Community Reviews

Rating(4 / 5.0, 99 votes)
5 stars
35(35%)
4 stars
33(33%)
3 stars
31(31%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
99 reviews
April 26,2025
... Show More
¡Por fin una obra de Shakespeare que me conquista! ¡Ya era hora!
Me ha encantado 'Macbeth', con esa ambientación tenebrosa, las traiciones y asesinatos, sus brujas y espectros... ¡Genial!
April 26,2025
... Show More
عافیت‌طلبی راهکار شکستن طلسمِ ذهنِ قفل‌شده؛
وقتی آثار عظیم ادبی بر سرِ خوانندۀ مفلس آوار می‌شوند.


آمال و آرزویی بنامِ «بازخوانیِ» مکبث بلکه فهیمده شود:
یکی از معیارهای من برای فهم اهمیت یک اثر ادبی این «فراخوانی به بازخواندن در حین خوانش» است. خیلی ساده،‌ وقتی اثری را می‌خوانم و در حین خواندن بازخوانی اثر را پیش‌خور می‌کنم می‌فهمم که امکانات بالقوه‌ای که متن در خود دارد آن‌قدر زیاد است که بازخوانی اثر نیز با وجد همراه خواهد بود؛ ادبیات هم چیزی جز کیف و وجد نیست و اثری که بازخوانیِ انتظاری‌اش وجدآمیز باشد، یعنی در جای درستی از فهمِ من نشسته است.
لازم به ذکر نیست که مکبث برای من چنین شأنی داشت. بازخوانی اثر را در حین خواندن، پیش‌خرید کردم (خبر خوب برای آقای شکسپیر!).


انتخاب وجهی از مکبث برای فهمیدن؛
تلاشی برای رسیدن از زبانِ «مکبث» به «تراژدی مکبث»:
این کتاب رو با رویا همخوانی کردیم و کیف کردیم. مرور رویا در کنار مرور مائده برای مکبث به حدی عالی است که برای هرکی بخواد با مکبث مواجه بشه، اون دوتا مرور کافیِ واقعی است. من اینجا و در این مرور صرفا روی چند نکته که دوست دارم در خوانش نخست از مکبث ثبت کنم، تاکید می‌کنم. یکی شرحِ مسئله‌مندیِ شعریت و زبانِ شکسپیر است و مسئله بعدی تاکید مختصری روی «حیث تراژیک‌بودن» مکبث است (سوال این است: چرا به مکبث تراژدی می‌گوییم؟). بخش تراژدی رو با تمرکز بیشتر روی بخش‌هایی از کتاب “Shakespeare's Great Tragedies Experiencing Their Impact” (2018) که توسط John Hardy نوشته و راتلج منتشر کرده می‌نویسم به همراه کتاب «فلسفه تراژدی» از جولیان یانگ. بخش زبان رو هم از کتاب “Language and Writing” (2013) نوشتۀ Emma Smith ، استاد شکسپیرشناسی دانشگاه آکسفورد، از سری کتاب‌های Bloomsbury Arden Shakespeare می‌نویسم و چندنکته و همین مسئله‌مندی زبان شکسپیر رو از این منبع شرح می‌دم.
در آخر هم یک یا دو فان فکت‌طور از زندگی شکسپیر رو از کتاب “30 Great Myths about Shakespeare” (2012) نوشتۀ Emma Smith می‌آورم.
در نهایت هدفم از این مرور این خواهد بود که ردهای ذهنی مهمی از خودم به جا بذارم که بازخوانیِ آتیِ قطعی از مکبث رو بتونم به صورت دقیق‌تری در نسبت با این خوانش اولی که داشته ام به سرانجام برسونم.
برای همین این مرور حداقل ادعای ممکن را در خود دارد.

تجربۀ خواندنِ مکبث:
در قدمِ اولی که قرار شد شکسپیرخوانی رو شروع کنیم، از اطراف و اکناف پهنۀ گیتی دلسوزان، دغدغه‌مندان و دوستان انذار می‌دادند که: «به انگلیسی و همان زبانی که شکسپیر نمایش‌نامه‌هایش را «سروده» است، باید شکسپیر را بخوانید» بجز آن بخشِ مهمی از لذتی که متن برای شما خواهد داشت از میان خواهد رفت. در ترجمۀ شکسپیر صرفا پلات، سیر وقایع و اندکی شخصیت‌پردازی‌ها منتقل خواهد شد و شأن و حیثِ «شعری» و ادبیتِ نمایشنامه خود را در این مسیر نشان نخواهد داد.
ما هم که می‌خواستیم شکسپیر بخوانیم و همچین عجله نداشتیم در این مسیر، اول تصمیم گرفتیم مکبث رو با ترجمۀ داریوش آشوری که طبع‌آزمایی‌ای جدی در ترجمۀ شعریِ مکبث دارد بخونیم؛ واقعا ترجمه خوبی بود و تجربه خوبی بود. بعد از ترجمه (در حین خواندنِ ترجمه، متنِ مقابل انگلیسی اثر رو هم پیش چشم داشتم برای تفنن بخش‌هایی رو زور می‌زدم به اندک ریتم‌طوری که بلدم بخونم)، رفتیم سراغِ No Fear Shakespeare که به راهنمایی اون بتونیم متنِ اصلی اثر رو بخونیم. بعد از این هم سعی کردیم اقتباس و اجرا از شکسپیر ببینیم. من تله‌تئاتر Macbeth (1979) که به کارگردانی Philip Casson و Trevor Nunn رو انتخاب کردم و دیدم و رویا هم The Tragedy of Macbeth (2021) که اقتباس جوئل کوئن است را دید. البته رویا دوتا اقتباس دیگه که یکی‌اش اقتباسِ مشهورِ رومن پو��انسکی (1971) است را هم دید (کلا هم‌خوان‌ام در این مسیر خیلی بهتر از من کار کرده). بعدش هم قرار شد یکی دوتا اثر رو انتخاب کنیم که به واسطۀ آنها جرئت کنیم از مکبث حرف بزنیم؛ مشخصا من همین الان که دارم می‌نویسم جرئت ندارم از مکبث بنویسم!

این شرح روندِ خواندن و تجربۀ مکبث از این منظر باید مهم باشد که «تامل»داشتن در فهم اثر و در مرحله بعد همین «تامل در فهم» داشتن، مهم است. این «تامل در فهم» بود که دو مسأله‌ای که برای این مرور انتخاب کردم رو به ذهنم انداخت: مسئله زبان (مشخصه تو این مسیر چقدر با زبانِ شکسپیر کلنجار داشتیم) و بالاخره ماهیتِ تراژیکِ اثر شکسپیر مخصوصا برای منی که چند وقتی است ذهنم به روایت و روایت‌شناسی گیر داده است مهم است؛ مشخصا منی که الان دارم در «نَقلِ رِوایَت» با جمعی بوطیقای آقا ارسطو رو می‌خونیم.
دیگه بریم سراغ یکی دو تا نکته‌ای می‌خواستم بگم!

