Community Reviews

Rating(4 / 5.0, 100 votes)
5 stars
29(29%)
4 stars
38(38%)
3 stars
33(33%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
100 reviews
April 26,2025
... Show More
لا أعلم لماذا رشدي إنحدر بمستواه بهذا العمل ذلك (آيات شيطانية) فكرًا وأسلوبا أدبيًا. خصوصًا أنني قرأت له قبل هذ العمل رواية (أطفال منتصف الليل)أولًآ وهي رائعته الجميلة، والتي أبدع فيها بموضوع الهند قبل وبعد الإستقلال، ثم قرأت (آيات شيطانية) ومن بعدها غير عمل له ومنها عمله (العار). فوجدت حيرتي في إنحداره لهذا المستوى ربما أراد تقديم تنازلات أكثر ليتأقلم مع المجتمع الجديد! كعادة بعض الكتاب العرب والمسلمين وغيرهم من القادمين من دول العالم الثالث كنوع من الإنسلاخ القائم في الأساس على تشضي الهوية ليس على أثر جغرافي بقدر ماهو إحساس بالدونية.



قدم رشدي قبل (آيات) وبعد آيات أجمل أعماله من الناحية البنائية للرواية ومن ناحية القدرة الروائية فلماذا فعل مافعل؟!.. هذه مضحك ومخجل... هذه الرواية وجدتها مُقذية ومنفرة.

حينًا أقول أن رواية (منتصف الليل) وهبت رشيد مكانة عالمية وهو قابع في بريطانيا ولاشك صدى روايته وصل لبلده الهند فلماذا هذا المنزلق في رواية بائسة موضوعًا وطريقة معالجة حتي أنني بت أستغرب "التطبيل" الذ يحصده من بعض العرب مسلمين وغير مسلمين من دعاة الحرية التي تمجدهم دار (الجمل) في غلاف الرواية حتي تُحسن بيع منتجها كعادته إزاء العمل الذي يرفض.

عمومًا تقبع شهرة الرواية في تناولها بالتعريض لشخصية الرسول – صلى الله عليه وسلم – في طريقة معالجة بائسة ومناقشته ضمن سياق الرواية لبعض آي القرآن وفق أفق ضيق ينم عن سوء كبير وعظيم بثقافته التي ينتمي إليها – الإسلامية – التي يتبع لها حتي لو شكليًا (وليس موضوعي الدخول في قلبه فهذا مما بينه وبين الرب). حتى عندما حاولت أن أكون محايدًا وأنظر للرواية من جانب أدبي ومن ناحية تقنية فهي معدومة وهشة بعيدًا عن موضوعها. رغم أن رشدي نحى في كتابتها طريقة الممبدعة العظيمة (فرجينا وولف) في "مسز دالوي" وغيرها من الأعمال التي أبتكرت وطورت فيها "تيار الوعي” إلا أن الرواية ليست بتلك المستوى رغم جودة روائية وأدوات رشدي للأمانة الأدبية.

من صحيفة :
The Daily News, dated March Lst 1989, Rushdie
يقول المفكر ((رولد ديهل) : ((أن هذا النمط من إثارة الحساسية قد أوصل كتبًا غير متميزة على الإطلاق إلى قائمة أكثر الكتب بيعًآ في العالم.. ولكن في نظري أن هذه طريقة رخيصة للوصول إلى هذا الهذف.. وفي نظري أيظًا أنه انتهازي خطير.. وأعتقد أنه"مأجور" . )) أنتهى

هنا مراجعتي لرواية أطفال منتصف الليل :

قراءات 2009م
April 26,2025
... Show More
امتیاز دقیق‌تر: 3.5

‌آشنایی‌زدایی از نویسنده
سلمان رشدی نویسنده‌ای نبود که از زیر بته بیرون آمده باشد. پیش از نوشتن آیات شیطانی چند داستان دیگر نوشته بود که مهم‌ترین آن‌ها «بچه‌های نیمه‌شب» و «شرم» هر دو به قلم مهدی سحابی ترجمه شده‌اند. «بچه‌های نیمه‌شب» دو جایزه مهم بوکر و بلک مموریال را همان سال انتشار (۱۹۸۱) می‌برد و دوازده سال بعد جایزه بوکر بوکرها را هم از آن خود می‌کند. پس از ترجمه فارسی هم در سال ۱۳۶۴ به عنوان بهترین رمان خارجی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران انتخاب می‌شود! در داستان «شرم» سرگذشت تلخ پاکستان را از طریق سرگذشت پسری دنبال می‌کند که نمی‌داند پدر او کسیت و مادر و دو خواهرش نیز هم‌زمان به عنوان سه مادر واقعی او را پرورش می‌دهند. «بچه‌های نیمه‌شب» ولی بیشتر فضایی پسااستعماری دارد: کودکانی که در نیمه‌شب به دنیا آمده‌اند و به همین دلیل هر یک قدرتی جادویی دارند و در روندی تاریخی از استقلال هند و پاکستان تا دوران سیاه ایندرا گاندی را در بر می‌گیرد. سبک رشدی (رئالیسم جادویی) به نظرم برای انتقال محتوای پسااستعماری آثار او بسیار مناسب است.

