...
Show More
هر بار که کتاب حجیمی دستم گرفتم، نگران سردیای بودم که ممکنه در اواسط خوندنش، گریبانم رو بگیره و باعث بشه اون کتاب رو نصفه رها کنم. و از اونجایی که از ثافون چیزی نخونده بودم، اوایل شک داشتم که نکنه باید از کتاب سبکتری از ایشون شروع کنم!
اما با هر شک و تردیدی که بود، کتاب رو گرفتم و شروع به خوندنش کردم. تقریبا همون صفحات اولش بود که فهمیدم اشتباه میکردم. اشتباه میکردم که تعلل به خرج میدادم!
حالا که تمومش کردم، اعتراف میکنم که سایه باد، تبدیل شد به یکی از بهترین کتابهای عمرم و نظرم رو راجب ادبیات لاتین و کتابهای داستانی و ماجراجویانه و معماگونه بهکلی برگردوند!
من کتابهای سبک تریلر و رازآلود و وحشت رو دوست نداشتم و سایه باد این اخلاق رو در من از بین برد.
من ادبیات لاتین رو خیلی سختخوان میدونستم و با اسامی شخصتهاشون مشکل داشتم، ولی سایه باد از هیچ کدوم از این مشکلات رنج نمیبرد.
یک نکتهی جالب که ارزش بحث/بیان داره، اینکه در سایه باد، هر شخصیت موجود در داستان، به طرز متفاوت با سایر شخصیتها، مسئولیت رنگ بخشیدن و جهت دادن به نحوهی پیشبرد داستان رو داره!
مثلا، خواننده اگر در یک فصل با شخصیت ایکس همراه بشه، نخونده میدونه که اون فصل قراره جنایی و پلیسی باشه! یا مثلا فصلی که ماجرای آقای ایکس دوم رو روایت میکنه، خواننده میدونه که قراره داستانی طنز آلود رو بخونه!
هر شخصیتی در این کتاب، دنیای متفاوت خودش رو داره و نویسنده خوب تونسته به دنیای هر شخصیت، رنگ و لعاب مخصوص خودش رو بده!
توصیفاتی که در این کتاب اومده، از شهر بارسلون و خیابانهای اون و بعضا حوادث تاریخی اون دوران، به من نشون داد که میتونم به نویسندهای جز اشتاین بک هم اتکا کنم! :))
اگر قبل از این کتاب ازم من میپرسیدن، میگفتم بهترین شخصیت پردازیها رو اشتاین بک و داستایوفسکی میکنن. اما حالا در کنار اسم او دو نویسنده، اسم ثافون رو هم باید اضافه کنم!
کتاب سایه باد، دست روی حس کنجکاوی خواننده میزاره و از همون صفحات اول تا آخرین خطوط کتاب، این رویه ادامه پیدا میکنه!
درست همون لحظه که خواننده از یک اتفاق سر درمیآره، بلافاصله دو گره جدید در داستان ایجاد میشه! و برعکس خیلی کتابهای دیگه، این گره اندازیها اصلا از جذابیت داستان کم نمیکنه و ذرهای خواننده رو از ادامه دادن دلسرد نمیکنه!
به طوری که خواننده با خودش میگه یک فصل بخونم بعدش بخوابم، ... ایوای یک فصل دیگه بخونم و بعد بخوابم، ... که یکدفعه به خودش میاد و میبینه صبح شده و هنوز داره میخونه! :))
از لحاظ فضاسازی و توصیف موقعیتها و مکانها، همینقدر بگم که بعد از خوندن این کتاب، حس میکنم شهر بارسلون رو از نزدیک دیدم! انگار مدتی اونجا زندگی کردم!
اما از لحاظ تکنیک نویسندگی، در هم تنیدن تار و پود داستان، انسجام و پایان کتاب هم، هیچ کلمه و جملهای برای بیان به زبونم نمیاد!
احساس میکنم سواد و علم کافی رو ندارم که حتی به خودم اجازه بدم که بخوام راجب این مسائل صحبت کنم!
سایه باد، شاهکاریه که از دید بعضی از جوامع ادبی، جایگاه دوم در ادبیات اسپانیا بعد از دن کیشوت رو داره!
نگذریم از ترجمهی بینقص استاد صنعوی و البته کیفیت چاپ عالی انتشارات نیماژ.
