Community Reviews

Rating(4 / 5.0, 98 votes)
5 stars
32(33%)
4 stars
31(32%)
3 stars
35(36%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
98 reviews
April 1,2025
... Show More
عالی بود... سه نمایشنامه‌ی پشت‌سر هم از ادیپ. یکی از بهترین تراژدی‌های یونانی
April 1,2025
... Show More
ای رنجِ سنگدل وبی احساس!

براستی باید شادی در گروِ تو(رنج) باشد؟؟!
⁦⁦⁦( ⁰͡ Ĺ̯ ⁰͡ )
April 1,2025
... Show More
As always, I am torn among the many translations. I have this Penguin edition, translated by Robert Fagles (1982), and the older (1949) translation by Dudley Fitts & Robert Fitzgerald.

Fagles' translation reads well, but so does Fitzgerald's. Fitzgerald breaks down the play to scenes, which I like--even though these are short plays, I find Fagles' no-break translation rather tiresome. (I have no idea which style is more faithful to the ancient Greek original.)

Sometimes the two translations are so quite different that I wonder if they come from the same original (perhaps there are variations?) Here is the same speech by Antigone:

Fitzgerald
I dared.
It was not God's proclamation. That final Justice
That rules the world below makes no such laws.

Your edict, King, was strong,
But all your strength is weakness itself against
The immortal unrecorded laws of God.
They are not merely now: they were, and shall be,
Operative for ever, beyond man utterly.

I knew I must die, even without your decree:
I am only mortal. And if I must die
Now, before it is my time to die,
Surely this is no hardship: can anyone
Living, as I live, with evil all about me,
Think Death less than a friend? ...


Fagles
Of course I did. It wasn't Zeus, not in the least,
who made this proclamation--not to me.
Nor did that Justice, dwelling with the gods
beneath the earth, ordain such laws for men.
Nor did I think your edict had such force
that you, a mere mortal, could override the gods,
the great unwritten, unshakable traditions.
They are alive, not just today or yesterday:
they live forever, from the first of time,
and no one knows when they first saw the light.

These laws--I was not about to break them,
not out of fear of some man's wounded pride,
and face the retribution of the gods.
Die I must, I've known it all my life--
how could I keep from knowing?--even without
your death-sentence ringing in my ears.
And if I am to die before my time
I consider that a gain. Who on earth,
alive in the midst of so much grief as I,
could fail to find his death a rich reward? ...


As you see, Fagles tends to be wordy. And where did the line "not out of fear of some man's wounded pride" come from? (I sorta like it, however. Ah, the two equally proud characters--Antigone and Creon. I can see both sides' points.)

These plays were offered at Dionysia events to honor Dionysus, the god of joy and entertainment. I find it interesting that tragedies were the main part of this theatrical event. Apparently, ancient Greeks knew the positive, cleansing effect of a good cry.
April 1,2025
... Show More
افسانه‌های تبای٬ نام کتابی‌ست نوشته‌ی سوفوکلس که از ۳ تراژدی به نام‌های: ادیپوس شهریار٬ ادیپوس در کلنوس و آنتیگنه تشکیل شده که هر کدام از آن‌ها بصورت جداگانه نیز چاپ و منتشر گردیده‌اند اما موضوع هر ۳ تراژدی بر اساسِ اسطوره‌ی دودمانِ لابداسیدها نوشته شده و دوره‌ای از سرگذشتِ افسانه‌ایِ خاندانِ شاهیِ شهرِ تبای را می‌نمایانند. کتاب توسط آقای شاهرخ مسکوب ترجمه و توسط انتشارات خوارزمی چاپ و منتشر گردیده است٬ از ترجمه‌ی بسیار دقیق و روان ایشون که بگذریم باید به مقدمه و مؤخره بسیار زیبای نویسنده اشاره کنم که من تا به امروز در کتابی نخوانده‌ام که یک مترجم انقدر دقیق و مسلط در مورد داستان مطلب بنویسد.

در مورد داستان سعی کردم به جزئیات ورود نکنم که خواننده خودش جهت خواندنِ آن اقدام کند اما چون یک مقدار کامل در مورد داستان نوشته‌ام و ممکنه برای بعضی از دوستان اسپویل محسوب گردد این قسمت را از دید عموم پنهان می‌کنم که تنها اگر دوست داشتید آن را مطالعه و با مختصری از این ۳ تراژدی آشنا شوید و سپس به خواندن آن اقدام کنید.