آشنایی‌زدایی از کتاب؛ این قسمت بخش‌هایی از داستان را کاملا فاش می‌کند
آیات شیطانی هم، بر خلاف آنچه شنیده‌اید، محتوایی پسااستعماری دارد، اما نه آن‌چنان که به مذاق اسلام‌گراها (و قاطبه مسلمانان) خوش بیاید. مضمون کمدیک-تراژیک داستان از دوگانه‌ای ویرانگر تغذیه می‌شود: تفرعن غرب و تحجر اسلام. پس‌زمینه فرهنگی کتاب البته بیشتر برای هندی‌ها آشناست، اما مثلثی که برای من در آن مکشوف شد مثلث هند، اسلام و غرب بود. کتاب البته با معیارهای مسلمانی کتابی توهین‌آمیز است، اما محتوای آن را نمی‌توان به توهین (همچون یک کاریکاتور توهین‌آمیز) تقلیل داد. کتاب، در یک کلام، بیان آزاد این ادعا بود که غرب، هند را حیوان و اسلام، هند را مجنون می‌خواهد و مسیر هند چیزی جز این دوست. نمی‌دانم آیا به گمان شما سزای چنین حرفی «مرگ» است یا نه. در بخش بعد به این موضوع بر می‌گردم، اما فعلا می‌خواهم داستان را، که سبکی سیال و خیال‌انگیز هم دارد، از منظر خودم برایتان بازسازی کنم
داستان حول دو شخصیت اصلی می‌چرخد: صلاح‌الدین چامچا که بی‌شک بازتابی از زندگی خود سلمان رشدی است و جبرئیلْ فرشته که اسم و فامیل یک ستاره سینمای هند است. اولی به غرب متمایل می‌شود و دومی به اسلام. در سیر جادویی داستان، جبرئیل که بازیگری هفتاد نقش است، در تناسخ‌هایی طولی و عرضی در تاریخ، به عنوان شخصیت‌های متنوعی از جبرئیل تاریخی تا همین بازیگر کذایی ظاهر می‌شود
جبرئیل به عنوان فرشته الهی بر سه شخصیت مذهبی در کتاب ظاهر می‌شود: بر «ماهوند» (یا پیامبر)، بر «امام» (خمینی) و بر «عایشه» دختری که در یکی از روستاهای هند ادعای پیامبر می‌کند. چهره هیچ یک مگر امام سیاه و توهین‌آمیز نیست. ماهوند بسیار شبیه محمد تاریخی، دست‌کم به روایت مستشرقین و اسلام‌پژوهان روایت شده‌است. یکی از ماجراهایی که مسلمانان زیادی را خشمگین کرده بود خود ماجرای «آیات شیطانی» است: اینکه درمیانه آیاتی که پیامبر از جبرئیل دریافت می‌کند (در سوره نجم)، چند آیه در تایید بت‌ها نیز دریافت و ابلاغ می‌کند اما بعد متوجه می‌شود آن آیات القائات شیطانی بوده‌اند نه الهامات الهی. ولی جالب است بدانید این ماجرا نه ساخته رشدی، بلکه چیزی است که در برخی کتب معتبر تاریخ و سیره، از جمله تفسیر درالمنثور، صحیح بخاری و تاریخ طبری، به عنوان داستان «غرانیق» ذکر شده و آیات ۵۲-۵۳ سوره حج نیز ناظر به همین ماجراست. گذشته از آن، تصویر پیامبر تا پیش از فتح مکه چهره‌ یک مصلح است. پس از فتح مکه داستان از سمت سلمان روایت می‌شود. سلمانی که از تعدد احکام اسلام خسته شده و به آن مشکوک است. سلمانی که چیزی بیشتر از نامش او را به نویسنده نزدیک می‌کند: شک او

