...
Show More
اولین چیزی که در کتاب توجهم را جلب می کند، نامی است که از مترجم روی جلد آمده است: «دکتر پرویز همایون پور». از این که نام نویسنده با پسوند و القاب روی جلد کتاب نوشته شود، بدم می آید. حس می کنم دارد فخرفروشی می کند. و پیشاپیش می خواهد توی کله ی ما فرو کند که «هی! مواظب باش! من خیلی آدم خفنی هستم!» همین باعث می شود در ادامه ی خواندن کتاب، نگاه نقادانه ام را تند و تیزتر کنم.
یکی از چیزهایی که از همان ابتدا عجیب است، عوض شدن زمان فعل هاست. از مضارع به ماضی. و علت عوض شدن این زمان ها را تا پایان کار هم نفهمیدم. مترجم هم در مقدمه چیزی در موردش نگفته بود. پس گفتم به احتمال زیاد اشتباه مترجم است و یا به احتمال کم تر، هنرنمایی نویسنده.
هنرنمایی های نویسنده کم نیستند! فلسفه بافی های کوندرا در ابتدای کار جذاب است اما وقتی زیاده از حد می شود، دیگر جذابیت خودش را از دست می دهد. یاد آن عبارت «جعفر مدرس صادقی» افتادم در «توپ شبانه» که از مردان داستان نویس این طور می گفت:
«ما بلد نيستيم قصه تعريف کنيم.و به همين دليل هي گريز مي زنيم به سياست، به فلسفه بافي، به تاريخ، به ادبيات»
دیگر، نویسنده، داستان نویس نیست. پیرمرد نصیحت گری است که ما را فریب می دهد! می گوید دارم داستان تعریف می کنم، اما دروغ می گوید. دارد اندیشه ها و بعضن توهم هایش را به اسم داستان به خورد ما می دهد. گاه گاهی هم در چشم مان نگاه می کند تا تاثیر کلامش را ببیند.
منِ خواننده، نمی خواهم گول بخورم. می گویم یا باید داستانت را تعریف کنی و اصالت را به داستانت بدهی (حالا در طی داستان و با محوریت داستان، خواستی اندیشه ای را هم القا کنی اشکال ندارد) یا اگر داستانت اصل نیست، همان اول کار تکلیف ما را با خودت روشن کنی و بگویی این یک کتاب فلسفی است، نه یک رمان. بعد هر چه خواستی نصیحت کنی و رطب و یابس به هم ببافی.
کوندرا احتمالن نویسنده ی خوبی است (این اولین کتابی ست که از او می خوانم) چون داستانش پستی و بلندی های خوبی دارد، نقاط اوج جالبی دارد، گره اندازی ها و گره گشایی های مناسبی هم دارد، زبانش هم ساده و روان است، اما آن قدر حرف گنده در داستانش گنجانده که کتاب کم حجمش کمر خم کرده چون تحمل این همه حرف را ندارد.
اما مشکل بزرگ تر سر پایان بندی کتاب است که از نظر من دست کمی از فاجعه ندارد. آقای نویسنده، خیلی روشنفکربازی در آورده و جوری داستان را تمام کرده که آخرین شباهت هایش به رمان را هم از بین برده است.
از مقدمه ی کتاب هم خوشم نیامد. تعریف و تمجیدهایی از کوندرا و رمانش که درک نمی کردم. به خصوص وقتی در ص 5 از «کلمه های بنیادین» رمان حرف می زد که به شوخی بیش تر شبیه بود.
یکی از چیزهایی که از همان ابتدا عجیب است، عوض شدن زمان فعل هاست. از مضارع به ماضی. و علت عوض شدن این زمان ها را تا پایان کار هم نفهمیدم. مترجم هم در مقدمه چیزی در موردش نگفته بود. پس گفتم به احتمال زیاد اشتباه مترجم است و یا به احتمال کم تر، هنرنمایی نویسنده.
هنرنمایی های نویسنده کم نیستند! فلسفه بافی های کوندرا در ابتدای کار جذاب است اما وقتی زیاده از حد می شود، دیگر جذابیت خودش را از دست می دهد. یاد آن عبارت «جعفر مدرس صادقی» افتادم در «توپ شبانه» که از مردان داستان نویس این طور می گفت:
«ما بلد نيستيم قصه تعريف کنيم.و به همين دليل هي گريز مي زنيم به سياست، به فلسفه بافي، به تاريخ، به ادبيات»
دیگر، نویسنده، داستان نویس نیست. پیرمرد نصیحت گری است که ما را فریب می دهد! می گوید دارم داستان تعریف می کنم، اما دروغ می گوید. دارد اندیشه ها و بعضن توهم هایش را به اسم داستان به خورد ما می دهد. گاه گاهی هم در چشم مان نگاه می کند تا تاثیر کلامش را ببیند.
منِ خواننده، نمی خواهم گول بخورم. می گویم یا باید داستانت را تعریف کنی و اصالت را به داستانت بدهی (حالا در طی داستان و با محوریت داستان، خواستی اندیشه ای را هم القا کنی اشکال ندارد) یا اگر داستانت اصل نیست، همان اول کار تکلیف ما را با خودت روشن کنی و بگویی این یک کتاب فلسفی است، نه یک رمان. بعد هر چه خواستی نصیحت کنی و رطب و یابس به هم ببافی.
کوندرا احتمالن نویسنده ی خوبی است (این اولین کتابی ست که از او می خوانم) چون داستانش پستی و بلندی های خوبی دارد، نقاط اوج جالبی دارد، گره اندازی ها و گره گشایی های مناسبی هم دارد، زبانش هم ساده و روان است، اما آن قدر حرف گنده در داستانش گنجانده که کتاب کم حجمش کمر خم کرده چون تحمل این همه حرف را ندارد.
اما مشکل بزرگ تر سر پایان بندی کتاب است که از نظر من دست کمی از فاجعه ندارد. آقای نویسنده، خیلی روشنفکربازی در آورده و جوری داستان را تمام کرده که آخرین شباهت هایش به رمان را هم از بین برده است.
از مقدمه ی کتاب هم خوشم نیامد. تعریف و تمجیدهایی از کوندرا و رمانش که درک نمی کردم. به خصوص وقتی در ص 5 از «کلمه های بنیادین» رمان حرف می زد که به شوخی بیش تر شبیه بود.