Community Reviews

Rating(4 / 5.0, 99 votes)
5 stars
35(35%)
4 stars
33(33%)
3 stars
31(31%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
99 reviews
April 26,2025
... Show More
درباره‌ی مکبث

خوندن مکبث اولین تجربه‌‌ام از شکسپیرخوانی بود و شگفتا که چه تجربه‌ی دلپذیر و تکرار نشدنی‌ای.
لحظه لحظه خوندنش به وجدم آورد و احساس می‌کردم که کلمه‌ی شاهکار چقدر برازنده‌ی این اثره.
شاعرانگی شکسپیر توی این اثر انقدر ستودنی و زیباست که که هر لحظه شگفت‌زده‌تر از قبل می‌شدم.( البته می‌دونم که میزان استفاده شکسپر از شعر و شاعرانگی توی مکبث، نسبت به بقیه آثارش در اوجه. )
ترجمه‌ی فوق‌العاده‌ی داریوش آشوری باعث شد چند برابر از خوندن کتاب لذت ببرم. توصیه می‌کنم اگر می‌خواید بخونیدش؛ همین ترجمه رو بخونید.
بدون شک خودم رو در مرحله‌ای نمی‌بینم که زیاد در رابطه با همچین اثری حرف بزنم. همین‌قدر بگم که لحظه به لحظه‌ی خوندن مکبث عیش بود و شگفتی از قدرت کلمات.
قطعا به زودی شروع می‌کنم به خوندن بقیه آثار شکسپیر.( همین حالا هم جای تاسفه که چرا زودتر شروع نکردم! )

-دریغا سرزمین نگون‌بخت که از به یاد آوردن خود نیز بیمناک است‌ کجا می‌توانیم آن‌ را سرزمین مادری بنامیم که گورستان ما ست. آن جا که جز از همه‌جا بی‌خبران را خنده بر لب نمی‌توان دید؛ آن‌جا که آه و ناله‌ها و فریادهای آسمان‌شکاف را گوش شنوایی نیست. آن‌جا که اندوه جانکاه چیزی است همه‌جایاب. و چون ناقوس عزا به نوا درآید کم‌تر می‌پرسند که از برای کی‌ست، و عمر نیک مردان کوتاه‌تر از عمر گلی‌ست که به کلاه می‌زنند و می‌میرند پیش از آنکه بیماری گریبان‌گیرشان شود.

-روزی از این روزها می‌بایست می‌مُرد. روزی می‌بایست این خبر را می‌آوردند. فردا و فردا و فردا، می‌خزد با گام‌های خرد از روزی به روزی تا که بسپارد به پایان رشته‌ی طومار این دوران. و دیروزان و دیروزان کجا بود است ما دیوانگان را جز چراغی بر غباراندوده راه مرگ. فرومیر، آی؛ که نباشد زندگانی هیچ الا سایه‌ای لغزان و بازی‌های بازی‌پیشه‌ای نادان که بازد چندگاهی پرخروش و جوش نقشی اندرین میدان و آنگه هیچ! زندگی افسانه‌ای ست کز لب شوریده‌مغزی گفته آید سر‌به‌سر خشم و خروش و غرش و غوغا، لیک بی معنا!


هشت فروردین هزار و چهارصد و دو.
April 26,2025
... Show More
مکبث از عمیق‌ترین و تاریک‌ترین داستان‌هاییه که تا به حال خوندم و خوشبختانه اولین اثری بود که از شکسپیر به انگلیسی و کامل خوندم. فقط باید بگم که عجب تجربه‌ای! ریویوی بی سر و ته زیر نتیجه‌ی فکرهای خودم، کتاب‌های همراه، چهار مجموعه لکچر، گوگل عزیز و صحبت‌های گروه هم‌خوانیه

:کمی زمینه‌ی تاریخی

کینگ جیز اول، پادشاه زمان شکسپیر

کینگ جیمز اول پیش از رسیدن به پادشاهی انگلستان، پادشاه اسکاتلند و ایرلند بود. جیمز کودکی عجیبی داشت و در سن کم پدرش به قتل رسید و مادرش هم در این قتل متهم بوده. مادرش، مری ملکه‌ی اسکات‌ها، از پر سر و صداترین و پر حاشیه‌ترین افراد تاریخ انگلیسه. زنی که با مردی که متهم به قتل همسرش بوده ازدواج می‌کنه، زندانی میشه و مجبور میشه تاج و تخت رو به پسر یک ساله‌ش جیمز واگذار کنه. بعد به انگلستان فرار می‌کنه و از ملکه الیزابت اول می‌خواد که ازش محافظت کنه. اما کمی بعد برای پایین کشیدن الیزابت توطئه می‌کنه و آخر هم گردنش زده میشه. پس از مرگ الیزابت کینگ جیمز صاحب تاج و تخت انگلستان هم میشه و به انگلیس، ایرلند و اسکاتلند همزمان حکومت می‌کنه. کینگ جیمز جد خودش رو بانکو می‌دونست که در نمایش نقش کوتاه اما مهمی داره