در شهر تبای فرمانروایی به نام لائیوس به همراه همسرش یوکاسته حکومت ‌می‌کنند٬ لائیوس به شکلی که در کتاب می‌خوانیم از پیش‌گویی باخبر می‌شود که بدست فرزندش کشته خواهد شد و با همسر او ازدواج خواهد کرد و قوم و شهر او توسط خدایان نفرین خواهد شد٬ لائیوس پس از آنکه فرزندش بدنیا می‌آید او را به یکی از غلامان خود می‌سپارد که پسرش (ادیپوس) را به کوهی برده و او را بکشند٬ اما بعدها می‌خوانیم که غلام او دل کشتن ادیپوس را نداشته و به چوپانی می‌سپارد و آن چوپان نیز او را نزد فرمانروای شهر خود(پولیبوس و همسر او مروپه ) می‌برد و ادیپوس در آنجا بزرگ می‌شود و آن دو را پدر و مادر خود می‌داند بی آنکه بداند آن‌ها پدر و مادر واقعی او نیستند. در گذر زمان در محلی او پدر واقعی خود را بی آنکه بداند و بشناسد می‌کشد و به شرح داستان به شهر زادگاه خود (تبای) می‌رسد و به شکل جالبی که در کتاب می‌خوانیم مردم شهر بخاطر علم و آگاهی که ادیپوس از خود نشان می‌دهد او را شهریار و فرمانروای شهر خود انتخاب می‌کنند و ملکه(یوکاسته یعنی مادرِ واقعیِ او) را به او هدیه می‌دهند و او با ازدواج با مادرِ خود صاحب ۴ فرزند ۲پسر و ۲دختر به نام‌های (پولونیکس و اته‌اکلس) و (ایسمنه و آنتیگنه) می‌گردد٬ ادیپوس همانطور که در کتاب می‌خوانیم با اطلاع از اینکه او گرفتارِ چه نفرینِ شومی گردیده و پدر خود را کشته و سپس با مادر خود ازدواج کرده و از او فرزندانی آورده و مادر او که حال همسر اوست خودکشی کرده٬ چشمان خود را با سنجاق کور کرده و فرمانروای جدید شهر که در اصل دایی اوست و در حال حاضر در عین حال برادر زن اوست به کمک فرزند بزرگ ادیپوس یعنی پولونیکس که شهریارِ جدید تبای است او را از شهر اخراج و به تبعید می‌فرستند. در افسانه دوم٬ ادیپوس به همراه دخترش آنتیگنه به آتن و فرمانروای عادل و توانمند‌ آنجا یعنی تسئوس روی می‌آوردند و از او درخواست پناهندگی می‌کنند٬ همانطور که در داستان خواهیم خواند کرئن(دایی و برادر زن ادیپوس) که متوجه شده با تبعید ادیپوس خشم خدایان را برافروخته به آتن می‌آید و خواستار برگرداندن ادیپوس به نزدیکی شهر و زندانی کردن اوست تا همانجا به مرگ طبیعی بمیرد تا از خشم خدایان دور بماند اما موفق به آن نمی‌شود٬ در همین دوران فرزند کوچک ادیپوس در شهر خود در کودتایی بر علیه برادر بزرگ خود قدرت را بدست گرفته و برادر خود را تبعید کرده و پولونیکس پس از ارسال‌هایی پیام‌هایی خواهان دیدار با پدر در آتن است و این دیدار که با مخالفت ادیپوس همراه بود نهایتا با درخواست تسئوس انجام می‌گیرد که می‌فهمیم برادر بزرگ‌تر پس از تبعید ازدواج کرده و با جمع کردن لش��ری از جاهای مختلف خواهان حمله به تبای و کشتن برادر کوچکتر و بدست گرفتن شهر است٬ نهایتا ادیپوس در آتن در محضر فرمانروای عادل آن یعنی تسئوس جان می‌دهد. در افسانه‌ی سوم می‌فهمیم در جنگ بین ۲ برادر هر دو کشته شده‌اند٬ شهریار جدید کرئن دستور می‌دهد جسد برادر کوچکتر فرانروا و شهریار شهر به خاک سپرده و عبادت گردد و جسد برادر بزرگتر که حمله کرده در بیابان لخت و عریان انداخته تا طعمه درندگان قرار گیرد٬ آنتیگنه با شوریدن در مقابل دستور دایی خود که فرمانروای جدید شهر است جسد برادر خود را به خاک می‌سپارد او که هم‌اکنون معشوقه‌ی پسردایی خود هایمن(فرزند کرئن) نیز است به عنوان خرابکار و خائن به فرمانروا زندانی و تبعید می‌شود٬ کرئن دچار غضب خدای مرگ (هادس) می‌شود و می‌فهمد پسر او به تبعیدگاه عشق خود(آنتیگنه) رفته و او را حلق آویز یافته٬ به آنجا می‌رود و در مقابل دیدگان او هایمن با خنجری به سینه خود می‌کوبد و می‌میرد و وقتی کرئن جسد فرزند به بغل به کاخ بر می‌گردد خبر دار می‌شود همسر او نیز خود را کشته است و ...