دارد می‌آید. از کوه حرا بالا می‌رود تا به غار برسد. تولدت مبارک. امروز به چهل و چهارسالگی رسیده ولی با اینکه شهری که پشت سر و زیر پایش گسترده پر از ازدحام است و هیاهوی جشن و سرور است، همچنان تک و تنها از کوه بالا می‌رود. به مناسبت روز تولدش لباس تازه‌ای نپوشیده. لباس تازه‌اش تمیز و مرتب پایین تختش همچنان تاشده مانده‌است، چرا که وی مردی است زاهدمنش. (این دیگر چه تاجر عجیب و غریبی است؟)
سوال:‌ نقطه مقابل ایمان چیست؟
نه جواب بی‌ایمانی نیست. چرا که بی‌ایمانی بیش از اندازه قاطع و مسلم است. بی‌ایمانی خود گونه‌ای ایمان است.
شک


عایشه نیز زنی است که قرن‌ها بعد، در دهکده‌ای مسلمان‌نشین ادعای پیامبری می‌کند، افراد زیادی را با خود همراه می‌کند و نهایتا برای اینکه مانند موسی از دریا به مکه وارد شوند همه را با خود به آب می‌برد و به کشتن می‌دهد. تنها امام است که تصویری یکسره سیاه دارد. کسی که هرچند دربرابر ظلم قیام کرده، اما خود نیز ظالمی است که در تصویری رعب‌آمیز وضعیت ظاهری‌اش تغییر می‌کند، سوار بر جبرئیل از پاریس به تهران می‌رود تا جشن پیروزی خود را مشاهده کند و دست آخر نیز پیروان خودش را می‌بلعد

از سوی دیگر صلاح‌الدین از ابتدا مایل به غرب می‌شود. به انگلستان می‌رود، آن بهشت هندی‌ها. از دبستان وارد لندنی می‌شود که همیشه خوابش را می‌دید، اما تحقیر نصیبش می‌شود و تحقیر کردن را یاد می‌گیرد

تازه مدرسه را شروع کرده بود که روزی هنگام صبحانه نوعی ماهی دودی در بشقابش دید و همانطور که روی صندلی نشسته بود به آن خیره ماند. نمی‌دانست از کجای ماهی باید شروع کند. سرانجام لقمه‌ای از آن را به دهان برد. پر از تیغ‌های ریز بود. همه از دهانش در آورد. ولی لقمه بعدی هم همانطور بود. در سکوت رنج می‌کشید و هم‌شاگردی‌هایش تماشایش می‌کردند. حتی یکی از آنها نگفت بگذار نشانت بدهد ماهی را چگونه باید بخوری. نود دقیقه طول کشید تا همه ماهی را خورد. اجازه نداشت تا پایان کار از پشت میز خود برخیزد. آن آخرها بدنش به لرزه درآمده بود و اگر می‌توانست حتما گریه می‌کرد. آن‌وقت این به ذهنش رسید که درس مهمی گرفته است: انگلستان ماهی دودی‌ای بود که مزه‌ای خاص و تیغ‌های فراوان داشت و هرگز کسی به او نمی‌آموخت که چگونه باید آن را بخورد

تجربه صلاح‌الدین از غرب یکسره تحقیر است. بخاطر سخت بودن نام صلاح‌الدین او را صلدین می‌خوانند و او هم همین نام را بر می‌گزیند. همسرش پاملا از تلاش رقت‌بار او برای انگلیسی بودن متنفر است و دست آخر او را ترک می‌کند. آخر سر هم یک دوبلر حرفه‌ای می‌شود، کسی که صدای سیب‌زمینی یخ‌زده یا کنسرو لوبیا را بی‌نقص در می‌آورد اما هیچ‌وقت چهره‌اش دیده نمی‌شود؛ چون مناسب دیده شدن نیست. صلدین مدتی به هند باز می‌گردد. در آنجا با وکیلی به نام زینی آشنا می‌شود. زینی آشکارا تحقیر شدن او را به رویش می‌آورد. صلدین اما دل‌بسته زینی می‌شود. با این همه هنوز دلبستگی‌اش به لندن بیشتر است. پس او را رها می‌کند و باز می‌گردد. در بازگشت هواپیمای آنها سقوط می‌کند و او و جبرئیل فرشته تنها مسافرانی هستند که به طرز معجزه‌واری نجات می‌یابند و در انگلستان فرود می‌آیند (خود کتاب از همین سقوط شروع می‌شود). پلیس گشت صلدین را پیدا می‌کند ولی او که مدتهاست شهروند انگلستان است اما صورت هندی‌اش هیچگاه این را گواه نمی‌دهد و حالا هم که پس از این سقوط و زنده ماندن هیچ مدرکی ندارد به عنوان مهاجر غیرقانونی وارد ون پلیس می‌شود. برخوردی که با صلدین در ون می‌شود جزو تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌هاست، تحقیر او به حدی است که ماهیت او را به یک بز تغییر می‌دهد. بزی که بعدهای خود را درمیان حیوانات دیگر، مهاجران بی‌مقدار دیگر کشورها، می‌یابد

