...
Show More
.اِمی با اندوه گفت: کاش به من محبت پیدا میکردند. همیشه با من سرد بودند
جورج پاسخ داد: طفلکِ من، به تو هم اگر دویست هزار لیره داشتی، محبت پیدا میکردند. اینها را اینجور بار آوردهاند. جامعهٔ ما، جامعهٔ پول و پَله است. ما در میان صرافان و کَلهگُندههایِ بازارِ شهر زندگی میکنیم که لعنت بر همهشان باد و هرکس که با آدم حرف میزند صدای جرینگجرینگِ لیرههای جیبش
را درمیآورد
اولا
جائی خواندم، رمانِ "بازار خودفروشی"، این داستانِ بی قهرمان را، یکی از بیست رمانِ بزرگِ قرن 19اُم دانسته اَند، اکنون که مطالعه اَش را به پایان بُرده ام، بعید می دانم که ادعائی بی راه و گزافه باشد
نویسنده، "ویلیام تکری"، با نگاهی نقادانه به زندگیِ مُزورانه و بَزَک-دوزَکیِ بریتانیائیهایِ هم عصرش، که شخصیت هائی از طبقاتِ مختلفِ اجتماعی اَند، داستانِ زندگی دو زن را مبنایِ روایتَش قرار می دهد. یکی فَلک زَده اما آب زیرکاه والبته در اندیشه یِ در صَدر بودن و قَدر دیدن و آن دیگری، ساده دلی مهربان و مُرَفه که در مدرسه ای شبانه روزی با هم آشنا -اگر نگوئیم یک روح در دو بدن- شده اند. ابزارِ اصلیِ تکری در ساختنِ این یاوه بازار، تغییر و تبدیلِ روزگارِ این دو زن است که ضمنِ آمدن و رفتنِ گاه و بی گاهِ شخصیت هایِ دیگر، جذابیتی دوچندان می یابد. این دو "آملیا" و "ربکا" هستند
دوم
الف: سبکِ ترجمه یِ "منوچهر بدیعی" در این کتاب، از لحاظِ بهره بردن از نسخه نسبتاََ به روز و قابلِ فهمی از فارسیِ قَجری، با ترجمه دریابندری از "بازمانده روز" مشابه است
ب: ترجمه دوست داشتنیِ بدیعی پُر بود از عباراتِ زیبا و ناشنیده یِ فارسی که گرچه خواندنش دلنشین بود اما یاد سپردنش، البته سخت
ج: بدیعی در مقدمه ای ارزشمند، ضمن اشاره به عبارت "یاوه بازار"، با استدلالاتی مقبول و با عنایت به بیتِ زیر از حافظ، عنوان برازنده یِ "بازارخودفروشی" را به سایر مواردِ متصور ترجیح می دهد
در کویِ ما شکسته دلی خَرند و بَس /// بازارِ خودفروشی از آن سویِ دیگر است
سوم
تاریک روشنِ بازارِ "خودفروشی"، برایِ خواننده اَش، نَه یک چاله و چاه، که مَغاکی است هَم تاریک و خَلسه آور، هَم روشن و دوس داشتنی!. متنِ سخت خوانِ رمان، گاهی خواننده را -هر قدر هم که بلحاظِ عادت مطالعه، منظم و سخت جان باشد-، به زمین گذاشتنِ کتاب و دوری جستن از "تکری" می خواند، آنهَم نَه یک ساعت و یک روز بلکه گاهاََ چند روز. بعنوانِ نمونه، برای خودِ من، برآوردِ هفت تا 10 روزه برایِ اتمامِ رمان، عملاََ به یک ماهِ تمام رسید. شایان ذکرست که جاذبه و دافعه یِ توصیفاتِ خُردکننده یِ تکری از جلوه فروشی هایِ تفاخرگونه و نمایشی، چنان مایه و پایه درستی دارد که در عیب جوئی، هیچَش نَتوان گفت اِلا سکوت
رخصت دهید مثالی بیاورم. کیست که به "اورست"، این دست نَیافتنی ترین خاکِ عالم برایِ آدمیان صعود کند و در خاطره گوئی اَش، توصیفاتِ دل انگیز از شعفِ نیل به قله را وانَهد و از اِفلاس و جان کَندن هایِ کوهپایه ها نوحه سرایی آغازَد؟!. تکری اما، در بازارِ خودفروشی اَش، راهی دیگر در پیش می گیرد. اگر که از کوهپایه هایِ سخت گذرِ توصیفاتِ تکان دهنده و مواجهه با سوال هایِ گاه و بی گاهِ تکری از وجدانِ خواننده بِسلامت بگذرید و نگاهی به پشتِ دُکانِ کاسبانِ پرشمارِ بی روی و چشمِ بازارِ خودفروشی بیندازید، آنگاه همچو خریداری دقیق، از لابلایِ 846 صفحه -که هر صفحه اَش یک دُکان از بازار خودفروشی است- به قُله خواهید رسید
!و چه سخت است این، هَم اگرکه حاصل شود، چه شیرین
چهارم
در این رمان که به روشی بیشتر شبیهِ "دانایِ کُل" روایت شده، نویسنده، گهگاه سوالاتی با مَطلعِ n "کیست که نداند / نتواند..."n، می