سطر سطر این کتاب خواندنی‌ست٬ بی نهایت زیبا و دوست داشتنی٬ خواندن این کتابِ بی‌نظیر را که پر از پند و عبرت است و با لذتِ آشنایی با برخی از خدایانِ‌ یونان (خدای مرگ٬ خدای دریا٬ خدای جنگ و ...) همراه است به همه‌ی دوستانم پیشنهاد می‌کنم.
April 1,2025
... Show More
This is an edition of the Theban plays with lengthy introductions on both Greek theatre in general and each one of the plays in particular. They are presented in their chronological order, starting with Antigone, then Oedipus the king and finally the lesser known Oedipus at Colonus. Almost every line from Sophocles is quotable in an everyday situation. He has a hold on essential questions humans have faced throughout ages, which explains why for 24 centuries every reader found a deep meaning and a great wisdom in his words.


Greek theatre is first of all a religious phenomenon. It is really hard to imagine how the Greeks transitioned from a ceremony honoring their Gods to a sophisticated reflection on human condition. It is true that Gods occupy an important place in the plays, but the events and the feelings are always approached from the point of view of the humans. This makes the humans more central than the Gods. We follow characters, victims of an arbitrary and cruel divine will, who demonstrate great ingenuity and determination, to escape their fate only to discover by the end that there was no way out from the very start.


The modern reader might not be convinced of how these dark forces control our existence. We don’t believe in arbitrary Gods anymore. We live after all, in an age of meritocracy and egalitarianism, a king is no longer seen as more fortunate than everybody else and there is possibility for social ascension for everybody and fortunes can be made by individual hard work. But this is exactly the case for Oedipus, his status in Thebes and even his kingship was achieved through his own talent, and also the luck which put him, the right man, in the right spot at the right time. He keeps repeating this throughout the play. Only to discover that those exact events for which he was considered the most fortunate of men were also the causes of his ultimate doom. His skill and determination to save his people from the plague will only uncover the calamities he thought he could escape. This is where the limits of man are dawned. Limits in terms of knowledge, after all we do not know where our own good lies. We strive for or regret what we consider can bring us happiness, assure us a good life, make us the envy of everyone, but we do not know if these promises are real or completely the opposite of what we hoped for. Man constantly fights the wrong battles, misses the point and errs when it comes to the nature of his own Good.


The plays also have a heavy political dimension to them. Not any political theory developments but raw and fundamental matters about life in community. In Antigone, we witness the struggle between bonds of kinship, in the form of the natural rights of the individual to honor his diseased kin, and on the other side, the bonds of citizenship, in the form of the public order which ought to be respected by man made laws. In a context of a war waging society in which individuals are constantly called to sacrifice their lives for the state, the conflict of interests between the individual and the state is taken to astronomical proportions.


In Oedipus at Colonus, Oedipus is promised refuge and protection in Athens by its king Theseus. The chorus dwells at length on this act of accepting a new citizen regardless of the extremely profane nature of his past. We have a demonstration of the cohesion of the Atheniens and their desire to collectively respect laws of hospitality and obligation to protect the less fortunate. What makes the life in community one of the most fragile creations of man is that it relies heavily on mutual trust between individuals, a trust without any guarantees. Oedipus keeps asking for reassurances from Thesseus, but the king keeps repeating that it is of no need to renew his promises. Doing so will only make them vulnerable, he keeps strengthening his words with actions, without which this whole edifice of trust which binds him to his citizens will fall apart.