پس از چرخ‌های بسیار، آخر داستان صلاح‌الدین و جبرئیل دوباره به هم می‌رسند: جبرئیل پس از اقامت دائمش در تاریخ اسلام و صلاح‌الدین پس از اقامت دائمش در قلب غرب: جبرئیل که به جنون رسیده اطرافیانش و نهایتا خودش را به کشتن می‌دهد و صلاح‌الدین که شاهد این خودکشی است تازه پس از آن است که می‌تواند به هند باز گردد

جبرئیل فرشته به آرامی گفت: «خیلی وقت پیش به تو گفته بودن که اگر بدانم این مرض دیگر راحتم نمی‌گذارد و همیشه عود می‌کند نمی‌توانم تحملش کنم». به سرعت و پیش از آنکه صلاح‌الدین بتواند ماتع شود اسلحه را در دهان خود گذاشت و ماشه را کشید..
جبرئیل آزاد شد

کنار پنجره ایستاده بود و به بیرون می‌نگریست. ماه بدر تمام بود. سرش را تکان داد. کودکی تمام شده بود. به درک! بگذار بولدوزرها بیایند. اگر قدیمی‌ها از مرگ سر باز زنند تازه‌ها نمی‌توانند متولد شوند

صدای زینت وکیل از پشت سرش گفت: «بیا برویم». انگار علی‌رغم همه اشتباهات، شرارت‌ها و گناهانش شانس دیگری به او داده می‌شد. بله، این دفعه شانس آورده بود. زینی گفت: «بیا برویم خانه من».
صلاح‌الدین به سوی او چرخید و گفت: «برویم» ر



خون و قلم: این بخش یک نوشته «سیاسی» نیست
کتاب آیات شیطانی سال ۱۹۸۸ به زبان انگلیسی چاپ شد. کمتر از یک سال بعد، پیش از آنکه ترجمه‌ای از این کتاب به فارسی و یا حتی عربی به چاپ رسیده باشد فتوای آقای خمینی درباره به شرح زیر به چاپ رسید که می گفت: «به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می‌رسانم مؤلف کتاب «آیات شیطانی» که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام می‌باشند. از مسلمانان غیور می‌خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود، شهید است ان‌شاءاللّه‌. » ... حتی پس از آنکه آقای خامنه‌ای (امام جمعه وقت) گفته بود اگر سلمان رشدی «توبه کند، کتاب بنویسد، غلط کردم بگوید، از مسلمان‌هاى دنیا، از امام امت عذرخواهى کند، بگوید اشتباه کردم، کتاب مال من نیست، که البته در این صورت ممکن است مردم گناه او را ببخشند»، آقای خمینی در پیام بعدی تصریح کرده بود که «سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامی همّ خود را به کار گیرد تا او را به دَرک واصل گرداند.» ر
این حکم البته لکه ننگ و مایه تاسف است در کارنامه فقه شیعه که بر اثر جو زمانه و برای عقب نیفتادن از اعتراضات مسلمانان هند و پاکستان ناگهان پاسخ یک کتاب (هرچند توهین‌آمیز) را با تهدیر خون نویسنده و ناشر می‌دهد. ولی ننگین‌تر از این شاید اهل قلمی بودند که برای نشان دادن ایمان دینی یا وفاداری سیاسی (امیدوارم که دومی بوده باشد) بجای یا در کنار نقد کتاب، اتفاق وحشتناکی که بعد این حکم برای نویسنده افتاد را به سخره گرفتند. پیش از بررسی دو نمونه بخشی از مدخل «آیات شیطانی» ویکی‌پدیا را بخوانید تا ببینید تبعات آن حکم چه بود
پس از فرمان روح‌الله خمینی مبنی برکشتن سلمان رشدی افرادی در صدد اجرای این حکم برآمدند از جمله «مصطفی مازح» جوان لبنانی که پیش از همه توانسته بود با پاسپورت فرانسوی وارد هتل محل اقامت سلمان رشدی شود ولی در روز حادثه با انفجار زودهنگام بمبی که برای کشتن رشدی کار گذاشته بود، از هدفش بازماند و کشته شد. کتاب رفته‌رفته در کنیا، تایلند، تانزانیا، اندونزی، سنگاپور و نهایتاً ونزوئلا [هم] ممنوع گشت. در سال ۱۹۹۱ مترجم آیات شیطانی به ژاپنی، هیتوشی ایگاریشی در توکیو با ضربات چاقو کشته شد، و به مترجم ایتالیایی کتاب هم در میلان حمله شد. در سال ۱۹۹۳ ناشر نروژی کتاب مورد حمله مسلحانه قرار گرفت. در همین سال عزیز نسین مترجم کتاب به ترکی در هتلی در شهر سیواس مورد حمله قرار گرفت. هرچند نسین توانست از هتل فرار کند ولی در پی به آتش کشیده شدن هتل ۳۳ نفر کشته شدند. این واقعه به کشتار سیواس معروف شد. دفتر نشر «نیما» که ترجمه فارسی این کتاب را منتشر کرده بود به آتش کشیده شد و نیما نعمتی مدیر این انتشارات بارها تهدید شد. سردبیر مجله «خلق» چاپ سلیمانیه که بخشی از ترجمه کردی این کتاب را در سال ۲۰۱۰ منتشر کرده بود هدف حمله مسلحانه قرار گرفت. سردبیر از این حادثه جان سالم بدر برد ولی برمک بهداد مترجم کتاب از آن زمان پنهان شده‌است در حالی‌که تعدادی از روحانیون سلیمانیه و اربیل حکم قتل وی را صادر کرده‌اند