مسئله‌مندی زبانِ شکسپیر:
شکسپیر به قولِ اما اسمیت یک «دارایی فرهنگی کاریزماتیک/charismatic cultural property» است؛ یعنی انقدر خوانده شده است و در فرهنگِ غربی (و طبعا انگلیسی‌زبان‌ها) مهم است، که یک دارایی فرهنگی محسوب می‌شود. چند وقت پیش فیدِ گوگل لینکی به سایتی داد که در آن «فکت‌های جذاب» و این جور چیزا بود. در آن سایت یکی از این فکت‌های رندوم و جالب این بود که شکسپیر بالغ بر 1000 کلمه خلق و به زبانِ انگلیسی وارد کرده است (درست یا نادرست بودن این فکت رو نمی‌دونم و برای این متن و اینجای متن مهم نیست).
همین که در یک سایتِ رندوم فکت که توسط هوش‌مصنوعی گوگل توی فیدِ یک خاورمیانه‌ای فارسی‌زبان اومده، چنین فکتِ زبانی‌ای از شکسپیر آمده است می‌تواند شاهد بانمکی از اهمیت زبانِ شکسپیر باشد. حالا بذارید یه اندکی جدی‌تر از زبانِ شکسپیر بگم:
بکت در مورد اهمیتِ زبان در نوشته‌های جیمز جویس در جایی گفته است که: “His writing is not about something. It is that something itself”. یعنی نوشته‌های جیمز جویس از این لحاظ مهم نیستند که حامل یا دربارۀ چیزهایی جالب اند (مثلا بن‌مایه‌های جذاب، یا پلات درگیرکننده و شخصیت‌پردازیِ ناب) بلکه «خودِ زبان» است که آن چیزی است که اهمیت توجه دارد. به بیانی «شالوده/بافتِ زیباشناسانۀ خودِ زبان» است که اهمیت دارد. به بیانِ اما اسمیت (2013) در مکبث نیز این «خودِ زبان» اثر است که اهمیتِ مطالعه دارد. به بیانِ اسمیت، این تجربۀ اصیلِ مکبث، همانا تجربۀ زبانیِ اثر است.
الان نمی‌خوام از شئونِ این زبان‌پردازی‌ها و زبانِ آثار شکسپیر حرف بزنم که اولا حرفِ دهنِ من نیست، دوما خودِ این یه جهانی وقت‌گذاری می‌خواد و فعلا نمی‌خوام شکسپیرشناس باشم و سوم اینکه برای مرورِ عمومیِ مکبث شاید لازم نباشه.
ولی برای کسی که بخواد اندکی بیشتر با این زبانِ شکسپیر آشنا بشه، کتابِ (2013) “Macbeth Language and Writing” از اما اسمیت بسیار راهنمای خوبی برای شروع خواهد بود.
برای خواندنِ متنِ انگلیسیِ اثر، علاوه بر سریِ no fear Shakespeare که واقعا خوب است، سری کتاب‌های Shakespeare made easy و Shakespeare made simple می‌توانند خوب باشند. البته که کلنجار رفتن با متنِ شکسپیر و سعی در فهمِ ماهیتِ شعریِ اثر اهمیت و لذتِ خاصی خواهد داشت. البته می‌توان نشان داد که بازآرایی کردن و به بیانی paraphrase متنِ نمایشنامه شکسپیر، جوهره و ماهیتِ شعریِ اثر را نابود خواهد کرد.
شاید خودِ شخصیتِ مکبثِ نمایشنامه هم درگیر همین زبانِ شاعرانۀ «مکبث» شده باشد.
در ادامه برای تمایزگذاشتن بین متنِ نمایشنامۀ «مکبث» و شخصیتِ مکبث در نمایشنامه، از متنِ نمایش به صورت «مکبث» در میان گیومه و از شخصیتِ مکبث همین‌جوری به صورت شخصیت مکبث استفاده می‌کنم. لازمه این تمایز :))

تعبیر شعر و مخمصۀ شخصیتِ مکبث:
به بیانِ اسمیت (2013): «سقوطِ [شخصیتِ] مکبث به علتِ عدم توانایی‌اش در خواندن است». مشخصا دیالوگ‌های شعریِ «سه خواهر جادو/Three Witches» که تخمِ شک و تردید را در دلِ مکبث می‌اندازد چنین اهمیتی دارد. اینجا این عبارتِ اسمیت سویۀ جذابی از مکبث را به ما نشان می‌دهد:
" In this way, the witches are poets, and Macbeth is a reader who […] comes to recognize the intrinsic ambiguity of the text in front of him."
یعنی همین شاعرانه بودنِ عبارات خواهران جادو است که مکبث را به سوی «تراژدیِ محتومِ» خود سوق می‌دهد. از زبان، گریزی مختصر به «تراژدیِ مکبث» می‌زنیم.

پارادوکس یا مسئلۀ تراژدی:
تراژدی حامل یک پارادوکس است، ما در تراژدی بازنمایی سیر وقایعی به غایت وحشتاک و دلهره‌آور را شاهد ایم (طبعا نابودی شخصیتِ تراژدی در پایان، «شادان» نیست)، اما از خواندن/دیدنِ این سیر وقایع به خرسندی یا وجد می‌رسیم؛ علت از چیست؟ پاسخ به این سوال، از همان اول قدم‌های نسج گرفتنِ تراژدی در یونان باستان و تاملات فلسفیِ بشرِ غربی (افلاطون و ارسطو) محل سوال بوده است و به بیانی همین پارادوکس، «مسئلۀ تراژدی» است. ارسطو در رسالۀ بوطیقا (فن‌شعر) که از قضی ناتمام مانده است، بر فلسفۀ ادبیات و مشخصا بحث از شخصیت، پلات و ماهیتِ تراژدی‌های یونانی می پردازد. کتابِ «فلسفۀ تراژدی» از جولیان یانگ با ترجمۀ خوبی از حسن امیری‌آرا، برای درگیری با تراژدی عالی است. در ادامه در کنارِ منبعِ اصلی (2018) که معرفی‌اش در بخش (1) از مرور رفت، گه‌گاه از کتاب یانگ (2013) هم استفاده خواهم کرد.

استعارۀ «خواست خدایان» و سیر تکوینِ وقایعِ تراژدی:
در ترجمۀ انگلیسیِ نمایشنامۀ ادیپِ سوفوکل از R. C. Trevelyan داریم:
Come, for laments there is no more need:
Then cease to bewail him;
For the will of the Gods is accomplished.
در منطقِ تراژدی‌ها (مشخصا تراژدی‌های باستانی)، مسیرِ تکوینِ امرِ محتومِ تراژیک که بر سرِ شخصیت/شخصیت‌ها و ملتِ اصلی پدید می‌آید را شاهد ایم. یعنی در تراژدی سیرِ وقایعی را شاهد ایم که مشخصا رو به «خواستِ خدایان/will of the Gods» دارد و خواست خدایان باید محقق شود و به پایانی تراژیک برسیم. برای داوری این مورد که این خواست خدایان در تراژدی دقیقا یعنی چه و چه نسبتِ بیامتنی‌ای میان تراژدی یونان باستان و سیرِ تکوینِ وقایعِ تراژدی‌های شکسپیر هست، کارِ من نیست، اما از این «خواستِ خدایان» به صورت استعاری و به عنوان «رانۀ محتوم‌سازِ پایان تراژیکِ تراژدی» استفاده می‌کنم. توضیح خواهم داد.

