...
Show More
فکر لوژین در هزارتوهای مسحور کننده و مخوف میگشت و لابه لای آنها، اینجا و آنجا با فکر مضطرب توراتی تلاقی میکرد که دنبال همان چیزی بود که او بود. ...لوژین در تدارک حمله لازم بود اول هزارتوی بسته ای از شاخه های متعدد را بگردد که در آن هر قدمش پژواک وهم آلودی داشت، و بخاطر همین تفکری طولانی را آغاز کرد: بنظر میرسید که باید به آخرین تلاشِ اعجاب انگیزش دست بزند و حرکت نهفته ای را که به پیروزی ختم میشود پیدا کند. ناگهان در خارج از وجودش اتفاقی افتاد، و درد سوزانی را احساس کرد- بی اختیار فریاد کشید و به شدت دستش را تکان داد که از شعلۀ کبریتی سوخته بود که روشن کرده بود اما فراموش کرده بود با آن سیگارش را روشن کند. درد بلافاصله تمام شد، اما در این وقفۀ آتشین چیزی دیده بود که بسیار هراس آور بود، و لوژین وحشت کامل اعماق مغاکی شطرنج را احساس کرد.
آنجا تدارک عجولانه ای در جریان بود: انعکاس پنجره ها جمع شد وهم سطح شد، تمامی آن ورطه انگار به مربعهای تیره و روشن تقسیم شد، و لحظه ای که لوژین دستش را رها کرد لحظه ای که هوا یخ زده به دهانش هجوم برد، دقیقاً دید که چه نوع ابدیتی به اجبار و بی رحمانه در برابرش گسترده میشود
آنجا تدارک عجولانه ای در جریان بود: انعکاس پنجره ها جمع شد وهم سطح شد، تمامی آن ورطه انگار به مربعهای تیره و روشن تقسیم شد، و لحظه ای که لوژین دستش را رها کرد لحظه ای که هوا یخ زده به دهانش هجوم برد، دقیقاً دید که چه نوع ابدیتی به اجبار و بی رحمانه در برابرش گسترده میشود