بعد از استراحتی کوتاه، و خوندن دو سه کتاب کوچیک، بدون شک جلد/قسمت دوم رو هم خواهم خوند.
اما با هر شک و تردیدی که بود، کتاب رو گرفتم و شروع به خوندنش کردم. تقریبا همون صفحات اولش بود که فهمیدم اشتباه میکردم. اشتباه میکردم که تعلل به خرج میدادم!
حالا که تمومش کردم، اعتراف میکنم که سایه باد، تبدیل شد به یکی از بهترین کتابهای عمرم و نظرم رو راجب ادبیات لاتین و کتابهای داستانی و ماجراجویانه و معماگونه بهکلی برگردوند!
من کتابهای سبک تریلر و رازآلود و وحشت رو دوست نداشتم و سایه باد این اخلاق رو در من از بین برد.
من ادبیات لاتین رو خیلی سختخوان میدونستم و با اسامی شخصتهاشون مشکل داشتم، ولی سایه باد از هیچ کدوم از این مشکلات رنج نمیبرد.
یک نکتهی جالب که ارزش بحث/بیان داره، اینکه در سایه باد، هر شخصیت موجود در داستان، به طرز متفاوت با سایر شخصیتها، مسئولیت رنگ بخشیدن و جهت دادن به نحوهی پیشبرد داستان رو داره!
مثلا، خواننده اگر در یک فصل با شخصیت ایکس همراه بشه، نخونده میدونه که اون فصل قراره جنایی و پلیسی باشه! یا مثلا فصلی که ماجرای آقای ایکس دوم رو روایت میکنه، خواننده میدونه که قراره داستانی طنز آلود رو بخونه!
هر شخصیتی در این کتاب، دنیای متفاوت خودش رو داره و نویسنده خوب تونسته به دنیای هر شخصیت، رنگ و لعاب مخصوص خودش رو بده!
توصیفاتی که در این کتاب اومده، از شهر بارسلون و خیابانهای اون و بعضا حوادث تاریخی اون دوران، به من نشون داد که میتونم به نویسندهای جز اشتاین بک هم اتکا کنم! :))
اگر قبل از این کتاب ازم من میپرسیدن، میگفتم بهترین شخصیت پردازیها رو اشتاین بک و داستایوفسکی میکنن. اما حالا در کنار اسم او دو نویسنده، اسم ثافون رو هم باید اضافه کنم!
کتاب سایه باد، دست روی حس کنجکاوی خواننده میزاره و از همون صفحات اول تا آخرین خطوط کتاب، این رویه ادامه پیدا میکنه!
درست همون لحظه که خواننده از یک اتفاق سر درمیآره، بلافاصله دو گره جدید در داستان ایجاد میشه! و برعکس خیلی کتابهای دیگه، این گره اندازیها اصلا از جذابیت داستان کم نمیکنه و ذرهای خواننده رو از ادامه دادن دلسرد نمیکنه!
به طوری که خواننده با خودش میگه یک فصل بخونم بعدش بخوابم، ... ایوای یک فصل دیگه بخونم و بعد بخوابم، ... که یکدفعه به خودش میاد و میبینه صبح شده و هنوز داره میخونه! :))
از لحاظ فضاسازی و توصیف موقعیتها و مکانها، همینقدر بگم که بعد از خوندن این کتاب، حس میکنم شهر بارسلون رو از نزدیک دیدم! انگار مدتی اونجا زندگی کردم!
اما از لحاظ تکنیک نویسندگی، در هم تنیدن تار و پود داستان، انسجام و پایان کتاب هم، هیچ کلمه و جملهای برای بیان به زبونم نمیاد!
احساس میکنم سواد و علم کافی رو ندارم که حتی به خودم اجازه بدم که بخوام راجب این مسائل صحبت کنم!
سایه باد، شاهکاریه که از دید بعضی از جوامع ادبی، جایگاه دوم در ادبیات اسپانیا بعد از دن کیشوت رو داره!
نگذریم از ترجمهی بینقص استاد صنعوی و البته کیفیت چاپ عالی انتشارات نیماژ.
بعد از استراحتی کوتاه، و خوندن دو سه کتاب کوچیک، بدون شک جلد/قسمت دوم رو هم خواهم خوند.