرا الأثقل كانت حول الأنا وحول هويتنا المبعثرة بين ماض يشكل أصدقائنا الشاهد الوحيد عليه و بين حاضر نصارع وجوده بتعدد الأوجه .. إننا لسنا وحدة و انما تكتلا ...



دائما ما وجدت القراءة لكونديرا مثل أن نحظى بمجالسة فيلسوف بسيط بمقهى شعبي ، نرتشف فناجين قهوة و نحكي حول الحياة , عن أبعادها التي نلاحق كل يوم و لكن من دون أن نلامسها بحق . لأن كونديرا يجعلنا نلامسها .
April 26,2025
... Show More
فقط حواستون باشه مقدمه ی مترجم رو یا نخونین یا بذارین بعد از خوندن داستان بخونین. البته این قانون رو در مورد همه ی مقدمه های کتابا رعایت کنین. کلا مترجمای ما نمیدونم چه اصراری دارن داستان رو از اول تا آخر تعریف کنن
April 26,2025
... Show More
It was love at first sight...
Trước giờ cũng không để ý Kundera lắm, nhưng chỉ sau khi đọc thử vài trang ở nhà sách, mình biết là mình phải có một quyển Kundera ở nhà.
Ý tưởng quyển này hơi basic (các review khác nói Kundera có nhiều quyển chủ đề vĩ mô hơn). Đúng như tên gọi "Identity", các nhân vật lạc vào mê cung hỗn loạn khi tự hỏi mình rốt cuộc là ai. Và khi nhìn sang người bên cạnh, rốt cuộc căn cước thật của họ là gì, mình có thể tin tưởng họ không?



Nhưng Kundera đã chứng tỏ một nhà văn tài năng có thể xào nấu một công thức đơn giản thành một thứ gì đó đặc biệt.
Phong cách của Kundera là kiểu văn mình tìm kiếm. Nó tối giản nhưng không đơn sơ, mỗi chương chỉ vỏn vẹn vài trang nhưng từng câu văn đều được cân đo đong đếm cẩn thận, biểu tượng này nối tiếp ẩn dụ khác.
Quyển này làm nhớ tới style của Ba ơi mình đi đâu ghê.
3.5 sao Tạm thời cho vậy, nhưng dù sao đây vẫn là một khởi đầu ổn với mình. Chắc chắn sẽ tìm đọc thêm Kundera.
April 26,2025
... Show More
n  n

أول تجاربي مع ميلان كونديرا. وللأسف-زي ما هو باين من الصورة اللي فوق-لم أستطع فهم فكرة الرواية الرئيسية. ولن أقول أنها تجربة سيئة. فقد تأثرت كثيراً بمشاعر جان مارك تجاه شانتال.

هما الرجالة اللي زي "جان مارك" ده بيجيبوهم منين؟؟؟
وليه المترجم كان مُصر انه يكتب اسمها "شانطال" وايه "طاكسي" دي؟؟؟
April 26,2025
... Show More
یه ستاره بخاطر پایان بندیش که دوس نداشتم

-«من هرگز از مرگ نهراسیده ام! اما حالا، چرا. از این تصور که پس از مرگ زنده بمانیم رهایی ندارم؛ گویی مرده بودن، زندگی کردن در کابوسی پایان ناپذیر است.»
P.19

- اما هیچ کس نمی تواند ضد احساسات کاری کند. احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیب جویی می گریزند. می توان خود را از کاری، یا از به زبان اوردن سخنی، سرزنش کرد، اما نمی توان خود را به سبب داشتن فلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرار داد، ولو به این دلیل ساده که هیچ نوع تسلطی بر ان نداریم.
P.50

- « دوستی برای من نشانه ان بود که چیزی نیرومندتر از ایدئولوژی، نیرومندتر از کیش و ایین، و نیرومندتر از ملت، وجود دارد.»
P.55

April 26,2025
... Show More
الهوية

يبدو أنه من لازم كل من عاش بين حضارتين أو مجتمعين أن يطرح على نفسه سؤال الهوية، من أنا؟ إلى المجتمعين أنتمي؟ القديم أم الجديد؟ رأينا كيف يتغلغل هذا السؤال لدى أمين معلوف مثلا ً، هنا، لدى ميلان كونديرا، التشيكي – الفرنسي، سؤال الهوية ليس معنيا ً بالشخص مقابل المجتمع، وإنما هو معني بالشخص أمام المحيطين به، أمام ذاته.

