اولین باری که سعی کردم ارباب حلقهها بخونم، بچه بودم، شاید دوران ابتدایی. مطمئن نیستم. کتاب رو از کتابخونه گرفتم {همین نسخهای که سالها پیش از کتابخونه گرفتم الان هم دستمه!} و شروع کردم به خوندن. توی صفحهی صدم رها کردم. هیچ ایدهای نداشتم که شخصیتها کجان و دارن چهکار میکنن، تصویری که توی ذهنم ایجاد شده بود دراکولای انیمیشن هتل ترانسیلوانیا بود که میخواست صد و چند سالگیش رو جشن بگیره.
بنابراین توصیه میکنم قبل از خوندن کتاب، هابیت خونده بشه یا فیلمها دیده بشن. کلی اسم و شخصیت توی کتاب هست و فضاهای مختلفی توصیف میشن، برای همین اگه از قبل چندتا رو بشناسیم و تصوری داشته باشیم که هرکدوم کیاند و چه شکلاند، بهتره.
علاوه بر اون خوندن کتاب بعد از دیدن فیلم لذتبخشتر بود، چون طبعاً قسمتهایی تغییر داده شدن و غافلگیریهایی که موقع خوندن کتاب بهشون برخورد میکردم حال میدادن، مخصوصا و مخصوصا تام بامبادیل عزیز و گرامی که روی تخم چشم ما جا داره. اتفاقا خیلی خوشحالم که بامبادیل توی فیلم نبود. زیبایی این شخصیت به قصهها و آوازهاشه که فقط در قالب کلمات زیبان.
لحن متن چیزیه که درمورد ارباب حلقهها دوست دارم. یه جویه که انگار یه بابابزرگ پیر مهربونی تو رو نشونده روی پاهاش و قصه تعریف میکنه. همین حس رو به هابیت هم داشتم. بعد من دارم ترجمه میخونما، ولی قشنگ لهجهی این بابابزرگای خارجی توی ذهنم تداعی میشه یا اینایی که ادای بابانوئل درمیارن و با اون لهجهی پیر و عمیق میگن: هو، هو! {مثلا چندلر وقتی بابانوئل شده بود:))) } لحن داستان حماسیه، شیواست، افسانهایه.
ابتدای داستان که پر از توصیف مسیر هابیتهاست واقعا سدی بود ولی. پدرم در اومد تا ازش بگذرم. من
visual reader
نیستم و وقتی این توصیفها رو میخونم قشنگ این شکلیام که:
n
نقشهها هیچچیز را در ذهن سام تداعی نمیکرد و همهی مسافتها در این سرزمین بیگانه چنان به نظرش طولانی میرسید که حساب آن از دست او کاملا بیرون رفته بود.n
آوازها هم بسیار زیبا بودن. و بذارین یک بار دیگه یادآوری کنم؛
حلقهای خواهم از برای حکم راندن.