...
Show More
سه خط داستانی به طور همزمان در "مرشد و مارگریتا" روایت میشه. اول: ماجرای ورود شیطان و همراهانش به مسکو. دوم: داستان عیسیمسیح و ملاقاتش با حاکم وقت اورشیلم (پیلاطس) و در نهایت به صلیب کشیده شدنش. سوم: داستان عشقِ مرشد و مارگریتا.
به ظاهر با سه ماجرای کاملاً متفاوت و در بازههای زمانی خیلی نامرتبط روبرو هستیم اما همه چیز به طور مشخص و پیوسته در هم ادغام می شوند.
این کتاب یکی از بزرگترین (از نظر محتوا)، بینظیرترین، متفاوتترین و پیچیدهترین کتابهایی بود که تا به امروز خوندم. داستان از همون اول به طور کاملا جذابی شروع میشه. فکر کنید در یک روز معمولی به همراه همکارتون در یک پارک نشسته اید و با هم در مورد شعری که نوشتی بحث و گفتوگو میکنید که به یک باره شیطان وارد ماجرا میشود. (اسپویل نیست، مربوط به چند خط اولیهی داستان است)
چیزی که انتظار نداشتم این بود که عاشق شخصیت شیطان و گربه عظیم الجثهاش (بهیموث) بشم که متاسفانه (یا خوشبختانه) شدم. فضای کتاب کاملا تاریخی، سیاسی، عاشقانه، سورئال و جادویی است و بولگاکف به شکل خاصی فضای حاکم بر کتابش رو بر اساس جو خاص روسیه در زمان خفقان استالین درست کرده که این فضا رو در همون صفحات اولیهی کتاب کاملاً درک میکنیم. از همه مهمتر نبودِ مرزی برای تخیل و جادوست. نویسنده هیچ چارچوب و مرزی برای این بخش از کتابش قائل نشده که همین باعث شده که اگر کتاب های جادویی و سورئال دوست ندارید ممکنه با این بخش از کتاب ارتباط برقرار نکنید اما اگر با جادوی بیحدِ خلق شده در این کتاب مشکلی نداشته باشید از همون اولش میخکوبتون میکنه.
جایجایِ کتاب پر است از نکات فلسفی و متلکهای سیاسیای که بولگاکف به حکومت استالین زده. شخصیتپردازیها معرکهاند، البته بگم که تعداد شخصیتها خیلی زیادند که اگر میدونید با اسامی و تعدادشون به مشکل بر میخورید بهتره اونها رو جایی یادداشت کنید تا گیج نشید.
این نکته رو هم اضافه کنم که بولگاکف در این کتاب فقط علیه حکومت و دولت استالین انتقاد نکرده بلکه به شیوه خاصی به نقد مردم هم پرداخته و ریشهی خیلی از مشکلات رو در افکار و زندگی خودِ مردم میبینه که چجور باعث میشوند کار برای شیطان راحت بشه و در حقیقت کار به جایی میرسه که شیطان لازم نیست حتی تلاشی برای هدفش بکنه، چون آدم ها با عمل و افکارشون خود به خود شیطان رو به اهدافش میرسونند. چیزی که نویسنده به طور خلاصه در مورد مردم عصر حاضر بیان می کنه اینه که دنیای امروز به واسطهی اعمال مردم از معنویت تهی شده و قهرمان و اسطورهای هم در میان نیست و در نتیجه مردم عاشق معجزهاند و برای جادو و رسیدن به خواستههایشان حتی حاضر به معامله با شیطان میشوند.
ساختار پیچیدهی کتاب چیزی بود که بیش از همه من رو شیفتهی خودش کرد. ترکیب واقعیت و خیال و در هم تنیدن موضوعات عاشقانه و تاریخی و فلسفه و سیاست به شکلی کاملاً هوشمندانه نکتهایست که کمتر نویسندهای میتونه از پس همهشون بر بیاد. این موضوع رو هم فراموش نکنید که اگر اطلاعات و عقاید معنوی و دینی نسبتاً خوبی دارید و به تاریخ روسیه هم علاقمند هستید این کتاب رو باید حتما بخونید. در کل "مرشد و مارگریتا" برای عاشقان ادبیات روسیه، دوستداران داستانهای جادویی و پیچیده، ماجراهایی عاشقانه و جذاب و وقایع تاریخی و معنوی و مذهبی، یکی از بهترین گزینههاست.
