Community Reviews

Rating(4.1 / 5.0, 98 votes)
5 stars
40(41%)
4 stars
28(29%)
3 stars
30(31%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
98 reviews
April 25,2025
... Show More
I enjoyed rereading this set of plays. This edition sets the stage by giving an introduction before each play. The plays dive into the themes of fate, guilt, civil disobedience and family ties, and other historical Greek motifs.

There were text notes after the plays and a Greek persons/mythological/geographical glossary to help with the who/what/where questions. I enjoyed rediscovering this trilogy for a second time. I originally read them when I was in high school and remember them being interesting. I would recommend it for anyone to read. Thanks!
April 25,2025
... Show More
ای رنجِ سنگدل وبی احساس!

براستی باید شادی در گروِ تو(رنج) باشد؟؟!
⁦⁦⁦( ⁰͡ Ĺ̯ ⁰͡ )
April 25,2025
... Show More
دنیای تراژدی اُدیپوس، دنیای دوگانه ی ناهمساز خدایان و آدمیان است که هر یک قوانین خاص خود را دارند.از هم جدا و بیگانه اند و آنگاه که به هم برخورند، آدمیانند که باید به اراده ی خدایان سر فرود آورند. انسان سلاحی است که با آن ، خدایانِ دشمن خوی ، جان یکدیگر را زخمگین می کنند.
جهانی که ما در آن به سر میبریم، سرشار از خدایانِ ناسازگار است که با هم سر آشتی ندارند.چنین انسانی در چنین دنیای ناسازگاری نه تنها نمی تواند دور و مبرا از گناه به سر بَرد، بلکه با گناه همزاد است....
اُدیپوس چون از اراده ی شوم خدایان درمورد خودش آگاه میشود، به آن گردن نمی نهد و می کوشد تا خواست خود را به انجام رساند.اما تقدیر او جاندار، متحرک و آرام ناپذیر است و علیرغم تلاش ادیپوس برای فرار از آن، سرانجام تقدیر ضربه ی کاری خود را بر او وارد میکند...
بر درِ شهر تبای ، ابولهولِ بالداری است که خونخوار مردم تبای است ؛ بر سنگی نشسته و پرسشی سه گانه دارد.می پرسد: آن چیست که در بامداد چهارپای، در نیمروز دوپای و شامگاهان با سه پای میرود؟
این چیستانِ تقدیر است و جز ادیپوسِ رازگشا کسی از عهده ی حل آن برنمی آید.او پاسخ میدهد: جواب، انسان است در خُردی و جوانی و پیری... و ابولهول چون رازش گشوده می شود جان میسپارد و مردم شهر توسط ادیپوس از مصیبتی بزرگ میرهند...
افسانه ی ادیپوس به ما یادآور میشود که کسی را از پرسش ابوالهول گریز نیست.باید پاسخ را یافت. تقدیر آدمی در همین پرسش و پاسخ، در اندیشیدن به خویش، و شناخت خود است.ادیپوس نگاهِ آسمان کاوِ ما را با رمز و کنایه، از دنیای خدایان، به جهان باطن خودمان باز میگرداند و میگوید تقدیرتان را در اینجا بجویید...در وجود خود...هیچ کس چون او ما را به جنگ با تقدیر برنمی انگیزد و از این نظرگاه، پیروز ادیپوس است و مغلوب، تقدیر... چون او دست به نبردی زده که جرأتِ گیرو دار در آن، خود بزرگترین پیروزی است...
April 25,2025
... Show More
*Note: I only read Oedipus Rex and Antigone, not Oedipus at Colonus.

There is literally nothing I could tell you about these plays that you don't already know from the thousands of books and movies that have referenced or been influenced by Oedipus ever since it was first performed. Four stars for overall story and dramatic themes, two stars because I didn't find it a very engaging or enjoyable read, averaged out to a nice three. Five stars for literary importance, though.

The self-fulfilling prophecy is one of my favourite plot devices, and Oedipus delivers a shockingly good one (and it's more than the fact that he bangs his mum, for those of you who haven't read it). Very complex and interesting. I also love the theme of destiny and free will (which are also explored further in Antigone).

Damn, did those Greeks love to torture their heroes.
April 25,2025
... Show More
Oidipous Epi Kolōnōi = Oedipus Tyrannus Coloneus and Antigone = The Theban Plays, Sophocles

Oedipus at Colonus is one of the three Theban plays of the Athenian tragedian Sophocles. It was written shortly before Sophocles' death in 406 BC.

تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و ششم آگوست سال1974میلادی

عنوان: سه نمایشنامه : اودیپوس شاه، اودیپوس در کولونوس، آنتیگون؛ اثر: سوفوکلس؛ مترجم: محمد سعیدی؛ زیرنظر احسان یارشاطر؛ تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، نخستین بار سال1334، در196ص؛ موضوع: داستانهای نویسندگان یونان - سده پنجم پیش از میلادی

عنوان: افسانه های تبای؛ اثر: سوفوکلس؛ ترجمه شاهرخ مسکوب؛ مشخصات نشر تهران، خوارزمی، سال1352، در376ص، شابک9644870328؛ چاپ دوم سال1356، چاپ چهارم سال1385، موضوع: ادیپ، نمایشنامه، اساطیر یونان، سده پنج پیش از میلاد

افسانه های «تبای»، آثار ماندگار نگارگر نامدار «یونانی (آتنی)»، «سوفوکلس» هستند؛ در یادداشتی کوتاه، در ابتدای کتاب، چنین آمده (نمایشنامه‌ های: «ادیپوس شهریار»، «ادیپوس در کلنوس»، و «آنتیگونه»، پیش از این با عنوانهای: «ادیپ شهریار»، «ادیپ در کلنوس»، و «آنتیگون»، جداگانه به چاپ رسیده‌ اند؛ این سه نمایشنامه، بر اساس اسطوره‌ ی دودمان «لابداسید»ها نوشته شده، و دوره‌ ای از سرگذشت افسانه‌ ای خاندان شاهی شهر «تبای» را، می‌نمایانند؛ موضوع هر سه نمایشنامه، به هم پیوسته، و مراحلی از پایان سرنوشت یک خانواده است؛ از همین‌ روی این‌بار، هر سه نمایشنامه در یک مجلد، و به نام «افسانه های تبای» به چاپ می‌رسد.)؛ پایان نقل

داستان نخست «اودیپ شهریار»: «اودیپ» از خاندان «لابداسید» است، که به نفرین خدایان گرفتارند، و همه به مرگی جانکاه میمیرند؛ هاتفان به «لائیوس»، پدر «اودیپ» میگویند، که بر فرزند وی، مقدّر شده است، که پدر خود را بکشد، و مادرش را، به زنی گیرد؛ آنگاه که «اودیپ» زاده میشود، از آنجا که پدر و مادر، نمیخواهند دست به خون پسرشان، بیالایند، وی را در دور دست، بر کوه «کیتاریون» رها میکنند، تا خود بمیرد؛ شبانی او را، از مرگ نجات میدهد، و به «کورنیتوس»، نزد «پولیبوس» شهریار میبرد؛ «اودیپ»، در آنجا بزرگ میشود، و از تقدیر خود آگاه میگردد؛ وی چون پدرخوانده و مادرخوانده اش را، والدین واقعی خود، میپنداشتند، از «کورنیتوس» میگریزند، تا سرنوشت شوم خود را تغییر دهند؛ در راه شهر «تبای»، به «لائیوس»، پدر راستین و ناشناخته ی خود، میرسد، و در نبردی او را میکشد، و در برخورد با اژدهایی، به نام «ابوالهول»، به معمّای او را پاسخ میدهد، و مردمان را، از مصیبتی بزرگ میرهاند، و مردمان، به شکرانه ی آن، او را پادشاه میکنند، و شهبانو «مادر اودیپ» همسر او میشود؛ پس از سالها فرمانروایی عادلانه، طاعون، بر شهر «اودیپ» فرو میآید؛ مردمان شهر، برای رهایی از چنگال «طاعون»، در برابر کاخِ پادشاه گرد میآیند، و درمان میخواهند؛ هاتف معبد میگوید: «گناهکاری در شهر هست که خون بیگناهی را ریخته است، و تا او مجازات نشود، طاعون شهر را رها نخواهد کرد»؛ «اودیپ» به تدریج پی میبرد، که او چوپان زاده نیست، و فرزند «لائیوس» است، که به دست «اودیپ»، کشته شده است، و با ملکه ی او ازدواج کرده است؛ پس از این کشف دردناک، مادر خود را، به دار میآویزد، و «اودیپ» خود را نابینا میکند، و بر اثر این جنایت، از زادگاه خود دور میشود

