...
Show More
کتاب جالبی بود فقط یک مقدار خواندنش کند پیش میرود. *********************************************************************
«راه سومی میان حرف زدن و سکوت وجود دارد و آن ادبیات است. زبانی که من حرف میزنم مناسب نوشتن است، و نه گفتوشنود.» (جی. ام. کوتسیا) پیشگفتار مترجم - صفحه سیزده کتاب
مایکل یک انسان بکر است که جهان را از دید خاص خودش میبیند. با اینکه خشونت تبعیض نژادی را تجربه میکند- و کوتسیا در طول رمان حتی یک بار هم اشارهای به رنگ پوست او نمیکند- از طریق شکیبایی به آزادگیی دست مییابد که هم رژیم آپارتهاید و هم نیروهای چریکی را شگفتزده و مبهوت میکند؛ زیرا او، درنهایت سادگی، هیچچیز نمیخواهد: نه جنگ و نه انقلاب، نه قدرت و نه پول. مایکل ک فقط کرامت انسانی را میخواهد. پیشگفتار مترجم - صفحه پانزده کتاب
نمیدانست چه خواهد شد. داستان زندگیاش هیچ وقت جالب نبود؛ معمولاً همیشه کسی بود که به او بگوید بعدش چه کار کند؛ حالا کسی نبود، و بهترین کار این بود که صبر کند. صفحه ۸۳ کتاب
در نظرش زندگی صحنه به صحنه جلو چشمهایش اجرا میشد و تمام صحنهها ربطی منطقی داشت. قلبش گواهی میداد که تمام این صحنهها که با هم تلاقی میکردند یا بیم تلاقی شان میرفت، به معنای واحدی میرسند. اما نمیدانست آن معنا چیست. صفحه ۱۰۹ کتاب
حیف که برای زندگی کردن تو این دوره و زمونه باید قبول کرد که مث حیوون زندگی کنیم. آدمی که بخواد زنده بمونه نمیتونه توی خونهای زندگی کنه که پنجرههاش روشنن. باید بره تو یه سوراخی تموم روز قایم بشه. باید جوری زندگی کنه که ردی از زندگیش معلوم نشه. زندگی اینجوری شده. صفحه ۱۲۰ کتاب
همیشه، وقتی میخواست خودش را برای خودش توجیه کند شکافی باقی میماند، یک حفره، ظلمتی که درک او در برابرش متوقف میماند و پر کردن آن با کلمات بیفایده بود. کلمات تمام میشدند و شکاف باقی میماند. داستان او همیشه حفرهای داشت: داستانی اشتباه، داستانی همیشه اشتباه. صفحه ۱۳۳ کتاب
آیا احساس نمیکرد زندگانیاش معلق است، هم زنده است و هم زنده نیست، در جایی که تاریخ در تردید است چه راهی را برگزیند؟ صفحه ۱۹۲ کتاب
«راه سومی میان حرف زدن و سکوت وجود دارد و آن ادبیات است. زبانی که من حرف میزنم مناسب نوشتن است، و نه گفتوشنود.» (جی. ام. کوتسیا) پیشگفتار مترجم - صفحه سیزده کتاب
مایکل یک انسان بکر است که جهان را از دید خاص خودش میبیند. با اینکه خشونت تبعیض نژادی را تجربه میکند- و کوتسیا در طول رمان حتی یک بار هم اشارهای به رنگ پوست او نمیکند- از طریق شکیبایی به آزادگیی دست مییابد که هم رژیم آپارتهاید و هم نیروهای چریکی را شگفتزده و مبهوت میکند؛ زیرا او، درنهایت سادگی، هیچچیز نمیخواهد: نه جنگ و نه انقلاب، نه قدرت و نه پول. مایکل ک فقط کرامت انسانی را میخواهد. پیشگفتار مترجم - صفحه پانزده کتاب
نمیدانست چه خواهد شد. داستان زندگیاش هیچ وقت جالب نبود؛ معمولاً همیشه کسی بود که به او بگوید بعدش چه کار کند؛ حالا کسی نبود، و بهترین کار این بود که صبر کند. صفحه ۸۳ کتاب
در نظرش زندگی صحنه به صحنه جلو چشمهایش اجرا میشد و تمام صحنهها ربطی منطقی داشت. قلبش گواهی میداد که تمام این صحنهها که با هم تلاقی میکردند یا بیم تلاقی شان میرفت، به معنای واحدی میرسند. اما نمیدانست آن معنا چیست. صفحه ۱۰۹ کتاب
حیف که برای زندگی کردن تو این دوره و زمونه باید قبول کرد که مث حیوون زندگی کنیم. آدمی که بخواد زنده بمونه نمیتونه توی خونهای زندگی کنه که پنجرههاش روشنن. باید بره تو یه سوراخی تموم روز قایم بشه. باید جوری زندگی کنه که ردی از زندگیش معلوم نشه. زندگی اینجوری شده. صفحه ۱۲۰ کتاب
همیشه، وقتی میخواست خودش را برای خودش توجیه کند شکافی باقی میماند، یک حفره، ظلمتی که درک او در برابرش متوقف میماند و پر کردن آن با کلمات بیفایده بود. کلمات تمام میشدند و شکاف باقی میماند. داستان او همیشه حفرهای داشت: داستانی اشتباه، داستانی همیشه اشتباه. صفحه ۱۳۳ کتاب
آیا احساس نمیکرد زندگانیاش معلق است، هم زنده است و هم زنده نیست، در جایی که تاریخ در تردید است چه راهی را برگزیند؟ صفحه ۱۹۲ کتاب