پرسد که هدفش را می توان خواندنِ مخاطب به عرصه یِ مَحکِ ریاکاریِ خویشتنِ خویش در معرکه یِ بازار خودفروشی دانست و بَس
در پایانِ ریویو، چند نمونه از این دست را -از متن کتاب-، پیشکشِ نگاهتان می کنم
مگر در زندگیِ هَمگان فصلهایِ کوتاهی وجود ندارد که ظاهراََ چیزی به نظر نمی رسند اما در بقیه زندگیِ آنان اثر می گذارد؟
---------------------------------------------
پس ای بانوانِ جوان!، محتاط و به بِهوش باشید که چگونه دل می بندید. چنان به خانه شوهر روید که در فرانسه می روند. در آنجا حقوق دانان ساقدوش و ینگه عروس و داماد هستند. عهدی مَبندید که به وقتِ ضرورت نَتوانید بر آن چیره شوید. در بازار خودفروشی راهِ حُرمت دیدن و فضیلت یافتن همین است
--------------------------------------------
فقط زنها می توانند این گونه زخم بزنند. نوکِ تیرهایِ کوچکِ آنان به زهری آلوده است که هزاران بار بیش تر از شمشیرِ مردان کارگر می افتد
--------------------------------------------
نمی دانم آیا اینکه مردمان، شجاعت را تا بدین اندازه می ستایند ، بِدان سبب است که در نهان بُزدل هستند؟
--------------------------------------------
فلان عضوِ شورایِ ولایتی که از ضیافتِ بوقلمون می آید، دیگر از کالسکه اش پایین نمی پَرد تا رانِ گوسفندی بِدُزدد، اما همین آدم را گرسنگی بدهید، می بینید که از کِش رفتنِ یک قرصِ نان هم ابایی ندارد
--------------------------------------------
هر مردمآزاری، صرفاً به حکم عقل و منطق، ناگزیر است که خباثتِ مردِ از اسب اُفتاده را ثابت کند – وگرنَه بَدطینتی خود را ثابت کرده است
لینکِ مقاله فرج سرکوهی درباره رمان بازار خودفروشی در کافه بوک
https://kafebook.ir/%D8%A8%D8%A7%D8%B...
لینکِ مقاله یِ رادیو فردا درباره رمان بازار خودفروشی
https://www.radiofarda.com/a/f3_weekl...
جورج پاسخ داد: طفلکِ من، به تو هم اگر دویست هزار لیره داشتی، محبت پیدا میکردند. اینها را اینجور بار آوردهاند. جامعهٔ ما، جامعهٔ پول و پَله است. ما در میان صرافان و کَلهگُندههایِ بازارِ شهر زندگی میکنیم که لعنت بر همهشان باد و هرکس که با آدم حرف میزند صدای جرینگجرینگِ لیرههای جیبش
را درمیآورد
اولا
جائی خواندم، رمانِ "بازار خودفروشی"، این داستانِ بی قهرمان را، یکی از بیست رمانِ بزرگِ قرن 19اُم دانسته اَند، اکنون که مطالعه اَش را به پایان بُرده ام، بعید می دانم که ادعائی بی راه و گزافه باشد
نویسنده، "ویلیام تکری"، با نگاهی نقادانه به زندگیِ مُزورانه و بَزَک-دوزَکیِ بریتانیائیهایِ هم عصرش، که شخصیت هائی از طبقاتِ مختلفِ اجتماعی اَند، داستانِ زندگی دو زن را مبنایِ روایتَش قرار می دهد. یکی فَلک زَده اما آب زیرکاه والبته در اندیشه یِ در صَدر بودن و قَدر دیدن و آن دیگری، ساده دلی مهربان و مُرَفه که در مدرسه ای شبانه روزی با هم آشنا -اگر نگوئیم یک روح در دو بدن- شده اند. ابزارِ اصلیِ تکری در ساختنِ این یاوه بازار، تغییر و تبدیلِ روزگارِ این دو زن است که ضمنِ آمدن و رفتنِ گاه و بی گاهِ شخصیت هایِ دیگر، جذابیتی دوچندان می یابد. این دو "آملیا" و "ربکا" هستند
دوم
الف: سبکِ ترجمه یِ "منوچهر بدیعی" در این کتاب، از لحاظِ بهره بردن از نسخه نسبتاََ به روز و قابلِ فهمی از فارسیِ قَجری، با ترجمه دریابندری از "بازمانده روز" مشابه است
ب: ترجمه دوست داشتنیِ بدیعی پُر بود از عباراتِ زیبا و ناشنیده یِ فارسی که گرچه خواندنش دلنشین بود اما یاد سپردنش، البته سخت
ج: بدیعی در مقدمه ای ارزشمند، ضمن اشاره به عبارت "یاوه بازار"، با استدلالاتی مقبول و با عنایت به بیتِ زیر از حافظ، عنوان برازنده یِ "بازارخودفروشی" را به سایر مواردِ متصور ترجیح می دهد