اشعار سه خواهر جادو:
در مکبث‌، سه خواهر جادو با گفتن پیش‌گویی‌های خود به مکبثی در درون خود یک جاه‌طلبیِ عمیق دارد، سیر وقایعی را پی می‌ریزند که مکبث را به پایانِ تراژیک خود رهسپار می‌کند. اینجا مسئلۀ زبان و شعریتِ متن «مکبث» و این مورد که خواهران جادو تماما شعری سخن می‌رانند، اهمیت پیدا می‌کند. شخصیتِ مکبث همان خواننده‌ایست که سعی در تعبیر و تفسیرِ «شعر»های پیش روی خود دارد و به استدلال اسمیت (2013) شخصیتِ مکبث در همین تعبیرِ غلط خود بوده است که غرقِ اشتباه شده است.
حال این سوءتعبیر چه نسبتی با حیثِ تراژیک مکبث و استعارۀ «خواست خدایان» دارد؟ کلیاتی از ایده‌ام را شرح خواهم داد:

صرفا قرار است چیزها شفاف باشند:
بگذارید از خارج از جهان داستانی آغاز کنم.
فعلا فرض می‌گیریم با اعمالی کار داریم که ریشه در باورهای ما دارند. در این مسیر، باورها هم که محل بحث اند باورهایی گزاره‌ای اند (همین بحث که «آیا باور ضرورتا گزاره‌ای است یا نه؟» ترسناک بحث بزرگی است). فرض می‌کنیم این باورها یا باورِ خاصِ مورد بحث، باوری است که از تعبیرِ یک متن/شعر/نوشته/تصویر/فیلم/خاطره و جز آن حاصل شده است (تک تکِ این منابعِ محلِ تعبیر و تفسیر می‌توانند ماهیتِ یکتای خود را داشته باشند و سخت باشد که تعبیر یک نقاشیِ مدرن هم‌کفِ تفسیرِ یک رمانِ کلاسیکِ ادبیات انگلیس باشد). پس خیلی ساده، ما متنی را می‌خوانیم، از آن برداشتی داریم، با آن برداشت باوری را شکل خواهیم داد که به واسطۀ آن باور به کنش و عملی خاص مبادرت می‌ورزیم. همانطور که زندگی به سخت‌ترین شکلِ ممکن به ما آموخته است، هر عمل و کنشی پیامدهایی دارد که چه بسا خارج از اراده و خواست ما است. پس می‌بینیم که می‌توان با ردگیریِ یک تعبیر به پیامد رسید. در متنِ روایی و داستانی (اعم از شعرِ روایی، داستانِ بلند، داستان کوتاه، فیلم‌نامه و نمایشنامه) به شکیل‌ترین و علت‌معلولی‌ترین تصویر ممکن می‌توانیم این سلسله‌ وقایع که از تعبیر آغاز به پیامد ختم می‌شود را رهگیری کنیم (طبعا بحث از چندتعبیریِ متن ادبی و آثار ادبی‌ای که قصد دارند که علیه برداشت‌های سلسه‌وار و سازه‌وار باشند، محل بحث نیست).

بدیهی‌بودنِ بحث از سر و روی پاراگراف بالا می‌بارد (بالاخره باوری داریم و ناظر به آن یا به واسطۀ آن عملی انجام می‌دهیم)، اما همین الان امکان این است که نشان بدهیم در تک تکِ اقدام و گذار از مرحله‌های سلسه‌وار بالا، می‌توان ان‌قلت آورد و محل بحث باشد.
در تراژدی مکبث، از مرحله اول، متنی که محلِ تعبیر است، تا مرحلۀ آخر، پیامدِ کنشِ شخصیت، را به تمیزی می‌توان نشان داد (شرح مکبث براساس این رویه، باشد برای بازخوانی‌های آتی).

در نهایت، می‌توان با رویۀ منطقی بالا و محتوایی که نمایشنامه به ما تقدیم می‌کند نشان داد شخصیتِ مکبث راهی نداشت جز اینکه در گیرِ این تراژدی باشد و ضرورتا با پروفایل شخصیتی‌ای که شخصیتِ مکبث دارد، متنی که محل تعبیر او بوده است (اشعار و پیش‌بینی‌های خواهران جادو) و شرایط زمینه‌ای (مانند شخصیتِ لیدی مکبث و شرایط سیاسی دانمارکِ آن دوران)، شروطِ کافیِ نسج چیزی بودند که به آن تراژدیِ مکبث می‌گوییم. به بیانی، تعبیرِ شخصیتِ مکبث از اشعار خواهران جادو، «رانۀ محتوم‌سازِ پایان تراژیکِ تراژدی» بود، زیرا شخصیتِ مکبث را به درونِ این سلسه وقایعی انداخت که ضرورتا و «خدای‌گونه» او را به پایانِ تراژیکِ خود رهسپار خواهد کرد؛ یکی شرطِ کافیِ آغازِ سلسۀ محتومِ تراژدی، تعبیرِ شخصیتِ مکبث از یک «متنِ شعری» است.



من به عنوانِ مخاطب تراژدی چه فهمِ ممکنی خواهم داشت؟
بحث اساسی دیگر اینجا،‌ وضعیت ما به عنوان یک مخاطب فکور و سراپاحاضر برای تراژدی است. به بیانی،‌ مای خواننده از جزییات یک روایت تراژیک،‌ چه آورده کلی‌ای خواهیم داشت؟
به بیان یانگ (۲۰۱۳):
«تراژدی حقایق مهمی در مورد طبیعت انسان،‌ یا به عبارت دقیق‌تر، طبایع انسان، به ما می‌گوید. ما چیزهایی از این دست یاد می‌گیریم: "افراد تیپ T به احتمال خیلی زیاد در شرایط C اعمالی از نوع A انجام خواهند داد."»
در «مکبث»، نیز داستان روایت‌شده از شخصیت مکبث آینه‌ای خواهد بود برای فهم کلیتی بنامِ طبایع انسانی‌ که شرح آن را بارها در تفسیرهای مکبث و تراژدی‌های مکبث شنیده ایم.

در این لحظه، پایانِ ردگذاری از خوانشِ نخست مکبث را اعلام می‌دارم.


_________________________________
در ادامه دو فکت‌چک از زندگی شکسپیر را بر اساس کتاب 30 Great Myths about Shakespeare خواهم آورد (برای مشاهده سه فکت دیگر،‌ مرور Dream.M در گودریدز رجوع کنید).
افسانه‌ها و فکت‌های مورد بررسی اینان اند:
1. شکسپیر سواد د��ست‌وحسابی نداشته است (Myth2).
2. نوشته‌های شکسپیر از لحاظِ سیاسی و اخلاقِ امروزین محل اشکال است (Myth6).

