...
Show More
روزمرگی دیوارهای فاصله رو برنمیداره، برعکس دیوارهای عظیم نامرئی به وجود میاره. دیوارهای شیشهای که هر روز بلندتر میشن، و زندانی درست میکنن که توش آدما هر روز همدیگه رو میبینن ولی دیگه هیچوقت به هم نمیرسن. روزمرگی! شفافیت روزمرگی! ولی این شفافیت کدره. عشق باشکوهی که در عادت به خواب میره، عشق باشکوهی که به فرسودگی اجازه میده نفوذ کنه، آره عشق باشکوهی که از خستگی، از جورابهایی که بوی گند میده، انگشتهای تو دماغ، باد در کردنهای زیر ملافه تشکیل شده
اگه تا همین سه ماه پیش بهم میگفتن بشین چندتا نمایشنامه خوب بخون میگفتم مگه نمایشنامه رو میخونن؟ :)
ولی خب آقای اشمیت نظرمو عوض کرد کلا. یه روایت چقدر میتونه در عین موجز بودن و پرهیز از توصیفات اضافی حرف واسه گفتن داشته باشه اخه؟
خیلی خلاصهش میشه اینکه داستان در مورد رویارویی دو مرده که اوهام متفاوتی از یه تصویر واحد دارن قرار نیست کتاب فلسفی باشه ولی قراره بعدش بهش فکر کنید
خلاصه که پیشنهادش میدم و خودمم برای شروع نمایشنامه خوانی به چند نفر از دوستام هدیه میدمش
اگه تا همین سه ماه پیش بهم میگفتن بشین چندتا نمایشنامه خوب بخون میگفتم مگه نمایشنامه رو میخونن؟ :)
ولی خب آقای اشمیت نظرمو عوض کرد کلا. یه روایت چقدر میتونه در عین موجز بودن و پرهیز از توصیفات اضافی حرف واسه گفتن داشته باشه اخه؟
خیلی خلاصهش میشه اینکه داستان در مورد رویارویی دو مرده که اوهام متفاوتی از یه تصویر واحد دارن قرار نیست کتاب فلسفی باشه ولی قراره بعدش بهش فکر کنید
خلاصه که پیشنهادش میدم و خودمم برای شروع نمایشنامه خوانی به چند نفر از دوستام هدیه میدمش