...
Show More
مسترکلس شخصیتپردازی از آقای ناباکوف. شگفتزده میشدم از دیدن اینکه چطوری حتی توی توصیف کماهمیتترین کارهای روزمره شخصیتها، سرنخهای ظریفی میذاره برای پرداخت بیشتر شخصیتشون. مثلا این جمله رو ببینید:
«آلبینوس پاچههای شلوارش را قدری بالا کشید تا زانو نیندازد، بعد زانو زد و محتاطانه تلاش کرد شانهی او را لمس کند»
آلبینوس یه مرد میانسال ترسو و بیعرضهست که هیچوقت تو زندگیش نتونسته تصمیم شجاعانهای بگیره یا اونطور که واقعا دلش میخواد زندگی کنه. توی اولین کار جسورانهش هم (خیانت به همسرش با یک معشوقه کم سن و سال) انقدر گند بالا میاره که کل زندگیشو به طرز رقتانگیزی از دست میده. حالا برگردید بالا و اون جمله رو دوباره بخونید. به همچین شخصیتی خیلی میاد، نه؟
«آلبینوس پاچههای شلوارش را قدری بالا کشید تا زانو نیندازد، بعد زانو زد و محتاطانه تلاش کرد شانهی او را لمس کند»
آلبینوس یه مرد میانسال ترسو و بیعرضهست که هیچوقت تو زندگیش نتونسته تصمیم شجاعانهای بگیره یا اونطور که واقعا دلش میخواد زندگی کنه. توی اولین کار جسورانهش هم (خیانت به همسرش با یک معشوقه کم سن و سال) انقدر گند بالا میاره که کل زندگیشو به طرز رقتانگیزی از دست میده. حالا برگردید بالا و اون جمله رو دوباره بخونید. به همچین شخصیتی خیلی میاد، نه؟