شکسپیر و متن‌هایی که می‌خوانده است:
از سواد شکسپیر آغاز می‌کنیم (Myth2). همواره تصویر نابغه‌ای که بدون آموزش درست‌وحسابی و صرفا بخاطر «نابغه»بودن خود گل کند،‌ برای آدم جذاب است. تصویر شکسپیر نیز از این اسطورپردازی خالی نیست؛ این شکسپیری که تاریخ را تکان داده اند، اسطوره‌ای خواهد شد اگر صرفا به واسطه نبوغ و از دل برآمدنش چنین کرده باشد که کرده است.
از میلتونِ بزرگ گرفته است تا خرواری نویسنده و ادیب بزرگِ دیگر در تاریخ، در تنورِ این تصویر از شکسپیر به عنوانِ فردی که «نخوانده معلم صدها هزار معلم شد» دمیده اند. اما علاوه‌بر اینکه به احتمال بالا شکسپیر (با توجه به بضاعت مزجاتِ زمانه‌اش) در مدارس آموزش گرامر (و تلویحا رتوریک) شرکت کرده است و فراتر از آن، خود را غرق در مباحث و نوشته‌های روشنفکری و فلسفیِ زمانه‌اش کرده است.
یعنی شاید شکسپیر تحصیلِ آکادمیکِ آن‌چنانی نداشته باشد (که با توجه به شرایطِ تاریخیِ اواخر قرن 16 و اوایل 17 طبیعی است)، اما خود را در آثارِ فلاسفۀ زمانِ خود مانند مونتی و... غرق کرده بوده است و این نشان می‌دهد که حتی شکسپیر هم از پوچِ محض چیزی خلق نکرده و در شبکه‌ای از افکار بوده است که متون خود را خلق کرده است.
البته اینکه شکسپیر دقیقا چه متونی را می‌خوانده، آن‌چنان بر محققین آشکار نیست، زیرا که به خواستِ خود شکسپیر مجموعه آثارش در یک کالکشن و مجموعه به نام خودِ شکسپیر نمانده و اهدا شده است و رفته است! اما با دقت‌های لغت‌شناسانه و لغت‌نامه‌ای می‌توان با تقریبی چند اثری که شکسپیر از آنها نوشیده است را حدس زد.
در نهایت، اما اسمیت (2013) بحثِ سواد داشتنِ شکسپیر را اینگونه جمع‌بندی می‌کند که تحصیل کردنِ رسمیِ شکسپیر پایه‌های لازم برای فهم ادبیات کلاسیک و ساختارهای رتوریک را ایجاد کرد، اما بنیان‌های قویِ تفکر و زبانِ خود را، خودِ شکسپیر برای خود ساخته است با درگیری مداوم با فضای فکریِ زمانۀ خودش.

نقادیِ منظرگاه‌های سیاسیِ نوشته‌های شکسپیر:
امروزه ذهنِ خواننده/بینندۀ آثار هنری به بسیاری از بازنمایی‌ها در آثار حساس شده است؛ دیگر سیاه‌پوست بودن اگر نشانه‌ای از کم‌هوشی و هزارتا برچسبِ من‌درآوردیِ نژادیِ دیگر باشد، نه تنها باعث اثرگذاری برخواننده نمی‌شود، بلکه واکنش جدیِ خواننده را در برخواهد داشت. مخاطب دیگر تحقیرِ اقلیت‌ها را «طبیعیِ» متن ادبی نمی‌داند. شرایط در دورۀ الیزابت (که زمانۀ زیستِ شکسپیر است) چنین مختصاتی نداشته است؛ پس آیا شکسپیر آلوده با نظریاتِ سیاسی ناصواب بوده است؟ همه بلی هم خیر.
بالاخره نحوۀ بازنمایی اقلیت‌ها/ Minorities مانند سیاهان، یهودیان، زنان، کاتولیک‌ها و... (طبعا می‌دانیم که در نظریۀ ادبی و مطالعات فمنیستی و... اقلیت به معنای گروهی است که توسط قدرتِ فائقه نوعی از سرکوب را تحمل می‌کنند، و الا مثلا بعید است زنان با داشتن 50درصد جمعیت جامعه، «اقلیت» به معنای عرفیِ کلمه باشند)، در آثار شکسپیر بسیار رنگِ زمانۀ خود را گرفته است. نحوۀ بازنمایی غیراخلاقی از حیوانات نیز، به تأسی از زمانۀ نگارش به متنِ شکسپیر رسوخ کرده است. این موارد در بسیاری از نمایشنامه‌های شکسپیر از جمله «تاجر ونیزی»، «مکبث»، «تیتوس آندرونیکوس» و... وجود دارد.
برای نمونه، در مکبث مرگِ مکداف مانند «شکارشدن آهو» توصیف می‌شود و در این توصیف حداقلی از همدلی با حیوان/آهویی که به واسطۀ آن تشبیه انجام شده را شاهد نخواهیم بود. به بیانی، مکداف به «آهوی کشته‌شده/ murdered deer» تشبیه می‌شود و تداعیِ مرگ رقت‌انگیز و... به ذهنِ خواننده تداعی شود و این طبعا با تیمارخواهیِ امروزی که برای حیوانات داریم، سرِ ناسازگاری دارد.
از نحوۀ بازنمایی یهودیان به مثابۀ انسان‌های طماع که با ربا گرفتن خونِ مردم را در شیشه می‌کنند نیز در «تاجر ونیزی» بسیار تکرار شده است به حدی که در کتب و ارائه‌های تاریخِ پولیِ جهان نیز این تصویر از یهودیان از قضی با ارجاع به شکسپیر محل توجه است.
اما این تمام موضوع نیست. تکنیکی روایی در شکسپیر هست که مسیری برای همدلی با دیگری و فهمِ غیریت که به همدلی برسد را در خود دارد؛ و آن همانا خیال‌کردن و تصورکردنِ موقعیت از دیدگاهِ درونیِ شخصِ بیرونی/غیر است. یعنی کسبِ نظرگاه اقلیت و نگاه کردن به موقعیت از دیدگاه آن.
با این حال، ماهیت سیاسیِ نمایش‌های شکسپیر نه آنچنان مترقی‌تر از زمانۀ خود بوده است، نه آن‌چنان آلوده به نگاه‌های قالبی و کلیشه‌ای موجود، شکسپیر خود راه‌هایی برای فهمِ اقلیت‌ها قرار داده است. بالاخره هرزمانه‌ای از نظرگاه خود شکسپیر را می‌خواند و شاید با نظرگاه‌های همدلانه و اخلاقیِ امروزین، بتوان ایراداتی به شکسپیر وارد کرد.