توطئه باروت سال ۱۶۰۵

در زمان شکسپیر، پروتستان‌ها در انگلیس حکومت می‌کردند و کاتولیک بودن خطرناک و تا حد زیادی غیرقانونی محسوب می‌شد. در زمان حکومت کینگ جیمز با افزایش فشارها، گروهی از کاتولیک‌های انگلیسی نقشه‌ی منفجر کردن پارلمان و کشتن کینگ جیمز رو کشیدند که در نهایت به جایی نرسید و همه‌ی افراد دخیل زندانی و اعدام شدند. تاثیر این واقعه در تاریخ انگلستان انقدر بزرگه که تا به امروز پنج نوامبر با آتش‌بازی برای فاش شدن توطئه باروت جشن گرفته میشه

پوشاندن دروغ در حقیقت - Equivocation

متفکر جزوییت (فرقه‌ای از کاتولیک) هنری گارنر که از قضا یکی از افرادیه که به جرم مشارکت در توطئه‌ی باروت اعدام شد، در کتابی برای کاتولیک‌هایی مورد تفتیش عقاید و آزار و اذیت مذهبی قرار می‌گرفتند، راهی برای دروغ گفتن بدون گناه کردن پیشنهاد داد. گارنت معتقد بود که یک جمله دروغ نیست،‌ اگر از سمت دیگری بتونه درست باشه. این روش دروغ گفتن برای کاتولیک‌ها مخصوصاً زمانی که در دادگاه مورد بازجویی قرار می‌گرفتند می‌توانسته جانشون رو نجات بده. مثالی از استفاده از این روش توسط دولت می‌تونه این باشه:
«ما به امنیت شما اهمیت می‌دیم. برای همینه که فقط باید از اپلیکیشن‌های داخلی استفاده کنید. برای ما مهمه که مردم از تاثیرات خارجی در امان باشند»

:و اما مکبث

صحبت دو پهلو و خیانت

با این توضیحات میشه فهمید که مکبث‌ نمایشنامه‌ای بوده که تا حد زیادی در مورد اتفاقات انگلستان و اسکاتلند در اوایل قرن ۱۷ و قبل از اون نوشته شده. خیانت و شاه‌کشی شالوده‌ی اصلی این نمایشنامه‌ست و صحبت دو پهلو چیزیه که داستان بر اساسش پایه‌گذاری شده. جادوگران هم در نهایت از همین راه مکبث رو گمراه می‌کنند. شکسپیر حتی در صحنه‌ی دربان با زبان طنز هم به همین می‌پردازه و جای کسی که با دو پهلویی افراد رو گمراه می‌کنه رو‌ جهنم می‌دونه. حتی مکبث هم پس از مرگ دانکن درباره‌ی اولین برخورد با جنازه‌ی شاه از همین دو پهلویی استفاده می‌کنه تا خودش رو مبرا کنه

مردانگی

شکسپیر در مکبث توسط کاراکترها بارها و بارها مردانگی و در مقابل اون زنانگی رو به شیوه‌های مختلف تعریف می‌کنه. در واقع به نظر میاد قوی‌ترین ابزار کنترلی لیدی مکبث بر مکبث زیرسوال بردن مردانگیشه. زمانی که مکبث‌ از قتل دانکن منصرف میشه، لیدی مکبث با استدلال وارونه‌ش بهش یادآوری می‌کنه که اگر از حرف قبلیش برگرده مرد نیست. یا زمانی که مکبث‌ روح بانکو رو در جشن می‌بینه، باز هم لیدی مکبث سعی می‌کنه با سوال «مگه تو مرد نیستی؟» مکبث رو به خودش بیاره. البته تلخیش اینه که لیدی مکبث با «مرد کردن» مکبث، در حقیقت همسر و شریک زندگیش رو از دست میده

با سیاه‌تر شدن کاراکتر مکبث، مردانگی اهرم فشاری میشه که خودش هم در مقابل بقیه استفاده می‌کنه. مثل زمانی که قاتلان بانکو رو با زیرسوال بردن مردانگیشون تحریک می‌کنه. شکسپیر اما در اواخر نمایشنامه ��عی می‌کنه تعریف متفاوتی هم از مردانگی ارائه بده. زمانی که مکداف خبر کشته شدن زن و فرزندانش رو می‌شنوه، مالکوم بهش میگه که مثل یک مرد احساساتش رو کنترل کنه. اما مکداف جواب میده که باید مثل یک مرد غمش رو حس کنه و باهاش مواجه بشه

از طرفی زنانگی با ضعف و در گیر و دار احساسات بودن تعریف میشه‌، تا حدی که لیدی مکبث فکر می‌کنه که باید برای انجام کاری که لازمه (قتل دانکن) از زنانگی خارج شه‌. جالبه که حتی این کم کردن زنانگی در مورد جادوگران هم انجام میشه. در اولین مواجهه با جادوگران بانکو اشاره می‌کنه که جنسیت جادوگران به خاطر موی صورتشون نامعلومه. اما پارادوکس جالب قضیه اینه که زنان نمایشنامه در واقع چرخ‌های خشونت رو در داستان به حرکت می‌اندازند