در کویِ ما شکسته دلی خَرند و بَس /// بازارِ خودفروشی از آن سویِ دیگر است
سوم
تاریک روشنِ بازارِ "خودفروشی"، برایِ خواننده اَش، نَه یک چاله و چاه، که مَغاکی است هَم تاریک و خَلسه آور، هَم روشن و دوس داشتنی!. متنِ سخت خوانِ رمان، گاهی خواننده را -هر قدر هم که بلحاظِ عادت مطالعه، منظم و سخت جان باشد-، به زمین گذاشتنِ کتاب و دوری جستن از "تکری" می خواند، آنهَم نَه یک ساعت و یک روز بلکه گاهاََ چند روز. بعنوانِ نمونه، برای خودِ من، برآوردِ هفت تا 10 روزه برایِ اتمامِ رمان، عملاََ به یک ماهِ تمام رسید. شایان ذکرست که جاذبه و دافعه یِ توصیفاتِ خُردکننده یِ تکری از جلوه فروشی هایِ تفاخرگونه و نمایشی، چنان مایه و پایه درستی دارد که در عیب جوئی، هیچَش نَتوان گفت اِلا سکوت
رخصت دهید مثالی بیاورم. کیست که به "اورست"، این دست نَیافتنی ترین خاکِ عالم برایِ آدمیان صعود کند و در خاطره گوئی اَش، توصیفاتِ دل انگیز از شعفِ نیل به قله را وانَهد و از اِفلاس و جان کَندن هایِ کوهپایه ها نوحه سرایی آغازَد؟!. تکری اما، در بازارِ خودفروشی اَش، راهی دیگر در پیش می گیرد. اگر که از کوهپایه هایِ سخت گذرِ توصیفاتِ تکان دهنده و مواجهه با سوال هایِ گاه و بی گاهِ تکری از وجدانِ خواننده بِسلامت بگذرید و نگاهی به پشتِ دُکانِ کاسبانِ پرشمارِ بی روی و چشمِ بازارِ خودفروشی بیندازید، آنگاه همچو خریداری دقیق، از لابلایِ 846 صفحه -که هر صفحه اَش یک دُکان از بازار خودفروشی است- به قُله خواهید رسید
!و چه سخت است این، هَم اگرکه حاصل شود، چه شیرین
چهارم
در این رمان که به روشی بیشتر شبیهِ "دانایِ کُل" روایت شده، نویسنده، گهگاه سوالاتی با مَطلعِ n "کیست که نداند / نتواند..."n، می
پرسد که هدفش را می توان خواندنِ مخاطب به عرصه یِ مَحکِ ریاکاریِ خویشتنِ خویش در معرکه یِ بازار خودفروشی دانست و بَس
در پایانِ ریویو، چند نمونه از این دست را -از متن کتاب-، پیشکشِ نگاهتان می کنم
مگر در زندگیِ هَمگان فصلهایِ کوتاهی وجود ندارد که ظاهراََ چیزی به نظر نمی رسند اما در بقیه زندگیِ آنان اثر می گذارد؟
---------------------------------------------
پس ای بانوانِ جوان!، محتاط و به بِهوش باشید که چگونه دل می بندید. چنان به خانه شوهر روید که در فرانسه می روند. در آنجا حقوق دانان ساقدوش و ینگه عروس و داماد هستند. عهدی مَبندید که به وقتِ ضرورت نَتوانید بر آن چیره شوید. در بازار خودفروشی راهِ حُرمت دیدن و فضیلت یافتن همین است
--------------------------------------------
فقط زنها می توانند این گونه زخم بزنند. نوکِ تیرهایِ کوچکِ آنان به زهری آلوده است که هزاران بار بیش تر از شمشیرِ مردان کارگر می افتد
--------------------------------------------
نمی دانم آیا اینکه مردمان، شجاعت را تا بدین اندازه می ستایند ، بِدان سبب است که در نهان بُزدل هستند؟
--------------------------------------------
فلان عضوِ شورایِ ولایتی که از ضیافتِ بوقلمون می آید، دیگر از کالسکه اش پایین نمی پَرد تا رانِ گوسفندی بِدُزدد، اما همین آدم را گرسنگی بدهید، می بینید که از کِش رفتنِ یک قرصِ نان هم ابایی ندارد
--------------------------------------------
هر مردمآزاری، صرفاً به حکم عقل و منطق، ناگزیر است که خباثتِ مردِ از اسب اُفتاده را ثابت کند – وگرنَه بَدطینتی خود را ثابت کرده است
لینکِ مقاله فرج سرکوهی درباره رمان بازار خودفروشی در کافه بوک
https://kafebook.ir/%D8%A8%D8%A7%D8%B...
لینکِ مقاله یِ رادیو فردا درباره رمان بازار خودفروشی
https://www.radiofarda.com/a/f3_weekl...