...
Show More
حدوداً 20 صفحهی پایانی را با نوعی از تپش قلب خواندم؛ با یک اندوه عمیق و با اشک. هر جمله که بر جانم مینشست، یک آه از اعماق وجود میکشیدم و با ترس و لرز جلو میرفتم.
آیا برای دوست داشتن همینگوی، برای عاشق ادبیات بودن، برای دل بستن به زندگی، و برای تحمل تمام رنجها در جستجوی معنا، به چیزی بیشتر از پیرمرد و دریا نیاز است؟! اجازه بدهید پا را فراتر بگذارم و بگویم: "آیا برای زیستن، به چیزی بیشتر از پیرمرد و دریا نیاز داریم؟!"
مرور نوشتن برای این کتاب، برای من، از آن دست وظایفی است که نیازمند تمرکز، وقت، خلوص و صداقت بسیار، تسلطی وصفناپذیر بر خود، کنکاش درونیای دردناک، غلبه بر کمالگرایی و وسواس بیمارگونهام (که الان دارد میگوید هیچ دربارهی این کتاب ننویس، هیچ نوشتهای از تو نمیتواند حق مطلب را ادا کند.) و خیلی چیزهای دیگر است؛ شاید یک روز بنویسمش و اگر چنین کنم، کار ارزندهای کردهام؛ شاید کاری شبیه رفتن به اعماق دریا و دور شدن بسیار از ساحل برای صید بزرگترین ماهی دریا.
آیا برای دوست داشتن همینگوی، برای عاشق ادبیات بودن، برای دل بستن به زندگی، و برای تحمل تمام رنجها در جستجوی معنا، به چیزی بیشتر از پیرمرد و دریا نیاز است؟! اجازه بدهید پا را فراتر بگذارم و بگویم: "آیا برای زیستن، به چیزی بیشتر از پیرمرد و دریا نیاز داریم؟!"
مرور نوشتن برای این کتاب، برای من، از آن دست وظایفی است که نیازمند تمرکز، وقت، خلوص و صداقت بسیار، تسلطی وصفناپذیر بر خود، کنکاش درونیای دردناک، غلبه بر کمالگرایی و وسواس بیمارگونهام (که الان دارد میگوید هیچ دربارهی این کتاب ننویس، هیچ نوشتهای از تو نمیتواند حق مطلب را ادا کند.) و خیلی چیزهای دیگر است؛ شاید یک روز بنویسمش و اگر چنین کنم، کار ارزندهای کردهام؛ شاید کاری شبیه رفتن به اعماق دریا و دور شدن بسیار از ساحل برای صید بزرگترین ماهی دریا.