خوشبخت‌ترین زوج

مکبث و لیدی مکبث متاسفانه بهترین ازدواج رو در تمام آثار شکسپیر دارند و این نشان میده که وضع چقدر خرابه. در این ازدواج قدرت بین هر دو تقسیم شده، هر دو جاه‌طلبند و انگار واقعاً عاشق همدیگر هستند. این زوج دو شخصیت کاملاً خیالی نیستند. مکبث اصلی واقعاً با کشتن دانکن از سال ۱۰۴۰ تا ۱۰۵۷ در اسکاتلند حکومت کرد و شکسپیر این تراژدی رو با نگاه به تاریخ نوشته

لیدی مکبث اصلی هم زن اشراف‌زاده‌ای بوده که در ابتدا با مرد اشراف‌زاده‌‌ی دیگری ازدواج می‌کنه و ازش صاحب یک پسر میشه. اما همسر و پسرش هر دو به قتل می‌رسند. این دلیله که با وجود اینکه در نمایشنامه‌ می‌دونیم این زوج فرزندی ندارند، لیدی مکبث اون جمله‌ی معروف رو میگه که من نوزاد شیر دادم. پس از مرگ همسرش، مکبث به سختی دل لیدی مکبث رو به دست میاره و بهش وعده‌ی بزرگی و جاه و مقام میده

هارولد بلوم از این بخش تحلیل جالبی داره. با توجه به اینکه لیدی مکبث قبلاً فرزند داشته و حالا با مکبث نداره، انگار مشخصه که مشکل از مکبثه و این یک منبع تنش بین این زوجه. برای همینه که لیدی مکبث به راحتی از تهدید مردانگی برای کنترل مکبث استفاده می‌کنه

چه زشت است زیبا، چه زیبا زشتی‌ست
Fair is Foul, and Foul is Fair

تمام این نمایشنامه بر پایه‌ی همین جمله‌ی اساسی عمل می‌کنه. هر چیزی که خوبه، بده و هر چیزی که بده،‌ خوبه. هر چیز دائماً به برعکسش تبدیل میشه تا مفهوم بنیادیش رو زیر سوال ببره. این اولین جمله‌ی مکبث در ابتدای نمایشه و در آثار شکسپیر اولین جمله‌ی هر کاراکتر می‌تونه تا حد زیادی معرفیش کنه
So foul and fair a day I have not seen.
روز بدیه چون هوا تاریک و طوفانیه و جنگ خونینی رو پشت سر گذاشتند، و روز خوبیه چون در نهایت پیروز شدند. این دوگانگی در جاهای دیگه هم دیده میشه. رابطه‌ی مکبث و لیدی مکبث از صمیمیت در حد مشارکت در قتل، تبدیل به رابطه‌ای میشه که مکبث‌ حتی برای مرگ زنش لحظه‌ای سوگواری نمی‌کنه. یا مکبث از مدافع شاه، به قاتل شاه تبدیل میشه. لیدی مکبث از یک زن بی‌رحم، به زنی تبدیل میشه که بار عذاب وجدان به گور می‌برتش. اون روز خوب بود یا بد؟ اون رابطه عاشقانه بود یا نه؟ مکبث خوب بود یا بد؟ لیدی مکبث بی‌رحم بود یا نه؟

لیدی مکبث

برای من، زن قرن بیست و یکمی که داره این نمایشنامه رو «می‌خونه»، مواجهه‌ی اول با لیدی مکبث که داره نامه‌ی همسرش رو بلند می‌خونه خیلی معمولی به نظر میاد. اما دانستن اینکه زنان کمی در زمان شکسپیر سواد خواندن داشتند این دیدگاه رو تغییر میده‌. لیدی مکبث متفاوته و از همون اول حتی قبل از اینکه چیزی بگه ترسناکه. چون زنیه که قدرت زبان رو در دست‌هاش داره و جامعه از چنین زنانی می‌ترسه. حتی خیلی از این زنان به جادوگری متهم می‌شدند. طلسم کردن مگه چیزی جدای استفاده‌ی قدرتمندانه از زبانه؟

از طرفی آیا واقعاً لیدی مکبث اونقدر بی‌رحمه که در ابتدای نمایشنامه به نظر میاد؟ آیا جنون نهاییش قابل پیش‌بینیه یا تقدیرشه؟ زمانی که مکبث‌ در حال کشتنه دانکنه، لیدی مکبث میگه که اگر دانکن شبیه پدرم نبود خودم اینکار رو می‌کردم. این جمله برای من جرقه‌ای بود که انگار لیدی مکبث بیشتر از بی‌رحمی «صحبت می‌کنه» تا واقعاً بتونه انجامش بده. در واقع اولین باری که واقعاً به خون دست می‌زنه، خونیه که دیگه از دست‌هاش پاک نمیشه

