...
Show More
این اولین رمانی بود که از برنارد مالامود خوندم نویسنده ای یهودی تبار آمریکایی که ظاهرا بیشتر در داستان هاش به مسائل یهودیان پرداخته و این بار در این کتاب با خانواده بابر همراهیم ،موریس بابر مردی که در عنفوان جوانی عین سربازی از دیار خودش به امید آینده ای بهتر فرار میکنه و وارد آمریکا میشه خانواده تشکیل میده مغازه خواربارفروشی راه میندازه و سخت کار میکنه و طی سی سال کار کردن هر چه می دوه کمتر میرسه و حالا هم با اومدن هایپر مارکت ها و فروشگاههای بزرگ اون نتونسته رو این موج جدید سوار بشه ومغازه کوچیک اون در حال بلعیده شدنه و اون خودشو می بینه ک ه به قول خودش تو اون مغازه دفن میشه انگار و کم کم خودشم تبدیل میشه به یه وسیله پوسیده درست مثل اکثر اسباب اثاثیه اون تو و بعد گذشت این همه سال می بینه زندگی براش دستاوردی غیر از افسردگی ،انعطاف ناپذیری ،انواع و اقسام امراض جسمی و ... نداشته و موریس به اون چیزی که آرزوشو میکرده نرسیده و از همه بدتر اون خودشو مسئول بدبختی زن و تنها دخترش ،هلن میدونه از ابن جهت که هیچ وقت نتونسته تو زندگی ش یه تصمیم درست و حسابی یا به موقع بگیره البته که داستان بیشتر حول محور فرانک آلپاین ،آسمون جلی که به شکلی وارد زندگی بابر ها میشه میچرخه ولی موریس به نحو غم انگیزی منو و یاد پدرم انداخت و تو افکار و شخصیت هلن ،افکار گذشته خودم و دیدم زمانی که جوونتر بودم و فکر میکردم بابا چرا نتونسته با یه تصمیم مهم و طلایی تو زندگی مون خودش و مثل اکثر اطرافیان مون بکشه بالا و زندگی مون دگرگون کنه ،چرا همش در جا می زنیم و حتی این تبدیل شده بود به یه دلخوری پنهان از پدر و مادر ولی الان که خودم مادرم، روزی نیست که از خودم نپرسم من واسه بهتر شدن آینده بچه ها چه می کنم و شوربختانه که هنوز نتونستم پاسخ درخوری واسه این دغدغه هر روزه م پیدا کنم !
کتاب ،کتاب متوسطی بود بعضی جاها داستان کند جلو میرفت و تکرار مکررات میکرد گاهی و هیجان کافی رو نداشت که البته یه بار ارزش خوندن و داشت و ترجمه هم تقریبا روون بود .
امتیازم به کتاب سه از پنج هست.
کتاب ،کتاب متوسطی بود بعضی جاها داستان کند جلو میرفت و تکرار مکررات میکرد گاهی و هیجان کافی رو نداشت که البته یه بار ارزش خوندن و داشت و ترجمه هم تقریبا روون بود .
امتیازم به کتاب سه از پنج هست.