داستان دوم: «اودیپ در کولونی»: پیرمرد نابینا، همراه دخترش «آنتیگون»، به یکی از حومه های شهر «آتن» پناه میبرد، و دیگر اعتمادی به خیر نیروی خدایان، و انسانها ندارد؛ «ایسمینه» دختر «اودیپ»، به آنجا میآید، و خبر میدهد، که بنا بر گفته ی هاتفِ معبد «دِلفی»، خدایان، «اودیپ» را بخشیده اند، و گفته اند: گور «اودیپ» هرجا باشد، آنجا از خشم خدایان در امان خواهد بود؛ از سوی دیگر، بین فرزندان «اودیپ»، بر سر پادشاهی ستیز درمیگیرد، و فرزند بزرگتر، مغلوب و تبعید میشود؛ او که پدر خود «اودیپ» را، از شهر بیرون رانده بود، اکنون برای طلبِ بخشش، نزد پدر میآید و تمنّای گذشت دارد؛ «اودیپ»، فرزند را نمیبخشد، و او را ناامید، باز میگرداند؛ «اودیپ» پیش از مرگ، از پادشاه «آتن» میخواهد، که جای گور او را، از همه پنهان بدارد، و جز به جانشینانش، به کسی نشان ندهد، و آرام میمیرد

داستان سوم: «آنتیگونه»: پس از مرگ «اودیپ»، فرزندانش «اته اکلس»، و «پولونیکس»، هر دو به دست هم کشته میشوند؛ «کرئون» فرزند کوچک «اته اکلس» را، به خاک میسپارد، ولی اجازه نمیدهد، جسد «پولونیکس» را، به خاک بسپارند؛ خواهران او «آنتیگونه» و «ایسمینه» تصمیم میگیرند، هرطور شده، جسد برادر را، به خاک بسپارند؛ اندکی بعد، «ایسمنه»، از ترس پادشاه، خواهرش را، تنها رها میکند، و «آنتیگونه» با پذیرش خطر، به تنهایی برادرش را، دفن میکند؛ «کرئون» دستور میدهد، مجازات مرگ، درباره ی «آنتیگونه»، اجرا شود؛ «هایمن»، فرزند «کرئون»، عاشق «آنتیگونه» است، و میکوشد، پدر را، از تصمیم خود، باز دارد؛ «کرئون» خواسته ی فرزند را، نمیپذیرد، و پیشگویی هاتف را نیز، به چیزی نمیخرد؛ «هایمن» نزد «آنتیگونه» میرود؛ «آنتیگونه» خود را، حلق آویز کرده است؛ «هایمن» نیز، دشنه ای در قلب خود، فرو میبرد؛ همسر «کرئون» نیز، خود را میکشد، و بدینگونه، دودمانی فدای استبداد، و خودسری «کرئون» میشود

این سه نمایشنامه، در واقع، صحنه های دیگرگونه ی یک ماجرا هستند؛ «اودیپ»، خواهان دانایی است، و عشق به دانایی در وی، چیزی برتر، و بیرون از اراده ی اوست؛ انگیزه ی جستجوی «اودیپ»، برای شناختن راستی، عشق به جماعت است، و آرزوی بهروزی آنان در آن خواسته است؛ نیز شناخت راستی، تقدیر اوست، و پیروزی او، در تسلیم نشدن است، نه در تسلیم کردن

نمایش «آنتیگونه»، تأکیدی بر اهمیت عشق، در زندگی جمعی است؛ عشق هرچند موضوعی انفرادیست، اما بدون آن، جامعه، شادابی و حرکت خود را، از دست میدهد؛ زیرا سرچشمه، و انگیزه ی بسیاری از اعمال ما در جامعه، عشق است؛ اخلاق، وامدار عشق است؛ فرمان خدایان، در پرتو عشق، اجرا میشود؛ حکومت، با نیروی عشق، پایدار و سالم میماند؛ تعادل جهان، با عشق تحقّق مییابد؛ «عشق فرزند» به پدر و مادر، «عشق خواهر» به برادر، «عشق زن» به مرد، و برعکس، همگی مضمون اصلی تراژدی (غمنامه)های «سوفوکل» است

تاریخ بهنگام رسانی 15/11/1399هجری خورشیدی؛ 11/11/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
April 25,2025
... Show More
«آنگاه که همه چیز نازیباست
دیدگان را چه حاصل؟»

«خوشا روزگار بی گناهی
خوشا از یاد بردن تقدیر
دست ایزدان سهمگین است
خانه ای که فرو می ریزد کودکانش را می کشد
و دیگر بازمانده ای نیست تا آن را باز بسازد
و رنج های باستانی
در هر نسل جان تازه می گیرد»