این کاراکتر در مقابل کاراکتر مکبث قرار می‌گیره که علیرغم صحبت کردن از کار درست، در واقع بی‌رحم‌تر و خونخوارتر از همسرشه. حتی اولین توصیفی که شکسیپیر به ما ازش میده اینه که چطور دشمن رو از ناف تا سرش پاره کرده. مکبث انگار سنگ غلتانیه که با کوچکترین فشار از همسرش به حرکت در اومده و دیگه غیر قابل متوقف شدنه

تقدیر یا اراده

آیا جادوگران نماد تقدیر در این نمایشنامه هستند؟ یعنی آنچه که میگن حتماً و در هر شرایطی اتفاق می‌افته؟ یا اتفاقاً ابزارهای تاریکی هستند که آینده رو دستکاری می‌کنند؟ در شروع نمایشنامه ما بدون حضور مکبث از این مطلع می‌شیم که او مقام لرد عزل شده رو گرفته. در صحنه‌ی بعد که با پیشگویی جادوگران مواجه می‌شیم، پیشگویی اول که در مورد همین قضیه‌ست برای خواننده/بیننده‌ جدید نیست. یعنی میشه گفت که جادوگران هم خبر اول رو شنیدن و دارن ازش به عنوان اهرم استفاده می‌کنند؟ همون‌طور که بانکو میگه خیلی وقت‌ها شیطان به ما حقیقت رو میگه تا اعتمادمون رو به دست بیاره و بعد ازش سواستفاده کنه. پس شاید بشه گفت که جادوگران آینده رو نمی‌دونستند و این مکبث‌ بود که با وسوسه‌ی جادوگران تصمیم به قتل دانکن گرفت.

اما از نگاه مذهبی، فلسفه کلوین
(Calvinist Theory of Predestination)
که مخصوصاً در مسیحیت مقبول بوده ادعا می‌کرده که انسان‌ها برای بهشتی و دوزخی بودن از قبل گزیده شدند و خداوند تقدیر انسان رو به طور کامل از قبل مشخص کرده. یعنی مکبث از ابتدا بد بوده و این هم تقدیرش بوده

جهان خوب

در نگاه اول میشه نمایشنامه‌ی مکبث رو با تمام سیاهیش گواه بر ایده‌ی خوبی ذاتی دنیا دید چون نشان میده که بدی نمی‌تونه پایدار باشه. به این معنی که مخصوصاً از نگاه دینی، خداوند خوبه و در نتیجه هر چه آفریده خوبه. در نتیجه جهان بدی رو اصلاح می‌کنه و به حالت درست برمی‌گردونه. نشانه‌های خلاف طبیعت بودن عمل مکبث در همه جای نمایشنامه هست. طوفان‌های شدید، اسب‌هایی که فرار می‌کنند و همدیگر رو می‌بلعند و زنی که دیوانه میشه. در انتهای نمایشنامه اما مالکوم با کشتن مکبث خوبی رو به جهان برمی‌گردونه. اما این فقط لایه‌ی بیرونی داستانه. شکسپیر زیرکانه پسر بانکو رو زنده نگه می‌داره و این به این معنیه که در آینده تاج و تخت باز هم از مالکوم و نوادگانش گرفته خواهد شد. این یعنی تراژدی رام شدنی نیست

دیدن، خواندن و شنیدن

در اکثر لکچرهایی که گوش دادم، به این تاکید می‌شد که شکسپیر فقط خواندنی نیست باید اجرا بشه تا ظرافت‌هاش مشخص بشه و هر اجرا بعد جدیدی به اثر میده. من فعلاً یک اقتباس فیلمی و یک تئاتری ازش دیدم و دو اجرای تئاتری صوتی رو هم گوش کردم. حالا واقعاً می‌فهمم که چرا به این مسئله تأکید می‌شد. هر بازیگر، هر تن صدا، هر صحنه و هر برداشت متفاوت بعدی به داستان اضافه می‌کنه که روی کاغذ نیست یا در نگاه اول دیده نمیشه. مثلاً صحنه‌ی مرگ دانکن در نمایشنامه نوشته نشده. اما در اقتباس سینمایی ای که دیدم با نشان دادنش مکبث نمایشنامه و مکبث فیلم برای من دو فرد مجزا شدند. به نظر میاد یکی از دلایلی که این آثار جاودانه شدن همین عنصر پویا باشه که در طول زمان هر بار تغییر می‌کنه، اما داستان رو در خودش حفظ می‌کنه

همینجا تمومش می‌کنم که دیگه دو روز و ساعت‌هاست دارم می‌نویسم، ولی هنوز هم خیلی حرف‌ها برای گفتن مونده. از نحوه‌ی خوندنش به انگلیسی هم کمی توضیح بدم. بعد از کمی آزمون خطا به این رسیدم که از روی نسخه‌ی ساده شده‌ی اسپارکس‌ متن رو می‌خونم تا متوجه بشم، بعد متن اصلی رو از روی نسخه‌ی متن‌دار کلیفس نوتز می‌خونم و کلمه‌های توضیح داده شده رو نگاه می‌کنم. بعد صحنه رو گوش میده که بهتر بتونم حس و حالش رو درک کنم و تلفظ ها رو بشنوم

همه‌ی منابع یا الان در کانالم هستند، یا در آینده آپلود میشن
Maede's Books

۱۴۰۳/۴/۲۵
April 26,2025
... Show More
Be bloody, bold, and resolute. Laugh to scorn
The power of man, for none of woman born
Shall harm Macbeth.