این دو بخش آخر را تلاش کرده ام وفادارانه بر اساس کتاب اسمیت (2013) بنویسم و طبعا حرفِ نهایی نیست و تا جهان باشه، حرف از شکسپیر زده اند و حرف زده خواهد شد.


در آخر هم واقعا خیلی زیاد از رویا تشکر می‌کنم که هست که من یکی جرئت کردم شکسپیر بخونم. واقعا همراه لازمه این مسیرهای صعب‌العبور!

_________________________________
April 26,2025
... Show More
"دریغا، سرزمينِ نگون‌بخت که از به یاد آوردنِ خود نیز بیمناک است. کجا می‌توانیم آن را سرزمینِ مادری بنامیم که گورستانِ ماست؛ آن‌جا که جز از همه جا بی‌خبران را خنده بر لب نمی‌توان دید؛ آن‌جا که آه و ناله‌ها و فریادهایِ آسمان‌شکاف را گوشِ شنوایی نیست. آن‌جا که اندوهِ جانکاه چیزی‌ست همه‌جایاب. و چون ناقوسِ عزا به توا درآید کم‌تر می‌پرسند که از برایِ کیست، و عمرِ نیک‌مردان کوتاه‌تر از عمر گُلی‌ست که به کلاه می‌زنند؛ و می‌میرند پیش از آن‌که بیماری گریبان‌گیرِشان شود."

بازخوانی دوم هم بسیار لذت‌بخش بود.
April 26,2025
... Show More
99.11.05

دیروز و البته امروز که حال درستی ندارم هیچ کاری واسه انجام دادن نداشتم
هیچ متنی رو نمی‌تونستم بخونم
هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم
سرم حسابی درد می‌کرد
اینجا بود که در بی‌عزمی کامل عزم جزم کردم که نمایشنامه‌ی رادیویی مکبث رو گوش بدم...
و خیلی خیلی خوب بود
سر فرصت باید اصل نمایشنامه رو بخونم
زبان ادبی داریوش آشوری هیچ حرفی واسه گفتن نمی‌ذاره، نمی‌تونم بعد از خوندن نوشته‌های آشوری به سادگی از ترجمه‌هاش بگذرم...
تا خوندن اصل کتاب ترجمه‌ی آشوری نمی‌تونم درباره‌ش حرفی بزنم یاا چیزی بگم...
ولی راستی آدم‌ها چه فکر می‌کنند و چه می‌شود؟ اگه اینو بدونیم شاید شر کمتری پیش بیاریم...
April 26,2025
... Show More
This play always holds a place in my heart and the top spot of most embarassing moments in my life. To be fair it was probably my fault as I’d never heard the superstition about not calling the “Scottish play” by name, and since it was my role I’d been shouting Macbeth Macbeth Macbeth all day. In fifth grade we did a full production of this as our class play and I was honored to be cast as Macbeth (I went to a weird school). I still have many of my monologues memorized. Because memory loves embarrassing moments. And since embarrassing photographic evidence seems necessary, embarrassing photographic evidence is precisely what you shall receive:
n  n
Get a load of this asshole

Anyways, after months of rehersal the big day comes and they invite every 4th and 5th grade class to come watch along with all our parents and grandparents who wanted to be proud of me for a moment. When we get to the murder scene, the fake blood bottle exploded all over my hands and costume like I'd just murdered a whole army and not one little king.

So picture very sensitive, 9 year old me in an oversized medieval cloak my mom made with blood just dripping off my hands like a waterfall as you can also see an equal amount of blood draining from my face because I am very much overthinking it.
This play is getting dark and it's all going dark for me because somewhere mid-monolouge I both passed out and threw up allllllll over my fancy cloak (choose-your-own-adventure which came first).

I'm sure other things happened that year but this pretty much occupies my entire headspace for 5th grade. Oh, and this play rules. I’m particularly fond of Kurosawa’s adaptation of it as Throne of Blood, because who amongst us doesn’t have a slight crush of Mifune and him and I have shared a role. Put that on my tombstone.

In a way, one could view this play as the predictable fall-out from men having what is essentially a dick measuring contest and trying to be all most masculine man of the manor. Or castle. Whatever. But challenging ones “manhood” is the fuel to the fire throughout the play. Lady Macbeth just needs to question his masculinity in order to manipulate him, and Macbeth calls the masculinity of his murderers into question to provoke them into offing Banquo. ‘Dispute it like a man,’ Malcolm challenges, to which Macduff replies, ‘I shall do so. But I must also feel it as a man.’ There is a direct line drawn between the cruel violence and this unhinged necessity to ‘feel it as a man,’ and an entire kingdom hangs under the knife–it is also a reminder that being a king is about putting a kingdom first, the pull of proving ones masculinity centers insecurities of the self and tumbles into tyranny.

Its a tale as old as time that still brings about political chaos when the flexing of oneself as a “strongman” throws everyone in a temper to prove they are “man enough” or whatever weird toxic notions they want to project. One might recall politicians in their own day who used the same notion around masculinity in place of a personality. It also shows the threat of ambition for power can have violent consequences if it is not kept in check. As usual, Shakespeare’s legacy lives on from the ways his themes seem to remain relevant hundreds of years later.
April 26,2025
... Show More

Macbeth is Shakespeare's darkest play not only because of the restricted palette of its images--shades of black varied with bright red blood--but also because, in the play's world of warfare and witchcraft, its hero is half-damned from the start.

Inured to violence, prone to superstition, Macbeth struggles with the hags' predictions in the depth of his soul. But his wife, fiercely ambitious, never struggles. When he is haunted by his imagination, she is steadfast: preparing everything, looking after the details, urging him on. It is only afterward, when he is thoroughly damned, coldly vicious, that she finds she cannot wash Duncan's blood off from her hands.

Among other things, this play is the portrait of a good marriage. If, that is, a good marriage can be made in hell.
April 26,2025
... Show More
n  Did Lady Macbeth effectively utilize girl power? Please discuss.n

jk anYWAYS-
April 26,2025
... Show More
Me ha encantado el tono brujeril, Lady Macbeth como la voz tentadora y que termina de empujar a un hombre hambriento por su ambición hasta lo más hondo de la tortura mental de sus acciones. Y sí, también la muy manida lucha entre el bien y el mal, los monólogos y las conversaciones sobre la moralidad, el honor y la lealtad.

Después de haber leído dos veces Romeo y Julieta me la vivía odiando profundamente la idea de tener que leer algo más de Shakespeare porque pensaba que me encontraría con otra lectura así de cursi, ridícula y extremada e innecesariamente trágica para mi gusto. Una vez más compruebo que está bien dejar a un lado los caprichos y madurar, porque esto me ha gustado más y me ha parecido una toma de contacto más creíble y coherente con los personajes.