در تمام این مدت نویسنده کتاب (به گفته خودش در یکی از مصاحباتش) زندگانی مخفی داشت، بسیاری از هواپیمایی‌ها از ترس ترور نویسنده به او بلیط نمی‌فروختند و تمام مدت پلیس اسکاتلندیارد همراه او بود. این سختی و فلاکت دستمایه خنده برخی از اصحاب فرهنگی ما بود تا نشان دهند چوب خدا صدا ندارد. از جمله عطاالله مهاجرانی در داستانی کوتاه «اسب شطرنج» که اسفند ۷۴ در مجله کلک (و بعدتر در پیش‌گفتار کتاب ‌نقد توطئه آیات شیطانی) چاپ شد با تمسخر به این واقعیت اشاره می‌کند که نویسنده مدت‌هاست در اتاقی در یک هتل زندانی شده و پلیس همیشه پشت در اوست و خود در را هفت‌قفله کرده، همسرش از او طلاق گرفته و دیگر هیچ دوستی ندارد و حتی همسرش نیز او را ترک کرده زیرا همه می‌ترسند بخاطر آن حکم آنها هم کشته شوند. نمی‌دانم امروز که مهاجرانی خود نیز «نویسنده‌»ای است که از ترس بازداشت در غربت و تنهایی به سر می‌برد راجع به آن تمسخر‌ها در خلوت خود چه فکر می‌کند
ولی مهاجرانی تنها کسی نبود که این ترس و تنهایی را به مسخره گرفت. رضا امیرخانی نیز در نوشتاری به نام «انا له لحافظون، نقدي بر كتابِ آياتِ شيطاني» (که هنوز روی سایت خودش قابل جست‌وجوست) نیز همین رویه را پیش گرفته‌است. در بخشی از نوشته امیرخانی قرار است برخی از تبعات فتوای امام را بخوانیم. از نظر او «خاله‌زنكي‌ترينش مسئله اعتذارِ خودِ رشدي بود كه چون بچه‌ي خردسالي به عذرخواهي افتاد. سياسي‌ترينش مسئله خروجِ هم‌زمانِ همه‌ي سفراي جامعه‌ي اروپايي بود، در اعتراض به فتوا. و به‌ترينِ تبعاتش ناامني براي اهانت‌كننده به مقدسات اسلام بود.» ... بله، اعتذار خود رشدی برای اینکه از سایه قتلی بی‌خبر خلاص شود، که خود را سزاوار آن نمی‌داند، برای نویسنده جوان ما «خاله‌زنکی» و بچگانه است