Poor old Macbeth. You were doomed from the very first act. Your mistake was believing in hearsay, prophecy and half-truths. You were an excellent Thane, noble and strong. But you were never meant to be King. You should never have told your wife about the witches, that way the fires of your ambition would never have been fanned.

You only committed in halves to the witches advice. You needed to go the full way or not at all. For you are bloody. Your butcher’s work in King Duncan’s tent saw to that. Your soldier’s work on the battlefield also saw to that. You weren’t afraid to get your hands dirty and in this you were bold and daring, but none would ever call one such as you resolute. Your conscience got the better of you, it made you weak and vulnerable, and because of this you failed. Your rule failed. Your sword arm failed. You needed to go the full way or not at all.

Desperation, paranoia and butchery are what followed your indecisiveness. You killed those that could have been loyal; you killed those that could have remained friends. And it was your doom. You created your own haunting, your own end. You listened to the advice of the witches when you should have followed your own path, your own mind. Their words killed you. Your faith in them killed you. Macduff was defeated at your feet, but your fear conquered you. Their words unmanned you.

n  Macbeth! Macbeth! Macbeth! Beware Macduff.
Beware the thane of Fife. Dismiss me. Enough.
n


April 26,2025
... Show More
بله او عاشق شکسپیر بود قبل از جنگ برای اجرای صحنه ای هملت موسیقی نوشته بود. چه کسی میتوانست در این تشکیک کند که شکسپیر درک عمیقی از جان آدمی و وضعیت انسانی دارد؟ آیا هرگز کسی توانسته بهتر از شاه لیر از هم پاشیدن توهمات انسانی را تصویر کند؟ نه از هم پاشیدن تعبیر چندان مناسبی نیست چون بحرانی عظیم و یکباره را القا میکند حال آنکه آنچه در واقع بر سر توهمات انسانی میآید این است که کم کم فرو میریزند و بر باد میروند. فرآیندی فرساینده و طولانی در کار است مثل دندان دردی که به عمق جان آدم نفوذ می‌کند.دندان درد را می‌شود کشید و از شرش خلاص شد،اما توهمات،حتی پس از مرگشان،درون ما فاسد و متعفن می‌شوند.خلاصی از بو و مزه‌ی آن‌ها ممکن نیست.ما تمام مدت آن‌ها را با خود همه‌جا می‌کشیم.برای او که اینطور بود.چطور می‌تواند عاشق شکسپیر نبود؟هرچه باشد،شکسپیر عاشق موسیقی است.نمایشنامه‌هایش،حتی تراژدی هایش،پر از موسیقی‌اند.لحطه‌ای که لیر،با صدای موسیقی،از خواب جنون بیدار می‌شود...یا آن‌جا که در تاجر ونیزی،شکسپیر می‌گوید آن که موسیقی را دوست ندارد شایسته‌ی اعتماد نیست و به هر پلشتی حتی خیانت و جنایت تواناست.پس طبیعتا مستبدان،هرقدر هم مصرانه وانمود کنند عاشق موسیقی‌اند،از آن نفرت دارند.گرچه از شعر بیش‌تر بدشان می‌آید.آرزو می‌کرد کاش در آن جلسه‌ی شعر خوانیِ شاعران لنینگراد حاضر بود،در لحظه‌ای که آخماتوا روی صحنه رفت و همه‌ی حاضران ناخوداگاه برای تشویقش از جا بلند شدند.این حرکت خشم استالین را بر انگیخت.با خشمی آتشین پرسید:«چه کسی از جا بلند شدن حاضران را سازماندهی کرده؟»اما مستبدان از تئاتر حتی بیش از شعر نفرت داشتند.شکسپیر آینه‌ای در برابر طبیعت می‌گرفت و کیست که تحمل دیدن بازتاب خود را داشته باشد.از این رو هملت مدت‌ها ممنوع بود.استالین از هملت تقریبا به اندازه‌ی مکبث بیزار بود.
اما شکسپیر به رغم این همه،به رغم بی بدیل بودنش در تصویر کردن مستبدانِ تا زانو در خون فرو رفته،کمی ساده لوح بود،چون هیولاهایش دچار شک و عذاب وجدان و احساس گناه می‌شدند و خواب‌های آشفته می‌دیدند.روح مقتولانشان پیش چشمشان ظاهرمی‌شد.اما در زندگی واقعی،زیر سیطره‌ی وحشت واقعی،وجدان معذب کجا بود؟ خواب آشفته کجا بود؟ این‌ها همه احساساتی گری و خوشبینی کاذب است،امیدی است به این که دنیا آن‌طور باشد که ما دلمان می‌خواهد،نه آن‌طور که واقعا هست.آن‌هایی که پشت میز های کارشان در عمارت بزرگ بلوموری می‌کشیدند،آن‌هایی که پای حکم‌ها را امضا می‌کردند،تلفنی فرمان را می‌دادند و پوشه را_و همراه آن زندگی کسی را_می‌بستند،باری،چند تا از آن‌ها خواب‌های بد می‌دیدند؟ روح مردگان برابر چندتا از آن‌ها ظاهر می‌شد تا شماتتشان کند؟