«چون عمری دراز بگذرد
با افزونی سالهای بسیار
رنج به افزون و شادی به نقصان است
و به فرجام چون مرگ بی منادی هیچ نوایی
رقصی یا آوازی فرا رسد
تا ما را آرامشی بخشد
رهایی همگان یکسان است
چون روزهای آسوده ی جوانی گذشت
دیگر چه غمها، چه دردهای جانکاه که نیست!
ستیزه و آزمون خونین جنگ
حسدورزی و بیزاری و سرانجام
بدترین بدها، عمر ناخوشایند؛
نامهربان و دشمن خوی»
April 25,2025
... Show More
این چه کاری‌ست نمی‌دانم. باید اول هر ریویویی نوشت که این را برای کدام ترجمه‌ی کتاب می‌نویسید. هفت هشت سال پای کتابی از تراژدی‌های باستانی ترجمه‌ی شاهرخ مسکوب به نام «افسانه‌های تبای» من هیچ‌کاره‌ی عالم این سه جمله را نوشته‌ام: «کتاب را در تنهایی بدی خواندم وقتی هیچ نور امیدی نبود. در تلخی و ملال تنهایی این تراژدی‌ها زیباترند. ارسطو میگوید شفقت و ترس از ملزومات تراژدی‌ست. من ترسم ریخته بود ان روزها و شده بودم شفقت و شفقت» الان یکهو چشمم می‌خورد به کتابی از نشر علمی فرهنگی با ترجمه‌ی مترجمی که اصلاً نشنیدم و طرح جلدی که اصلاً به چشم ندیده‌ام و زیرش این ریویو بنده که حال آدم را بد می‌کند یکلحظه حس کردم یا فراموشی گرفته‌ام یا دروغگو بوده‌ام.
April 25,2025
... Show More
کتاب شامل سه نمایشنامه معروف از سوفوکلس است که به نام (نمایشنامه‌های تبای) معروف است، ادیپ شاه، ادیپ در کلونوس و آنتیکونه.
هر سه نمایشنامه و مخصوصاً ادیپ شاه و انتیگونه شهرتی جهانی دارند، در طی سال‌ها اقتباس‌های زیادی از آنها شده و حتی انگیزه‌ای برای نویسنده‌ها و داستان‌های پس از خود.
تمام داستان‌ها پیرامون سه مسئله می‌گذرد، اختیار و تقدیر، دانستن و رنج بردن، عشق و منطق که سوفوکسل به زیبایی فضایی پارادوکسیکال خلق کرده و در پایان از قضاوت خودداری کرده و فقط خواننده را با بار فشار داستان تنها گذاشته
ترجمه شاهرخ مسکوب، کمی سنگین و ادبی است و بسیار مناسب نثر آهنگین کتاب و به نظر من یک ترجمه هنری و عالی برای چنین اثری است.
April 25,2025
... Show More
Ma che colpa aveva Edipo?
Che famiglia disgraziata!

Colpevoli e innocenti al tempo stesso.
Gli dei, anzi i greci, si divertivano assai a infilarsi in questi tunnel senza via d'uscita, evidentemente trovavano rassicurante pensare che non ci si potesse sottrarre a un destino micidiale, e già segnato.
April 25,2025
... Show More
Update: Read Antigone. Just one more to go!

Read introduction and Oedipus the King. Made it through in one sitting, staying up past my bedtime, because it was much more engaging and exciting than I anticipated. Very approachable translation.
April 25,2025
... Show More
Of happiness the crown and chiefest part
Is wisdom, to hold the gods in awe.
This is the law
That, seeing the stricken heart
Of pride brought down,
We learn when we are old.


I felt an urge to return to the stories that set my mind on fire, way down the tunnels of time, and I chose blindly, or so I thought. Enjoying them even more today than I did the first two dozen times I read them, I nonetheless wondered why these plays ... and why now? In the middle of reading half a dozen other books, I still felt restless, and kept circling the bookcases, looking for something more satisfying. If ever there was a time to read, and understand Greek tragedy, it is now, given how the latest political events are shaping our world.

In a time fraught with willing blindness, much as Oedipus himself adopts an unwillingness to see the truth before him, these plays are a reminder of the dangers that can ensue when we choose not to see what is so plainly before us.

The three plays combined seem to ask the same question: what is the duty of the citizen in the state: to uphold those laws imposed upon them by one man's invention, in The State, be that man ever so stubborn, or so wrong; or to listen to the heart and uphold the greater laws of Nature, and inherently, Humanity.

It is a push-pull of the heart and mind and not so easily resolved as it would seem; and, because we are not gods, the right answer, The Truth, often comes too late, as it did with Creon.

Is there a time, ever, in humanity, when the prophecies were heeded in time? Or are we doomed to repeat this process, to the very end of time itself.

Not even Sophocles can offer an answer on that one.





Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.