در میان تمام این نقدهای جانانه که بخش مهمی از هم و غم خود را به توجیه حکم اعدام یک نویسنده تخصیص داده‌اند، اما، عجیب آن است که هیچ کس این سوال را نپرسید: آیا آیت‌الله خمینی پیش از آنکه حکم ارتداد نویسنده را بدهد کتاب را خوانده بود؟
April 26,2025
... Show More
Sem querer disputar o seu imenso valor literário e originalidade, a melhor forma que encontro para descrever esta magnífica obra é, como se a mesma fosse a junção de: "Cem anos de solidão" e "O evangelho segundo Jesus Cristo". Tudo com as devidas ressalvas.
April 26,2025
... Show More
دوستانِ خردگرا، به نظرم 2 ستاره هم برایِ این کتاب زیاد بود
متاسفانه با گنده کردنِ موضوعِ این کتابِ مسخره توسطِ خمینی و عده ای ایرانیِ عرب پرست و نادان، تنها و تنها مردمِ سرزمینم خسارت دیدند
بله عزیزانم، با محکوم کردن و حلال کردنِ خون « سلمان رشدی»، باعث شدند که این مرد ناشناس و رمان نویس، به شهرتِ جهانی دست پیدا کند، و از طرفِ ملکۀ انگلستان لقبِ «سِر» را دریافت کند... بله، با این حکم، سلمان رشدی میلیونها دلار از فروش همین کتاب در حسابِ مبارکشان رفت... پول سرزمینِ من خرجِ هزاران هزار طاقۀ پارچه شد، تا بر رویِ آن مثلاً مرگ بر انگلیس و مرگ بر سلمان رشدی بنویسند، در این بین مردمِ انگلستان چه گناهی کرده اند!! مشخص نیست
چندین تُن و چندین و چند کیلو، خرجِ رنگ برایِ نوشتن این شعارها شد و درود فرستادن بر محمّد
در این میان چه کسی خسارت دید؟؟... اسلام؟ عرب پرستان؟ انگلیس؟ سلمان رشدی؟ ... خیر... فقط و فقط مردمِ ساده و مظلومِ سرزمینِ من خسارت و زیان دیدند که البته با نادانیِ خود مستحقِ ستم نیز میباشند و عده ای شاعر و نویسندۀ بیگناه و خردگرا نیز ضربه خوردند

دوستانِ گرانقدر، در هند و بنگلادش و اسلام آباد در اعتراض به «سلمان رشدی» چندین و چند نفر کشته و مجروح شدند، بیشتر آنها حتی این کتاب را نخوانده بودند، کتابی که شاید ضعیفترین کارِ این نویسندۀ هندی تبار بود
در ترکیه نزدیک به 40 تن از روشنفکران در آتشِ خشمِ این عرب پرستان سوختند
یک جوانِ نادان و احمقِ لبنانی به نامِ «مصطفی محمود مازح» در لندن به قصد کشتنِ سلمان رشدی، هنگامِ ساختِ بمب در هتلی منفجر شد و گَندَش از رویِ زمین پاک شد ولی از سویِ ایران لقبِ «شهید» گرفت
در ژاپن « هیوتوشی ایگاراشی» مترجمِ این کتاب، با چاقو تکه پاره شد
این همه کشتار و جنایت و جایزۀ 4 میلیون دلاری، برایِ کشتنِ نویسندۀ یک کتابِ داستانیِ ضعیف
عزیزانم، این رمان به سبک رئالیسم نوشته شده و شرحِ زندگیِ دو هندی است که از یک حادثۀ ترور، جان سالم بدر برده و به انگلستان رفته اند... تراژدی و کمدی هم چاشنیِ داستان است... بله... داستان زندگیِ مردمی است که در آرزوی دنیای بهتر، از کشور خویش می گریزند، مردمی که نه توان فرارویی به انسانی مدرن را دارند و نه می خواهند در دنیایِ سنتی زندگی کنند
برای دست یافتن به هویتی تازه، زندگیِ سراسر پردردسر را در بریتانیا از سر میگذرانند
در شهرِ خیالیِ «جاهلیه»، دوازده زنِ روسپی ساکنِ « خانۀ عشق» هستند که نامِ این 12 نفر توسطِ نویسنده هم نامِ با زنانِ محمّد، پیامبرِ اسلام است و اشاره هایی کنایه آمیز به خمینی و زندگیِ محمد نیز دارد، اما فقط بخش کوتاهی از این کتاب به پیامبرِ تازیان یعنی محمّد اشاره دارد
البته به عقیدۀ من بسیار کتابِ ضعیفی بود
پیشنهاد میکنم وقتِ ارزشمندِ خودتان را صرفِ خواندنِ این کتاب نکنید
<پیروز باشید و ایرانی>
April 26,2025
... Show More
While I think this is an important novel to read, a lot of real-life stuff circles it and perhaps conflates its importance in people's minds rather more than the quality of the text, itself.

That is to say: the fatwa placed on Salman Rushdie since 1988, marking him for death for writing this novel, is more of a head-scratcher to someone like me than some kind of obvious reality.

What? This title isn't obviously about Satan writing poetry and a total insult to Muslim peoples?

That's just it... Aside from some rather satirical passages about an Imam, or rather, we can assume one particular Imam that put a hit out on Rushdie's life, this novel is pretty TAME. Fine, there are a few assumptions about Muhammad and points of interpretation that are hinted at that bring up the fact that -- perhaps -- certain people aren't completely infallible. But this, I think, is MILD.