Julian Barnes/The Noise of Time
April 26,2025
... Show More
Reconozco que mis inicios con Shakespeare no fueron tan afortunados como me había esperado. Probablemente pequé al asociar una de las historias más famosas de la literatura con la mejor obra del autor. Ante esta inocente confusión, leí Romeo y Julieta sintiéndome muy alejado de la historia y comprendiendo que el exceso de dramatismo me suele provocar un efecto adverso. Han tenido que pasar tres años para volver a enfrentarme a William Shakespeare, pero la espera indudablemente ha merecido la pena. Ya en sus primeras páginas, cada palabra me ha transportado a un mundo onírico, en el que las sombras y tinieblas florecen por efecto de la deslealtad, la locura y el poder.

La obra se inicia con el encuentro del general Macbeth con tres brujas que le auguran un futuro prometedor y lleno de poder. Junto con su mujer, Macbeth comienza a planear todos aquellos eventos que le llevarán al cumplimiento de las profecías, configurando así la psicología de un personaje que se tendrá que enfrentar a sus actos y al debate entre moralidad y justicia.

Desde su primera escena, Shakespeare ya muestra sus mejores cartas y expone tanto la belleza de la forma en la que va a expresar sus ideas como los temas y símbolos que se van a desarrollar durante los diferentes actos. Recomiendo encarecidamente una edición bilingüe (o, si es posible, leer la obra en su versión original) para apreciar los extraordinarios juegos de palabras y el uso del lenguaje tan inteligente y audaz que emplea a lo largo de la obra. La introducción de las brujas al universo shakesperiano finaliza con la frase “lo bello es feo y feo lo que es bello” (“fair is foul, and foul is fair”). Esta oración, aparentemente simple, sirve como ejemplo de la musicalidad y la fantástica dicción creada en cada una de las páginas de Macbeth. Además, sintetiza a la perfección el constante debate que se va a plantear: la unión de contrarios, la delgada línea existente entre el bien y el mal, la confusión de términos antagónicos. La obra está plagada de antónimos que realzan la facilidad con la que una misma situación puede generar reacciones opuestas, en función del punto de vista.

Con estas cualidades, a través del relato de una tragedia en cinco actos, Shakespeare indaga en el concepto de la identidad, de su pérdida y, especialmente, del miedo a su pérdida. Para ello, recurre a uno de los personajes más extraordinarios jamás creados, Lady Macbeth, la cual fuerza la búsqueda de la identidad en los dos miembros del matrimonio. Poniendo el foco en los atributos masculinos y femeninos, la esposa juega con la identidad de género con el objetivo de justificar cada uno de sus actos. Pero no sólo es Lady Macbeth la que se desarrolla alrededor de este concepto: el propio protagonista está creado y evoluciona con el problema de identidad como eje central. Pese a que pretendan solucionar estas cuestiones mediante ayudas externas e, incluso, sobrenaturales, Shakespeare remarca que los problemas de identidad son mucho más complejos y pueden resultar venenosos cuando se mezclan con las apariencias.

Macbeth se convierte así en una obra que prueba la importancia y genialidad del género teatral. Macbeth está hecha para ser declamada, para ser interpretada en los escenarios. Juega con todos los elementos del género y crea un mundo inquietante a medio camino entre el mundo de los vivos y de los muertos. Además, Shakespeare demuestra que era un verdadero mago del léxico, que engrandecía aún más su obra. Macbeth ha resultado ser toda una experiencia, una aventura trágica y sangrienta que demuestra la genialidad de uno de los mejores dramaturgos de todos los tiempos.
April 26,2025
... Show More
lady macbeth is the definition of gaslight, gatekeep, girlboss.
April 26,2025
... Show More
Haunting, evocative, sinister, bloody, and supernatural

Macbeth is a tragic tale that highlights the dangers of listening to prophecies and explores the consequences of ambition when it leads to unfulfilled outcomes.

Well known to be cursed and a symbol of theatre superstition, Macbeth solemnly lives up to the fear of its name. I read and listened to the dramatized theatre production, and it was an emotional experience I find difficult to explain. It actually gave me chills. After doing some research, I learned there are floating theories that Shakespeare may have used actual witches’ spells in the text. Perhaps, it is true. Or perhaps it is just the energy of the work itself. It’s dark and foreboding.