By the end, we go back to the theme of fate to have a glimpse at the views of Oedipus at the end of his life. He reflects on all those events, not rebellious or angry at the Gods, but a man much sure of himself. Although blind, old and destitute, he knows more, more than he ever had. Suffering bears fruits of knowledge. He rejects his individual responsibility, having committed both parricide and incest not knowing what he was doing. He emphasized on his innocence, but without anger, regret or frustration. He came to a total acceptance of what the Gods have decided for him. And so do we, as readers, even if the worst nightmares come to life, after the fear, the rage then the pity, comes a sense of release, after all it is all okay.
April 1,2025
... Show More
این کتاب رو با دوستای مجازیم تو یکماه زمان بین دو فیزیوبات طی میتینگ‌های شبانه با هم اجرا کردیم و خونددیم و واقعا تجربه‌ی شیرینی بود برام.
این روزها که بواسطه‌ی اون و کتابرانه درگیر اسطوره خوانی هستم نوع برخورد و نگرش من نسبت به شخصییت‌ها و گفته‌ها و باورهاشون عوض شده قببلا شاید این کتاب رو سرسری و داستان‌وار میخوندم و میگفتم به‌به چه داستان جالبی هر چند تو همین شبانه‌خوانی‌هام هم همین کار رو کردم ولی خوانش دومی که به آهستگی داره با کتابذانه بیش میره باعث میشه بیشتر بهش فکر کنم و درش تامل کنم و به نظرم بعد اتمام اون خوانش هم باید ازش حرف بزنم
April 1,2025
... Show More
در کل فوق العاده بود.
کم و بیش با نمایشنامه اول آشنا بودم و کلا داستان ادیپوس و مخصوصا سرنوشتش توی نمایشنامه اول برام مسخره و غیرقابل قبول بود اما وقتی کامل خوندمش به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم مخصوصا با دیالوگ های خود اودیپوس در قسمت های پایانی.
هر سه تا نمایشنامه پایان های به شدت فوق العاده و مو بر تن راست کنی داشتن فقط یه مشکل کوچیک با پایان ادیپوس در کلنوس داشتم که اونم این بود که خیلی دوست داشتم چیزی که ادیپوس به تسئوس نشون میده رو بدونم چیه و تو نمایشنامه بخونمش.
و چه ترجمه ی فوق العاده ای هم هست ترجمه شاهرخ مسکوب قشنگ ترجمه ی جان داریه و نثرش کاملا حس داره، حتی میشه گفت به شدت کوبنده اس.
April 1,2025
... Show More
سه نمایشنامه در یک کتاب با ترجمه درخشان شاهرخ مسکوب. باید اقرار کنم که بسیار شگفت زده شدم. دیالوگ ها فوق العاده درخشان و عمیق بودن. و گیرایی بی نظیر هر سه نمایشنامه که چندان دور از انتظار نبود. میدونستم با یه شاهکار طرفم و واقعا لذت بردم و بسیار آموختم از کتاب.
April 1,2025
... Show More
آنگاه که خرد را سودی نیست ، خردمندی دردمندی است .
آنچه شدنی است خواهد شد .
چون دوستی پاکباز را برانی ، گرانتر گنجها ، زدگی خویشتن را هدر کرده ای .
از این پیش بامداد روشن من بودی و اکنون ظلمت بی انتهای من
طبایع جان سخت آسانتر می شکنند . سخت ترین فلزات ، آهن ، همان است که آسانتر در هم می شکند .
ستمگران از هر سعادتی برخوردارند و از آن میان از سعادت کر بودن نیز .
April 1,2025
... Show More
آنگاه که خرد را سودی نیست، خردمندی درمندی است.
ادیپوس شهریار، ادیپوس در کلنوس و آنتیگنه سه نمایشنامه‌ای که در امتداد هم یک تراژدی خیلی خوب را می‌سازند. مخصوصاً آنتیگنه که به شدّت دست کم برای من تاثیرگذار بود. پی‌رنگ قوی، شخصیّت‌پردازی‌های درست، کشش عالی. آن هم نه در یک اثر درام معاصر بلکه یک اثر در حدود چهارصد و پنجاه سال قبل از میلاد!

-اقتباس سینمایی ادیپ پازولینی رو پیشنهاد می‌کنم ببینید.-
April 1,2025
... Show More
Oidipous Epi Kolōnōi = Oedipus Tyrannus Coloneus and Antigone = The Theban Plays, Sophocles

Oedipus at Colonus is one of the three Theban plays of the Athenian tragedian Sophocles. It was written shortly before Sophocles' death in 406 BC.

تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و ششم آگوست سال1974میلادی

عنوان: سه نمایشنامه : اودیپوس شاه، اودیپوس در کولونوس، آنتیگون؛ اثر: سوفوکلس؛ مترجم: محمد سعیدی؛ زیرنظر احسان یارشاطر؛ تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، نخستین بار سال1334، در196ص؛ موضوع: داستانهای نویسندگان یونان - سده پنجم پیش از میلادی

عنوان: افسانه های تبای؛ اثر: سوفوکلس؛ ترجمه شاهرخ مسکوب؛ مشخصات نشر تهران، خوارزمی، سال1352، در376ص، شابک9644870328؛ چاپ دوم سال1356، چاپ چهارم سال1385، موضوع: ادیپ، نمایشنامه، اساطیر یونان، سده پنج پیش از میلاد

افسانه های «تبای»، آثار ماندگار نگارگر نامدار «یونانی (آتنی)»، «سوفوکلس» هستند؛ در یادداشتی کوتاه، در ابتدای کتاب، چنین آمده (نمایشنامه‌ های: «ادیپوس شهریار»، «ادیپوس در کلنوس»، و «آنتیگونه»، پیش از این با عنوانهای: «ادیپ شهریار»، «ادیپ در کلنوس»، و «آنتیگون»، جداگانه به چاپ رسیده‌ اند؛ این سه نمایشنامه، بر اساس اسطوره‌ ی دودمان «لابداسید»ها نوشته شده، و دوره‌ ای از سرگذشت افسانه‌ ای خاندان شاهی شهر «تبای» را، می‌نمایانند؛ موضوع هر سه نمایشنامه، به هم پیوسته، و مراحلی از پایان سرنوشت یک خانواده است؛ از همین‌ روی این‌بار، هر سه نمایشنامه در یک مجلد، و به نام «افسانه های تبای» به چاپ می‌رسد.)؛ پایان نقل

داستان نخست «اودیپ شهریار»: «اودیپ» از خاندان «لابداسید» است، که به نفرین خدایان گرفتارند، و همه به مرگی جانکاه میمیرند؛ هاتفان به «لائیوس»، پدر «اودیپ» میگویند، که بر فرزند وی، مقدّر شده است، که پدر خود را بکشد، و مادرش را، به زنی گیرد؛ آنگاه که «اودیپ» زاده میشود، از آنجا که پدر و مادر، نمیخواهند دست به خون پسرشان، بیالایند، وی را در دور دست، بر کوه «کیتاریون» رها میکنند، تا خود بمیرد؛ شبانی او را، از مرگ نجات میدهد، و به «کورنیتوس»، نزد «پولیبوس» شهریار میبرد؛ «اودیپ»، در آنجا بزرگ میشود، و از تقدیر خود آگاه میگردد؛ وی چون پدرخوانده و مادرخوانده اش را، والدین واقعی خود، میپنداشتند، از «کورنیتوس» میگریزند، تا سرنوشت شوم خود را تغییر دهند؛ در راه شهر «تبای»، به «لائیوس»، پدر راستین و ناشناخته ی خود، میرسد، و در نبردی او را میکشد، و در برخورد با اژدهایی، به نام «ابوالهول»، به معمّای او را پاسخ میدهد، و مردمان را، از مصیبتی بزرگ میرهاند، و مردمان، به شکرانه ی آن، او را پادشاه میکنند، و شهبانو «مادر اودیپ» همسر او میشود؛ پس از سالها فرمانروایی عادلانه، طاعون، بر شهر «اودیپ» فرو میآید؛ مردمان شهر، برای رهایی از چنگال «طاعون»، در برابر کاخِ پادشاه گرد میآیند، و درمان میخواهند؛ هاتف معبد میگوید: «گناهکاری در شهر هست که خون بیگناهی را ریخته است، و تا او مجازات نشود، طاعون شهر را رها نخواهد کرد»؛ «اودیپ» به تدریج پی میبرد، که او چوپان زاده نیست، و فرزند «لائیوس» است، که به دست «اودیپ»، کشته شده است، و با ملکه ی او ازدواج کرده است؛ پس از این کشف دردناک، مادر خود را، به دار میآویزد، و «اودیپ» خود را نابینا میکند، و بر اثر این جنایت، از زادگاه خود دور میشود