اگر میتونستم به اندازه سیصد صفحه فقط در مورد شخصیت شیطان در این کتاب مینوشتم. تصویرسازی فوقالعادهای از این فرشتهی رانده شده که این نویسنده در کتابش خلق کرده حیرت انگیز بود. (و البته دار و دستهاش)... بولگاکف در طی داستان جوری گولت میزنه که تمام کارهای شر ابلیس و همراهانش رو کاملاً به جا و خوب نشونت میده و نمیتونی مرز بین خیر و شر رو تشخیص بدی و زمانی متوجه میشی که شیطان واقعاً چه کارهایی کرده که دیگه دیر شده.
و اما بخش مورد علاقه من مربوط میشه به معامله مارگریتا و شیطان و در نهایت پرواز مارگریتا بر فراز مسکو. به نظرم اوج جادوی این کتاب به همین فصل مربوط میشه. (این رو گفتم که بیشتر نظرتون رو جلب کنم برای خوندن این کتابِ محشر)
بخونید، این کتاب رو بخونید وگرنه در جهالت خواهید مُرد. (البته به حوصله بخونید چون توصیفات و ماجراها رو باید آرام آرام هضم کنید)... نوشتن این کتاب توسط بولگاکف ۱۲ سال به طول انجامیده و چندین سال بعد از مرگش برای اولین بار به چاپ رسید. جالبه که بدونید با وجود نویسندگان بزرگ و مهمی در ادبیات روسیه مثل داستایفسکی و تالستوی، اکثر مردم و جوانان این کشور از مهمترین آثا به یاد ماندنی از تاریخ ادبیات کشورشون رو "مرشد و مارگریتا" میدونند.
باورم نمیشه اینقدر حرف زدم و همچنان حس میکنم خیلی مطالب رو بیان نکردم اما در همین حد بسه!
به ظاهر با سه ماجرای کاملاً متفاوت و در بازههای زمانی خیلی نامرتبط روبرو هستیم اما همه چیز به طور مشخص و پیوسته در هم ادغام می شوند.
این کتاب یکی از بزرگترین (از نظر محتوا)، بینظیرترین، متفاوتترین و پیچیدهترین کتابهایی بود که تا به امروز خوندم. داستان از همون اول به طور کاملا جذابی شروع میشه. فکر کنید در یک روز معمولی به همراه همکارتون در یک پارک نشسته اید و با هم در مورد شعری که نوشتی بحث و گفتوگو میکنید که به یک باره شیطان وارد ماجرا میشود. (اسپویل نیست، مربوط به چند خط اولیهی داستان است)
چیزی که انتظار نداشتم این بود که عاشق شخصیت شیطان و گربه عظیم الجثهاش (بهیموث) بشم که متاسفانه (یا خوشبختانه) شدم. فضای کتاب کاملا تاریخی، سیاسی، عاشقانه، سورئال و جادویی است و بولگاکف به شکل خاصی فضای حاکم بر کتابش رو بر اساس جو خاص روسیه در زمان خفقان استالین درست کرده که این فضا رو در همون صفحات اولیهی کتاب کاملاً درک میکنیم. از همه مهمتر نبودِ مرزی برای تخیل و جادوست. نویسنده هیچ چارچوب و مرزی برای این بخش از کتابش قائل نشده که همین باعث شده که اگر کتاب های جادویی و سورئال دوست ندارید ممکنه با این بخش از کتاب ارتباط برقرار نکنید اما اگر با جادوی بیحدِ خلق شده در این کتاب مشکلی نداشته باشید از همون اولش میخکوبتون میکنه.