The Three Witches are the malevolent center of the entire play. It is their prophecies which lead to the events that play out. Self-fulfilling, nonetheless. Hecate, the goddess of witchcraft even makes a presence.

SECOND WITCH
By the pricking of my thumbs,
Something wicked this way comes:
Open, locks, whoever knocks!


Lady Macbeth is ruthless.
The infamous three witches may have provided an essential influence, but Lady Macbeth was the ultimate driving force behind Macbeth’s actions. Manipulative and villainous, she was a super interesting character. Though madness behold, because no one in this play escaped its bitter grasp.

I found one of the most important themes of the play to be the sheer amount of hopelessness and meaninglessness of life itself. It is profound and a great way to conclude this review.

“To-morrow, and to-morrow, and tomorrow,
Creeps in this petty pace from day to day
To the last syllable of recorded time,
And all our yesterdays have lighted fools
The way to dusty death. Out, out brief candle.
Life’s but a walking shadow, a poor player
That struts and frets his hour upon the stage,
And then is heard no more.
It is a tale
Told by an idiot, full of sound and fury,
Signifying nothing.”
April 26,2025
... Show More
No me decepcionó, pero tampoco superó mis expectativas. Luego de haber tenido este libro en mi biblioteca por años, me animé a leerlo. Ya sabía superficialmente de qué trataba Macbeth, pero no lo conocía tan en profundidad. Me costó entrar en la historia al principio, pero llegando a la mitad de la obra me fui interesando más y más sin darme cuenta. Teniendo en cuenta que la literatura teatral no es para mí, eso es gran mérito. La verdad no sé qué destacar del libro, salvo las brujas que se robaron la película (o la obra), sobre todo con los ingredientes que necesitaban, y aparecían en distintas partes de la obra. Buen libro, sobre todo para ser litertura teatral.
April 26,2025
... Show More
Loved the plot and the message but reading Shakespeare and plays always confuses me
April 26,2025
... Show More
صد نمایشنامه (۲) | مکبث از ویلیام شکسپیر

یک دهه‌ی قبلی زندگی من به نفرین و مسخره کردن شکسپیر گذشت. تقریبا به چشم یه تفریح سالم بهش نگاه می‌کردم، چون بیشتر آدمایی هم که اطرافم بودن و در مورد شکسپیر حرف می‌زدیم، نمی‌تونستن بگن چرا کار ایشون نویسنده‌ی خوبی هستن. من نمی‌دونستم، اونا هم نمی‌دونستن، بد و بی‌راه گفتن پشت سر مرده هم معمولا عیبی نداره. پس منم کم نمی‌ذاشتم. اما خب جدیدا فهمیدم دقیقا باید به چی دقت کنم تا ارزش شکسپیر رو متوجه بشم، مطمئنم که این مسئله‌ای که من بهش توجه می‌کنم بخش کوچیکی از قضیه‌س و خیلی چیزهای مهم‌تری هم هست. اما به هر حال فقط در مورد چیزایی که می‌دونم می‌تونم صحبت کنم.

مکبث یکی از شخصیت‌های خبیث تاریخ ادبیات به حساب میاد. کسی که پادشاهش رو می‌کشه، به قول‌هایی که داده خیانت می‌کنه، زن و بچه‌های بی‌گناه بقیه رو نابود می‌کنه و... خلاصه که توی مزخرف بودن کم نمی‌ذاره و شکسپیر هم بارها از زبان خود مکبث و اطرافیانش اون رو تخریب می‌کنه. اما مسئله اینه که به نظرم شکسپیر مکبث رو انسان بدی نمی‌دونه، صرفا اون رو به عنوان کسی که گمراه شده و تصمیم اشتباهی گرفته معرفی می‌کنه. برای درک بهترش این مثال رو داریم:
صحنه‌ی اول از پرده‌ی اول مکبث، هر سه جادوگر در آخر صحنه می‌گن: پاک پلید است و پلید پاک.
یعنی هر چیزی که برای بقیه پاکه، برای ما پلیده و هر چیزی برای بقیه پلیده، برای ما پاکه. حالا بریم جلوتر، صحنه‌ی اول از پرده‌ی چهارم، جادوگر دوم پیش از ورود مکبث می‌گه: چیز منحوسی به این طرف می‌آید.
با توجه به اینکه جادوگرها به عنوان کسایی که از آشکار و نهان خبردار هستن معرفی می‌شن، می‌تونیم ببینیم که اون‌ها مکبث رو منحوس و پلید می‌دونن. پس در اصل مکبث انسانِ پلیدی به حساب نمیاد، وگرنه جادوگرها احتمالا خوش‌حال می‌شدن از دیدنش.