Macbeth utiliza como motor de arranque la profecía de tres brujas que dicen que nuestro querido protagonista va a ser coronado como rey en un futuro cercano. Inmediatamente esto será para Macbeth motivo y razón suficiente para sumergirse de cabeza en una espiral caótica llena de ambición y deseo de obtener a toda costa el poder que le fue prometido. Lo que pasa es que aquello que se toma por la fuerza y en medio de traiciones y asesinatos no puede durar para siempre. La deslealtad y lo inmoralidad es castigada y las piezas más pronto que tarde empiezan a caer para hacer pagar a un hombre que a pesar de sentirse atormentado y culpable todo el tiempo no deja de aferrarse al poder a toda costa hasta el punto mismo de perder su humanidad.
April 26,2025
... Show More
“It will have blood, they say; blood will have blood.”

Macbeth is a very bloodthirsty play. Each page seems saturated with blood. Blood and slaughter are constantly in the characters' minds, and Shakespeare ensures that our thoughts too are steeped in the imagery of blood. The line spoken by Duncan at the start of scene two “What bloody man is that?” immediately impresses us with the idea of blood. It is the play's real first scene, introducing the main characters after the witches' scene; that extraordinary attention-grabbing glimpse of the supernatural.

It is not in fact Shakespeare's bloodiest play. “Titus Andronicus” has that honour. Nor is it as bloody as some of the slightly later Jacobean revenge tragedies such as John Webster's “The Duchess of Malfi” of around 1613. Macbeth is an exciting, thrilling play about obsessive, overwhelming ambition, and the extremes to which both men and women can ultimately go to achieve their desires. Although as it develops, revenge certainly becomes the driving force behind some characters. Macbeth is an unholy mixture, with great gobbets of guilt and paranoia, suspicion, madness, arrogance and a good, gouty, delicious (to an Elizabethan or Jacobean mind) dollop of death. There is both suicide and murder; plus much evidence of despicable dishonour and disloyalty, lies, subterfuge, and spurts of savagery. There is also a good spattering of the supernatural, starting as it does in dramatic intensity with thunder, lightning, and three hideous witches, cackling,

“When shall we three meet again
In thunder, lightning, or in rain?
When the hurlyburly's done,
When the battle's lost and won”


We quickly learn that these crones speak in riddles, and declaim fiendish portents having a deeper significance; which will be clotted clues as to the future,

“Fair is foul, and foul is fair:
Hover through the fog and filthy air.”


The action quickly steps up. This is Shakespeare's shortest tragedy, and it seems to hurtle itself forward. The characters seem impelled recklessly towards their own doom. Here are Macbeth's ambitious lurking thoughts,

“...Stars, hide your fires;
Let not light see my black and deep desires”


Married with his incipient reluctance,

“If chance will have me king, why, chance may crown me
Without my stir”


And see, here is Lady Macbeth, whom we perceive to be the stronger force. She it is who has the determination; the will to succeed whatever the cost. Not for her any feminine wiles, nor any weaknesses to hold her back,

“... unsex me here,
And fill me, from the crown to the toe, top-full
Of direst cruelty!”


She pleads with the spirits to “make thick my blood”

And urges Macbeth, her doubting husband, to,

“...look like the innocent flower,
But be the serpent under't”


Macbeth remains reluctant, but muses, encouraged and emboldened,

“If were done - when t'is done - then t'were well
It were done quickly”


feeling guilt that he is considering betraying his kinsman and friend; feeling that he,

“... should against his murderer shut the door,
Not bear the knife myself”


But he knows that his “vaulting ambition” will win through and eventually succeed. A tentative plea to his wife of,

“If we should fail?” is met roundly with,

“We fail:
But screw your courage to the sticking place,
And we'll not fail!”


And Macbeth, finally of the same mind, resolves to himself,

“False face must hide what the false heart doth know.”

It is a breathtakingly passionate whirlwind of a first Act. Beginning in a storm with the witches, we are instantly caught up in the drama, the hunger for power, the blood-drenched drip of death; the predestined struggle of events to come.

The reason for the blood-sodden timbre of this book lies with the public's taste for gobbets of gore at the time. The England of 1603 was a very different place from ours, over 400 years later. Life was cheap, and sensibilities were therefore very different. The backdrop to the play is as savage as any of the fictitious events in the play. Macbeth is, of course, set in Scotland, (except for one scene in England, at the end of Act 4.) In real life, the King of Scotland, James VI, had just acceded to the throne of England, thereby becoming James I of England. His own father had been murdered, and his mother, Mary Queen of Scots, had been beheaded. A mere two year later, Guy Fawkes was to plot with other noblemen, and attempt to burn down the Houses of Parliament. Their plot was uncovered, and to this very day, English children will burn effigies of Guy Fawkes on “Guy Fawkes” or “Bonfire” night, every November 5th.

The supernatural was also at the forefront of people's minds. Witches and witchcraft both flourished, and both the king and the commoners alike were fascinated by magic and sorcery. Superstition and ignorance were rife.

Somewhere around this time, maybe in 1605, Shakespeare created this play, Macbeth, arguably his greatest tragedy. This background of treason, bloodlust and sorcery is what Shakepeare's audiences experienced as their normal life. It is perhaps surprising that the play is not even more drenched in blood. Many of the most violent scenes are implied or reported, happening offstage. Hence the play is still riveting to a modern reader, even one like myself who has never been able to stomach watching “The Duchess of Malfi” all the way through. It is an incredible feat to be able to write so timelessly, to appeal to audiences so many centuries apart.

We see Macbeth's feelings of guilt seep through,

“Is this a dagger which I see before me?
The handle towards my hand? Come, let me clutch thee:
I have thee not, and yet I see thee still”

“I am afraid to think what I have done;
Look on't again I dare not.”

“Wake Duncan with thy knocking! I would thou couldst!”


And his wife's manic determination; the female, deadlier than the male, and ambitious to the point of literal craziness,

“Infirm of purpose!
Give me the daggers”


And we see what is to come of her; we witness her progressive mental breakdown,

“Out, damned spot! out, I say!”

“...Yet who would have thought the old man to have had so much blood in him?”


Her constant handwashing is symbolic, of course, but also a well-documented indication of mental disorder to this day,

“...all the perfumes of Arabia will not sweeten this little hand”

The witches' portents: a magical number, three witches, and a magical, nonsensical-seeming trio of portents, which satisfyingly do have a very real meaning. There is no compromise here. Even the woods, incredibly but quite literally, do appear to move. The witches urge Macbeth to,

“Be bloody, bold and resolute; laugh to scorn
The power of man, for none of woman born
Shall harm Macbeth”


And this final shock, a horrifying, brutally described Caesarian fact,

“...Macduff was from his mother's womb
Untimely ripped”


impressed me so much on my first reading of this play, that I spent the next year obsessed with drawing charcoal black and red pictures of embryos and foetuses, at various stages, to the dismay of my gentle and rather effete male Art teacher. And a close friend urged me never to destroy another picture in similar vein, based on the themes in Macbeth. (Presumably the passion and intensity of my drawing had conveyed itself to her, rather than any particular skill on my part.)