جایجایِ کتاب پر است از نکات فلسفی و متلکهای سیاسیای که بولگاکف به حکومت استالین زده. شخصیتپردازیها معرکهاند، البته بگم که تعداد شخصیتها خیلی زیادند که اگر میدونید با اسامی و تعدادشون به مشکل بر میخورید بهتره اونها رو جایی یادداشت کنید تا گیج نشید.
این نکته رو هم اضافه کنم که بولگاکف در این کتاب فقط علیه حکومت و دولت استالین انتقاد نکرده بلکه به شیوه خاصی به نقد مردم هم پرداخته و ریشهی خیلی از مشکلات رو در افکار و زندگی خودِ مردم میبینه که چجور باعث میشوند کار برای شیطان راحت بشه و در حقیقت کار به جایی میرسه که شیطان لازم نیست حتی تلاشی برای هدفش بکنه، چون آدم ها با عمل و افکارشون خود به خود شیطان رو به اهدافش میرسونند. چیزی که نویسنده به طور خلاصه در مورد مردم عصر حاضر بیان می کنه اینه که دنیای امروز به واسطهی اعمال مردم از معنویت تهی شده و قهرمان و اسطورهای هم در میان نیست و در نتیجه مردم عاشق معجزهاند و برای جادو و رسیدن به خواستههایشان حتی حاضر به معامله با شیطان میشوند.
ساختار پیچیدهی کتاب چیزی بود که بیش از همه من رو شیفتهی خودش کرد. ترکیب واقعیت و خیال و در هم تنیدن موضوعات عاشقانه و تاریخی و فلسفه و سیاست به شکلی کاملاً هوشمندانه نکتهایست که کمتر نویسندهای میتونه از پس همهشون بر بیاد. این موضوع رو هم فراموش نکنید که اگر اطلاعات و عقاید معنوی و دینی نسبتاً خوبی دارید و به تاریخ روسیه هم علاقمند هستید این کتاب رو باید حتما بخونید. در کل "مرشد و مارگریتا" برای عاشقان ادبیات روسیه، دوستداران داستانهای جادویی و پیچیده، ماجراهایی عاشقانه و جذاب و وقایع تاریخی و معنوی و مذهبی، یکی از بهترین گزینههاست.
اگر میتونستم به اندازه سیصد صفحه فقط در مورد شخصیت شیطان در این کتاب مینوشتم. تصویرسازی فوقالعادهای از این فرشتهی رانده شده که این نویسنده در کتابش خلق کرده حیرت انگیز بود. (و البته دار و دستهاش)... بولگاکف در طی داستان جوری گولت میزنه که تمام کارهای شر ابلیس و همراهانش رو کاملاً به جا و خوب نشونت میده و نمیتونی مرز بین خیر و شر رو تشخیص بدی و زمانی متوجه میشی که شیطان واقعاً چه کارهایی کرده که دیگه دیر شده.
و اما بخش مورد علاقه من مربوط میشه به معامله مارگریتا و شیطان و در نهایت پرواز مارگریتا بر فراز مسکو. به نظرم اوج جادوی این کتاب به همین فصل مربوط میشه. (این رو گفتم که بیشتر نظرتون رو جلب کنم برای خوندن این کتابِ محشر)
بخونید، این کتاب رو بخونید وگرنه در جهالت خواهید مُرد. (البته به حوصله بخونید چون توصیفات و ماجراها رو باید آرام آرام هضم کنید)... نوشتن این کتاب توسط بولگاکف ۱۲ سال به طول انجامیده و چندین سال بعد از مرگش برای اولین بار به چاپ رسید. جالبه که بدونید با وجود نویسندگان بزرگ و مهمی در ادبیات روسیه مثل داستایفسکی و تالستوی، اکثر مردم و جوانان این کشور از مهمترین آثا به یاد ماندنی از تاریخ ادبیات کشورشون رو "مرشد و مارگریتا" میدونند.
باورم نمیشه اینقدر حرف زدم و همچنان حس میکنم خیلی مطالب رو بیان نکردم اما در همین حد بسه!