Especially when there is so much racism out there, this is frankly a lyrical, dense piece of literature that is often a pure pleasure, funny, strange, irreverent, satirical, and almost always enjoyable. It's a clever novel with many concurrent levels, dream sequences, magical realism, transformations, and a great look both Hindu and Muslim Indian life.

Is it an easy text? No, not particularly. Indeed, it's so dense that I had to read it (both times) in short bursts just so I could digest the rich text. Whereas some novels are pure popcorn, this one was a full, balanced meal.

Suffice to say, I got a lot out of it and Rushdie's writing is GOOD. Gabriel and Satan as an Indian Movie star and an Indian ex-patriot was never what I would have expected, but it IS fascinating.
April 26,2025
... Show More
Life is too short to endure bad fiction.

The story started out interesting enough, with the characters literally falling out of the sky. It took me a awhile to get into the story, but I finally did. The problem was that every time you managed to get a hold of the basic underlying narrative it would evaporate and be replaced by a nonsensical dream sequence. The transitions between the two realities was so seamless that you frequently find yourself lost. Add all of that to the fact that you are trying to juggle the names of very foreign persons and places and it gets even worse.

I think that, perhaps, to approach this book and appreciate it you have to have a working knowledge of the Koran and Persian Mythology.

I also think that the book would have never been have read by as many people as it has been were it not for the controversy surrounding it.
April 26,2025
... Show More
Tikėjausi iš šitos knygos daug, o gavau tik nulį. Ką čia nulį, minusą. Rushdie rašymo stilius man yra ant tiek nepriimtinas, ant tiek nuobodus, perteklinis, metaforizuotas, hiperbolizuotas ir dirbtinai pompastiškas, kad vieną kartą užvertęs knygą, antra kartą atsiverčiau gerais dvidešimčia puslapių "per anksti", bet tik ties kokiu 15-u pastebėjau, kad lyg ir skaičiau jau čia.. Lyg ir. Nenuostabu, kad aš, jaučiantis tokiam stiliui tiesiog instinktyvų pasibjaurėjimą (kaip košmarą prisimenu bandymą skaityti kažkokią panašaus stiliaus išpažintojo H. Murakamio knygą), beveik iškart šiai knygai pajaučiau priešiškumą ir nepasitikėjimą, kurie su laiku tik stiprėjo, kol mano jausmai galiausiai (tiesa, tai ilgai neužtruko) peraugo į paprasčiausią neapykantą.

Siužeto beveik nėra, o tai, kas knygoje yra laikoma siužetinė linija, man panašu į rudimentinę ataugą - gal kažkada, kažkur, kažkam tai ir buvo panašu į siužetą, bet evoliucija seniai pasistūmėjo į priekį, ir toks siužetas naudos, racijos, stiliaus ir elegancijos turi tiek pat, kiek naudos, racijos, stiliaus ir elegancijos žmogui turi apendicitas ar uodegakaulis.

Nesu įsitikinęs, ar tai žanro, ar autoriaus problema. Vistik labiau linkęs būčiau tai nurašyti autoriui, nes su magiškuoju realizmu susipažinau per G.G.Marquezą, Miloradą Pavičių, Alessandro Baricco - ir nei su vienu jų neturėjau tokių problemų, kaip su Rushdie, kurio kūrinys man pasirodė nei magiškas, nei realus, o tik bjauriai erzinantis ir kankinančiai chaotiškas.

Nors įspūdį tesusidariau per ~75 pirmuosius puslapius, kuriuos sugebėjau įveikti, "Šėtoniškos eilės" man pasirodė kažkiek, minimaliai, primenančios "Baimę ir neapykantą Las Vegase" - bet tik savo haliucinogeniniu ir padriku stiliumi. Deja, Rushie nėra Hunteris Thompsonas, ir kame pastarasis succeedino, Salmanas tik feilino.

Apibendrinant, šita knyga man yra viena labiausiai nepatikusių iš apskritai kada nors paimtų į rankas, tad dabar daugmaž suprantu, kodėl už šitą knygą autoriui buvo paskelbtas mirties nuosprendis - žiūrint bendražmogiškai, gal toks jo kūrybos įvertinimas kiek ir per griežtas, bet užtat labai iškalbingas.

Manau, ties čia mano pažintis su šiuo autorium ir pasibaigs visiems laikams.
April 26,2025
... Show More
I actually hid this book while I read it after the fatwa was proclaimed on Rushdie. It was mesmerizing and the parts still haunt me. Do I write what I feel or should I be afraid?
April 26,2025
... Show More
So this is it. The book that earned Rushdie the sentencing of the fatwa, a death sentence that sent him into hiding for years (review of those years to come as soon as I have read his biography detailing exactly that period). Even publishers and translators of this book from across the world were attacked and, in some cases, killed by religious fanatics. Amazingly, the fatwa is still in effect as can be witnessed by the latest attack on Rushdie that cost him an eye and injured him further.