My first experience of reading Shakespeare was, like many people's, at school. I had read one play a year. Macbeth was my fifth Shakespeare play, and the first to really grab me. It was the first one I studied for a serious examination (then called "O" level, or GCE) in English Literature rather than an internal school exam. Coincidentally, my then slightly older boyfriend (now husband) was also studying the play for the next level up - for his "A" levels. Serendipity? Or the mark of a great play, one which was simultaneously chosen by two different schools, working towards two different examination levels, set by two different examination boards.

It is a riveting, hair-raising and truly great dramatic masterpiece, this play about a “dead butcher and his fiend-like queen”, yet it is timeless in working through its themes. Regularly we are witness to both the psychological and physical damage to individuals who display this scheming behaviour. Still there are people who seek power for its own sake; people who are so politically ambitious that the effects destroy them utterly.

“What's done is done.”

It would be absurd for me to attempt to add any new critical insights, when a quick look at Goodreads alone shows 463,861 ratings. These are merely my personal thoughts and reactions. Another sign of its magnitude, to me personally, is that I have never sat down and read the text since all those decades ago, yet many of the words still resonated with me now; still seemed so familiar after all this time.

Now I am itching to see a live performance. I wonder if "Shakespeare's Globe" theatre on the South Bank has it planned in its upcoming agenda...

“Tomorrow, and tomorrow, and tomorrow,
Creeps in this petty pace from day to day,
To the last syllable of recorded time;
And all our yesterdays have lighted fools
The way to dusty death. Out, out, brief candle!
Life's but a walking shadow, a poor player,
That struts and frets his hour upon the stage,
And then is heard no more. It is a tale
Told by an idiot, full of sound and fury,
Signifying nothing.”
April 26,2025
... Show More
The Tragedy of Macbeth, William Shakespeare

Macbeth (The Tragedy of Macbeth) is a tragedy by William Shakespeare; it is thought to have been first performed in 1606.

A brave Scottish general named Macbeth receives a prophecy from a trio of witches that one day he will become King of Scotland. Consumed by ambition and spurred to action by his wife, Macbeth murders King Duncan and takes the Scottish throne for himself.

He is then wracked with guilt and paranoia. Forced to commit more and more murders to protect himself from enmity and suspicion, he soon becomes a tyrannical ruler. The bloodbath and consequent civil war swiftly take Macbeth and Lady Macbeth into the realms of madness and death. ...

عنوانهای چاپ شده در ایران: «مکبث»؛ «تراژدی مکبث»؛ نویسنده: ویلیام شکسپیر؛ تاریخ نخستین خوانش: در سال 1972میلادی

عنوان: مکبث؛ نویسنده: ویلیام شکسپیر؛ مترجم: عبدالرحیم احمدی؛ تهران، اندیشه، چاپ دوم 1346؛ در 192ص؛ با مقدمه موریس مترلینگ؛ چاپ پنجم 1357؛ در 152ص؛ موضوع نمایشنامه های نویسندگان سده های 16م و 17م بریتانیا- سده 17م

عنوان: تراژدی مکبث؛ نویسنده: ویلیام شکسپیر؛ مترجم: فرنگیس شادمان (نمازی)؛ تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1340، چاپ دوم 1351؛ با متن انگلیسی در 101ص؛ زیر نظر احسان یارشاطر؛ چاپ دیگر تهران، علمی فرهنگی؛ 1365، در 89ص؛ چاپ بعدی 1370، در 152ص؛ چاپ ششم علمی فرهنگی، 1374 در 101ص؛ چاپ هفتم 1375؛ شابک 9644450175؛ چاپ هشتم 1378؛ چاپ دهم 1381؛ چاپ یازدهم 1382؛ چاپ دوازدهم سال1384؛ چاپ سیزدهم 1388؛ چاپ چهاردهم 1391؛ شابک 9789644450174؛

مترجم: خسرو شایسته؛ تهران، سپیده، 1364، در 96ص؛

مترجم: داریوش آشوری؛ تهران، آگاه، 1371، در 100ص؛ چاپ دوم 1373؛

مترجم: محمدصادق شریعتی؛ تهران، گویش نوه، 1393، در 120ص؛ شابک 9786006382487؛

مترجم: علی مجتهدزاده؛ تهران، نگارش الکترونیک، 1395، در 122ص؛ شابک 9786008299172؛

مترجم: حمید الیاسی؛ تهران، روشنگران، 1395، در 279ص؛ شابک 9789641941194؛

مترجم: بیتا حسینی؛ تهران، اسحاق، 1395، در 64ص؛ شابک 9786008175230؛

تراژدی (در تراژدی همیشه سرنوشت قهرمان و دیگران، از رویدادهای دلپسند آغاز، و سپس به فاجعه پایان مییابند) «مکبث» را شاهکار «شکسپیر» خوانده اند، به گمانم همه ی آثار این نامدار، بی اغراق به چنین صفتی آراسته هستند؛ این نمایشنامه، شرح زندگی سردار دلیری «مکبث» نام است، وسوسه ها او را برمیانگیزند، تا همسر خود را، که مهمان او هست، بکشد؛ سپس ایشان میمانند و قلم پرفروغ استاد تراژدی، تا سیاهی تباهی روح انسانی را به نمایش درآورند؛ این نمایشنامه کوتاه‌ترین تراژدی، و یکی از محبوب‌ترین آثار ایشان است، که بنا به باور بسیاری، بین سال‌های 1599میلادی تا سال 1606میلادی نگاشته شده است؛ اساس «تراژدی مکبث» رویدادهای تاریخی «اسکاتلند» است، اما «شکسپیر» موافق ذوق و طبع هنری و ادبی خویش، تغییراتی در آنها داده، و رخداد جنگ‌ها را، به هم آمیخته‌ است؛ این نمایشنامه ی جاویدان، ماجرای: آسیب جسمی، آثار منفی روحی ـ روانی، و جاه طلبی سیاسی کسانی ست، که به‌ دنبال نفس قدرت هستند

نمایشنامه نخستین بار که احتمالاً خود «شکسپیر» نیز در آن به ایفای نقش پرداخته؛ ماه «آوریل یا آپریل» سال 1611میلادی بوده، که بنا به شرح مکتوب «سیمون فورمن (منجم، طبیب و گیاه‌شناس انگلیسی دربار ملکه الیزابت نخست)» در تئاتر جهان، واقع در «لندن »اجرا شده است؛ نخستین نمونه ی چاپی از این نمایشنامه، در سال 1623میلادی در کتاب «مجموعه آثار نمایشنامه‌ ای کمدی، تاریخی، و تراژدیهای شکسپیر»، در زمان پادشاهی «جیمز یکم»، در «انگلستان» به چاپ رسید، و انتشار یافت؛ «شاه جیمز اول» را از حامیان آثار، و نوشته‌ های «شکسپیر» دانسته اند؛ و بعضی از آثار نمایشنامه‌ ای «شکسپیر» در زمان ایشان نگاشته شده اند؛ اما بیشتر آثار در دوره ی سلطنت «الیزابت اول»، تدوین و اجرا شده اند؛ همه ی نمایشنامه‌ های «شکسپیر» ترکیبی از نظم و نثر هستند؛