قضیه‌ی مکبث، اولین نمایشنامه‌ی شکسپیر که با دقت می‌خونم، دقیقا در مورد جزئیاته. اشتباهه که به جملات دقت کنیم، در حالی که بخش بزرگی از معانی توی کلماتن. شکسپیر روی کوچک‌ترین اجزای متنش با دقت کار کردن، مسائلی رو گذاشته که معنی نمایشنامه رو بهتر نشون می‌دن.

مکبث در مورد یک فقدان و بهم خوردن تعادله. اسکاتلند با اینکه درگیر جنگ با نروژ و ایرلنده، باز هم به خاطر داشتن پادشاهی که توسط "خدا" انتخاب شده، تعادل داره. جادوگرها میان و با پیش‌بینیشون (که ممکن هم هست دروغ باشه، جز لیدی مکبث هیچ کس اونقدر هم بهشون اعتماد نداره.) این تعادل رو بهم می‌ریزن. مکبث ذاتا خون‌خواره، حتی به راحتی می‌تونم تصور کنم رفتارش توی جنگ شبیه یک موجود وحشیه. با این حال کسی نیست که بی‌دلیل و برای خودخواهی کسی رو بکشه، مخصوصا پادشاهی که همه اعتقاد دارن مثل فرشته‌ای معصومه.

داستان مکبث در مورد فقدان دنکنه. پادشاهی که شاید برای حکومت کردن هم چندان مناسب نیست، اما باعث می‌شه مکبث، کسی که احتمالا پادشاه بهتریه، سلامت روان خودش رو از دست بده. اهمیت از دست دادن سلامت روان هم خیلی مهمه، اون دوره کسایی که جنون داشتن رو همراه با جادوگرها و پیرزن‌های زشت (نمیدونم چرا) اعدام می‌کردن، کسی زحمت نمی‌کشید که سعی کنه درمانشون کنه. اشاره‌ی مستقیمی به این قضیه توی داستان داریم، جایی که طبیب در مورد لیدی مکبث می‌گه که اون بیشتر از طبیب، به کشیش نیاز داره. این قضیه کاملا در مورد مکبث هم صدق می‌کنه. مکبث کلِ داستان با چیزهایی که وجود ندارن می‌جنگه، روح کسانی که به ناحق کشته و خونی که روی دست‌هاشه. بخش بزرگی از دیالوگ‌های مکبث توی پرده‌ی دوم و سوم، تلاش اون برای راضی کردن خودشه. مثل اینکه درونش دوتا پادشاه هستن، یکی که از تاریکی می‌ترسه و نمی‌خوابه، چون که خواب برای اون شبیه به مرگه و از مرگ می‌ترسه؛ این مکبث به همه بی‌اعتماده و اینقدر درون مرگ فرو می‌ره که برای اون بی‌معنی می‌شه، حتی از خبرِ مرگ لیدی مکبث حتی ناراحت هم نمی‌شه. و یک مکبث دیگری هم هست، اون حتی از اولی هم مجنون‌تره، بیش از حد احمقه برای دیدن واقعیت‌ها. به سه جادوگر و هکاته اعتماد داره، خیال می‌کنه کسیه که از سمت خدا انتخاب شده، جاودانه‌س و چیزی ورای مرگ، تعهد و احساساتِ انسانیه. از اون سمت مکدف رو داریم، کسی که مشخصا سعی می‌کنه احساساتش رو آزاد کنه، عزاداری و ناراحتی رو چیزی جدا از مردانگی نمی‌دونه.
در کل حس می‌کنم بهتره چند ماه دیگه دوباره برگردم و مکبث رو بخونم، بار اول اینقدر بعضی از صحنه‌ها هیجان‌زده‌م کردن که قطعا خیلی از جزئیات از دستم در رفتن.

پ.ن: ترجمه‌ی خانم فرنگیس شادمان از نشر علمی فرهنگی رو خوندم، متن انگلیسی رو هم داشت و به جرئت می‌گم ترجمه‌ی خیلی قدرتمندی بود. همینطور مقدمه‌ی جالبی از آقای دریک تراورسی داشت که خیلی برای فهمیدن مکبث بهم کمک کرد.
April 26,2025
... Show More
My two youngest kids have had on long, black wigs and witches' caps this week, as I've been re-reading Macbeth for its contributions to Bradbury's Something Wicked This Way Comes.

I've read aloud the best parts (the witches' parts, naturally), and my girls think "Double, double toil and trouble; Fire burn, and cauldron bubble," are two of the best lines ever written, especially when it's this close to Halloween.

I agree.

My personal faves:

By the pricking of my thumbs,
Something wicked this way comes.
Open, locks,
Whoever knocks!

Who knocks? The next genius, Ray Bradbury, who takes it from there.

Such delicious madness and. . . oh, those witches!!
April 26,2025
... Show More
If you've never read Shakespeare, Macbeth would be a good place to start. Three witches tell Macbeth he will become king someday. His wife, Lady Macbeth, to make sure the prophecy comes true, convinces him to murder King Duncan. The witches forgot to tell him that he would be haunted by ghosts and would lose his head (literally) in a battle of revenge by King Duncan's son.
Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.