في هذه الرواية القصيرة – وجل أعمال كونديرا الأخيرة كذلك -، يتناول كونديرا قصة شانتال وجان مارك، حبيبين يعيشان كزوجين، حياتهما تبدو سعيدة، وكلاهما متعلق بالآخر، ومن خلال مواقف صغيرة تبرز لنا ولهما أسئلة مهمة جدا ً، ما الذي نعرفه حقا ً عن الآخرين؟ ما الذي نعرفه عن من نعيش معهم ونحبهم، ما هي الأشياء التي تكون هويتهم؟ بل ما الذي نعرفه عن أنفسنا؟ يواجه جان مارك هذا السؤال عندما يلتقي بصديق قديم انقطعت علاقتهما منذ زمن بعيد، من أجل حادث تافه، يذكره صديقه بمقولة قديمة له، ولكن جان مارك لا يذكرها، وهذا يطرح عليه فكرة أن الصداقة ليست إلا المرآة التي تحفظ لنا ما غاب عنا من ملامحنا القديمة، من خلال أصدقائنا، فهم يتذكرون أشياء عنا، لا نتذكرها نحن، ولكننا نستعيدها من خلالهم، يتعرض جان مارك لموقف آخر عندما يوافي شانتال على الشاطئ، يشاهدها من بعيد، يراها شاردة، ويرى عربات مخصصة للأطفال تتجه نحوها بحيث تكاد تصطدم بها، يركض هلعا ً، ولكنه عندما يقترب يكتشف أن هذه امرأة أخرى، مسنة وقبيحة، كيف خلطها بشانتال !!! ولكن الموقف الأهم لكلاهما كان الرسائل الغرامية التي بدأت شانتال في تلقيها، من معجب سري، لقد طرحت هذه الرسائل عليهما السؤال الكبير، لقد أبانت اختلافاتهما، بالأصح لقد أبانت وأعادت رسم صورة كلا ً منهما لدى الآخر.
April 26,2025
... Show More
As a novel, it falls short in my opinion especially toward the end and won't have got more than 3 stars. As a peace of writing in general that discusses ideas it is a 5 star book. It could have been better if it was shorter even though it is one of Kundera's shortest novels. Don't make it your debut Kundera.
April 26,2025
... Show More
روايات ميلان كونديرا ،تشبه الفتاه الجميلة ، ذات الحسب والنسب ،التي ترتدي أجمل الثياب ولكنها ثقيلة الظل ! ، للمرة الثالثة أحاول أن اتصالح مع كونديرا واحبه ولكني لا أقدر ، لديه افكار مختلفة جديدة ،لم اسمع بها من قبل ومع ذلك فأنا لا أتقبله ،اجده ثقيل الظل جدا .
بعد "فالس الواداع" ،و "حفلة التفاهة" أجد كونديرا كما هو لا جديد أو مثير فيه ، سأقرأ كائن لا تحتمل خفتة وأري إن كنت سأقاطعة للأبد أم لا .
ميزة كونديرا أن لغته سلسة وانسيابية جدا ، فتجد نفسك تنهال علي العمل الأدبي لتنهيه في يوم .
أستفزتني هذه الرواية جدا ،كنت أنتظر أن اجد نهاية لطيفة تبهرني كي أغير رأيي ولكنها كانت أسخف مما تخيلت ، فها هي لا تغدو أكثر من حلم !!
April 26,2025
... Show More

هناك سؤال يتبادر كثيراً للكثير من الأشخاص، لماذا تكتب الرواية أو ما الذي يدفعنا لقراءتها؟ لماذا لا نكتفي بقراءة كتب الفكر والفلسفة والتاريخ، ألا تغنينا عن قراءة الروايات؟ ثم يصفونها أنها مضيعة للوقت وتافهة!

للإجابة على السؤال أعلاه: اقرأ لميلان كونديرا، تعرف :)


ميلان كونديرا، الفيلسوف، والذي أراه مظلوماً لأنه لم ينل جائزة نوبل حتى الآن، أتخيله جالساً على مكتبه يسأل نفسه، ماذا علي أن أقدم أكثر؟ لا عليك أيها السيّد، نحبّك دون جوائز، ونعرفك. لكن أتمنى لو يغضب، ذلك الغضب الذي يخص الكاتب وحده، فينتفض، ويكتب معجزةً لا يكتبها غيره. وينال على ما كتبه تلك الجائزة.

في الهوية، خامس ما أقرأ لكونديرا، يحكي عن كيمياء العلاقة بين زوجين، جان مارك المصاب بالملل، وشانتيل التي تصاب بصدمة "عدم تلفت الرجال إليها". كل منهما ومرضه الذي يهمه في الحياة، العمل والجمل.

عدم الرضا، أدى إلى سوء تفاهم بينهما، كان سببه الأكبر هو عدم الثقة أو المعرفة الفعلية الكاملة بالشخص الآخر، رغم زواجهما وتشاركهما أوقات اليوم، فرسم كل واحد هوية للآخر، فهل كان حقاً يفهمه؟ ولكن هل كان هو يعرف نفسه؟

تقرأ وتقرأ، تتسارع الأحداث، ثم تدخل دوامةً لا لا خروج منها، لأنك ستجد نفسك أمام عشوائية لأسئلة لا تعرف إجابتها.


Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.