نمایشنامه «مکبث» به اسثتنای چند بخش کوتاه، تقریبا به طور کامل منظوم، یعنی به شعر است؛ پس از گذشت سده ‌ها، هنوز شخصیت‌های اصلی این نمایشنامه نظیر «مکبث» و «بانو مکبث»، جذاب و در عین حال دستمایه ی ساخت آثار اقتباسی سینمایی و تلویزیونی، تئاتر و اپرا، و اقتباس ادبی به شکل رمان، و کمیک بوک نیز بوده است

تراژدی «مکبث» شرح زندگی پرحادثه ی سرداری دلیر و لایق به نام «مکبث» است؛ «دانکن»، پادشاه شریف و مهربان «اسکاتلند»، او را از میان هواخواهان خود برمی‌کشد، و به وی لقب و منصب می‌بخشد، اما «مکبث» بر اثر تلقین جادوگران، و وسوسه ی نفس، و به اغوای زن جاه‌ طلب خویش در شبی که پادشاه میهمان ایشان هستند، او را در خواب به قتل می‌رساند، و با این قتل، جهنمی برای خویش به‌ وجود می‌آورد؛ «مکبث» از آن پس گرفتار عذاب وجدان می‌شود، چندان که هر آهنگی و هر در کوفتنی او را هراسان می‌کند؛ سردار «مکبث»، و سردار «بانکو»، پس از شکست سپاهیان «نروژی»، و در راه بازگشت به «اسکاتلند»، با جادوگرانی روبرو می‌شوند، که به آنها از آینده خبر می‌دهند، و در حالی که «امیر کادور» زنده است، او را «سالار کادور» می‌خوانند، و به او می‌گویند: شاه خواهد شد؛ ساحران در پاسخ پرسش «بانکو»، می‌گویند: فرزندان تو به پادشاهی می‌رسند؛ دو سردار غرق در شگفتی، از ساحران جدا می‌شوند؛ «مکبث» در راه بازگشت، توسط پیک «دانکن» پادشاه «اسکاتلند»، باخبر می‌شود که «امیر کادور» به جرم بی کفایتی به اعدام محکوم شده، و ولایت «کادور» نصیب او شده‌ است، و این پیام تکان دهنده، درستی پیشگویی ساحران را بر او ثابت می‌کند؛ «دانکن امیر کادور» برای تقدیر از سردار پیروز (مکبث)، به قصر او وارد می‌شود، تا شب را نیز در کاخ او سر کند؛ غافل از آنکه «مکبث»، با وسوسه ی همسرش «لیدی مکبث»، فرجامین شب زندگی او را تدارک دیده‌، «دانکن» در خوابگاه به قتل می‌رسد، و دستان «مکبث» و روان «لیدی مکبث»، به خون ولی نعمتشان، که به فروتنی و تواضع مشهور بوده، آلوده می‌شود؛ اما این پایان ماجرا نیست، و «مکبث» برای آنکه پیشگویی ساحران محقق نشود، قاتلانی را به کشتن فرزندان «بانکو» می‌گمارد؛ «بانکو» که بو برده‌، فرزندش «فلیانس» ممکن است کشته شود، او را فراری می‌دهد، ولی خود کشته می‌شود؛ «مالکوم» فرزند دانکن نیز می‌گریزد، تا مبادا به قتل برسد، و این بر خشم و خون‌خواری «مکبث» می‌افزاید؛ هدف بعدی او «مکداف سالار فایف» است، که او نیز از «اسکاتلند» بگریخته، و به جمع مخالفان «مکبث» پیوسته‌ است؛ اما «مکبث» کاخ «مکداف» را به آتش می‌کشد، و زن و فرزندان سالار «فایف» را، با قساوت به دیار عدم روانه می‌کند؛ اکنون «مکبث» و «لیدی مکبث» را چاپلوسان و بزدلان، دوره کرده‌ اند، و هر آنکس که اندکی شجاعت و غیرت دارد، دو راه پیش روی خویش «گریختن از اسکاتلند»، یا «پذیرش مرگ» را دارد

جوّ هولناکی بر «اسکاتلند» حاکم شده، و حتی مردان بزرگ نیز غالباً از ترس جان، به جنگل پناه می‌برند؛ «لیدی مکبث» که در آرزوی تاج و تخت، مبتلای جنون شده، دستان آلوده‌ اش را می‌شوید، تا خون «دانکن» و دیگران را از آن بزداید؛ اما هر بار بیش از پیش گرفتار عذاب وجدان می‌گردد، و در سرسرای کاخ راه می‌رود، و افشای راز می‌کند، و ندیمه و دیگران بر خود می‌لرزند، که چگونه «بانو مکبث» و «مکبث»، دستشان را به خون دیگران آلوده کرده‌ اند؛ پس نه «مکبث» و نه همسرش شادمان نیستند، و از این روی «مکبث» به ساحران متوسل می‌شود، تا از آنها بشنود، که آینده چگونه خواهد بود؛ ساحران بار دوم دیدار نیز، او را امیدوار می‌کنند، که حکومتش و جانش پابرجا خواهد بود، و مادام که جنگل «بیرنام» به حرکت درنیاید، و کسی که او را مادرش نزاده، آنجا نباشد، کس نمیتواند او را به قتل برساند، و او نباید نگران باشد؛ اما در این بین مخالفان «مکبث» به سرکردگی «مکداف» دردمند و «مالکوم»، درصدد حمله به «اسکاتلند» هستند، و «لیدی مکبث» نیز در اوج جنون به سر می‌برد، «لیدی» سرانجام جان می‌سپارد؛ سربازان تحت امر فرماندهان مخالف «مکبث»، درختان جنگل «بیرنام» را قطع کرده، و با استتار خود در پس آنها، به سوی مقر حکومت «مکبث» حمله می‌برند، و او حرکت جنگل «بیرنام» را، زنگ خطر تحقق پیشگویی ساحران، به شمار می‌آورد؛ اما هنوز امیدوار است که زنده بماند، لیکن هنگامی که از زبان «مکداف» می‌شنود که او از مادر زاده نشده، بلکه با جراحی از شکم مادرش وی را به دنیا آورده ‌اند (سزارین)، مرگ را پیش روی خود می‌بیند، و چنین نیز می‌شود: «مکداف»، «مکبث» را می‌کشد، و سپاهیان وارد کاخ می‌شوند، و «مالکوم» را به پادشاهی «اسکاتلند» برمی‌گزینند

تاریخ بهنگام رسانی 01/06/1399هجری خورشیدی؛ 12/05/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
April 26,2025
... Show More
1/11/2016



Private servers and deleted emails,
A slew of complaints from molested females;
Presidential candidates with short fingers and dicks,
A campaign dominated by insolent pricks:
Scams in the name of charitable foundations,
Unreleased returns and Russian relations...

Double, double, toil and trouble:
Fire burn, and cauldron bubble.
Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.