You might be asking WHY. Well, I read this book in order to find out.

The story is about two men, both Indians, both actors, both Muslims, both expatriates living in England. They both sit on a plane that gets hijacked by Sikh separatists. When the plane explodes, they are both magically transformed - one into the archangel Gabriel and one into the devil. But the novel also tells of racist profiling and police brutality, of mental health issues, of the search for one's identity, and more. It read more like a commentary on British colonialism and immigration than anything.

As almost expected, there is no real faux-pas here. Sure, there is that third and last dream sequence where a fanatic expatriate Imam is a satiric take on Khomeini and we all know that religious fanatics aren't taking satire very well (just ask the people at Charlie Hebdo), but the reaction is definitely way over-the-top.
I presume the second reason is that the title and an element of the story tells of the (by now "erased") part of Mohammed's story where he accidentally believes something Satan tells him, thinking it was God's word. Meaning, the prophet isn't infallible and religious people usually don't respond well to that either.

Now, as for the book itself, all I can say is that Rushdie has an amazing writing style. It's dense but never boring, it never feels like a chore to read but like a trip through a wonderful dreamland. The description never read like something I'd enjoy too much but the richness of the prose, the craftmanship, the erudite mythological elements, all combined to form a wonderful tale.

As a last note, I'd like to draw attention to how pleased I am that this book exists in the first place. Given all the fanatics did, how many people died at protests and in attacks, I'm appreciating the ones that dared publish it regardless all the more - it certainly wouldn't happen nowadays (I have no faith in the bravery of journalism or the publishing industry, they just don't make them like that anymore).
April 26,2025
... Show More
This is controversial book because of the social context rooted in the story. It didn't take me finishing the book to understand why Salman Rushdie was/is a hated man. Having studied extensively Arab/Middle Eastern/Islamic culture and being a former Arabic linguist, I was able to zero-in on what was being written. The controversy of the Satanic Verses from a historical perspective is a whole other discussion. I am not confident to discuss them so I'm sticking to a book review.

The title is taken from the alleged verses (Surah 53:19-20) that were given to the Prophet as divine revelation. The devil tricked Prophet giving extra verbiage for misleading purposes. The author uses them "Have you heard of Lat, and Manat, and Uzza, the Third, the Other? They are exalted Birds...", pg. 385.

The plot is about two Indian actors who fall out of the sky. Their plane explodes during a terrorist hijacking after takeoff and they fall into the English Channel. As they fall, they are transformed: Gibreel becomes an angel-like character closely resembling the angel Gabriel (Jibril) and Saladin transforms into a cloven-hoofed devil. From there is gets confusing.

The controversy from the writing is in Girbreel's dream sequences are the strong references to Islam:

1. The Prophet Muhammed is called 'Mahound', an alternative name for Muhammed sometimes used during the Middle Ages by Christians who considered him a devil.
2. Later, 'The Curtain, hijab, was the name of the most popular brothel in Jahilia" pg. 388, where the wives of Prophet Muhammed work. Literally, he uses their names: Ayesha, Ramlah, Hafsa, Juwairiyah, 'Mary the Copt', Sawdah, etc. "When the news got around Jahilia that the whores of The Curtain had each assumed identity of one of Mahound's wives, the clandestine excitement of the city's males was intense", pg. 393 and "The fifteen-year-old whore 'Ayesha' was the most popular with the paying public", pg. 394.

From a readability standpoint, Salman Rushdie's writing is very disjointed, wordy, and scattered in thought. There were many times when I was lost and felt like giving up. The writing style was tedious because almost all of it mimics conversation.

Overall I did not care for this book. My honest opinion is Salman Rushdie was trying to piss people off but writers do that sometimes. I would recommend 'Shame' and 'Shalimar the Clown' for better examples of his storytelling ability. If you didn't like this book, maybe give his other works a chance. Thanks!
April 26,2025
... Show More
One of the worst books ever written. It’s outrageously stupid, full of staggering bizarre concepts and a deteriorating narrative.

It claims to be written under the “freedom of speech” notion. Yet it criticises, ridicule and target one religion only. Extremely ignorant and contradictory in nature, I believe this book was written with an intention to hurt sentiments. Not recommended to anyone who believes in freedom of speech and giving respect to other religions no matter how many difference of opinions one may have with them.

If I had an option I would have given this book 0 stars but sadly that’s not possible.

Blog | YouTube  | Instagram | Facebook | LinkedIn
Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.