داستان دوم: «اودیپ در کولونی»: پیرمرد نابینا، همراه دخترش «آنتیگون»، به یکی از حومه های شهر «آتن» پناه میبرد، و دیگر اعتمادی به خیر نیروی خدایان، و انسانها ندارد؛ «ایسمینه» دختر «اودیپ»، به آنجا میآید، و خبر میدهد، که بنا بر گفته ی هاتفِ معبد «دِلفی»، خدایان، «اودیپ» را بخشیده اند، و گفته اند: گور «اودیپ» هرجا باشد، آنجا از خشم خدایان در امان خواهد بود؛ از سوی دیگر، بین فرزندان «اودیپ»، بر سر پادشاهی ستیز درمیگیرد، و فرزند بزرگتر، مغلوب و تبعید میشود؛ او که پدر خود «اودیپ» را، از شهر بیرون رانده بود، اکنون برای طلبِ بخشش، نزد پدر میآید و تمنّای گذشت دارد؛ «اودیپ»، فرزند را نمیبخشد، و او را ناامید، باز میگرداند؛ «اودیپ» پیش از مرگ، از پادشاه «آتن» میخواهد، که جای گور او را، از همه پنهان بدارد، و جز به جانشینانش، به کسی نشان ندهد، و آرام میمیرد

داستان سوم: «آنتیگونه»: پس از مرگ «اودیپ»، فرزندانش «اته اکلس»، و «پولونیکس»، هر دو به دست هم کشته میشوند؛ «کرئون» فرزند کوچک «اته اکلس» را، به خاک میسپارد، ولی اجازه نمیدهد، جسد «پولونیکس» را، به خاک بسپارند؛ خواهران او «آنتیگونه» و «ایسمینه» تصمیم میگیرند، هرطور شده، جسد برادر را، به خاک بسپارند؛ اندکی بعد، «ایسمنه»، از ترس پادشاه، خواهرش را، تنها رها میکند، و «آنتیگونه» با پذیرش خطر، به تنهایی برادرش را، دفن میکند؛ «کرئون» دستور میدهد، مجازات مرگ، درباره ی «آنتیگونه»، اجرا شود؛ «هایمن»، فرزند «کرئون»، عاشق «آنتیگونه» است، و میکوشد، پدر را، از تصمیم خود، باز دارد؛ «کرئون» خواسته ی فرزند را، نمیپذیرد، و پیشگویی هاتف را نیز، به چیزی نمیخرد؛ «هایمن» نزد «آنتیگونه» میرود؛ «آنتیگونه» خود را، حلق آویز کرده است؛ «هایمن» نیز، دشنه ای در قلب خود، فرو میبرد؛ همسر «کرئون» نیز، خود را میکشد، و بدینگونه، دودمانی فدای استبداد، و خودسری «کرئون» میشود

این سه نمایشنامه، در واقع، صحنه های دیگرگونه ی یک ماجرا هستند؛ «اودیپ»، خواهان دانایی است، و عشق به دانایی در وی، چیزی برتر، و بیرون از اراده ی اوست؛ انگیزه ی جستجوی «اودیپ»، برای شناختن راستی، عشق به جماعت است، و آرزوی بهروزی آنان در آن خواسته است؛ نیز شناخت راستی، تقدیر اوست، و پیروزی او، در تسلیم نشدن است، نه در تسلیم کردن

نمایش «آنتیگونه»، تأکیدی بر اهمیت عشق، در زندگی جمعی است؛ عشق هرچند موضوعی انفرادیست، اما بدون آن، جامعه، شادابی و حرکت خود را، از دست میدهد؛ زیرا سرچشمه، و انگیزه ی بسیاری از اعمال ما در جامعه، عشق است؛ اخلاق، وامدار عشق است؛ فرمان خدایان، در پرتو عشق، اجرا میشود؛ حکومت، با نیروی عشق، پایدار و سالم میماند؛ تعادل جهان، با عشق تحقّق مییابد؛ «عشق فرزند» به پدر و مادر، «عشق خواهر» به برادر، «عشق زن» به مرد، و برعکس، همگی مضمون اصلی تراژدی (غمنامه)های «سوفوکل» است

تاریخ بهنگام رسانی 15/11/1399هجری خورشیدی؛ 11/11/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
April 1,2025
... Show More
انگار تو تاتر باستانیancient greece یونان نشسته بودم و داشتم نمایش بی‌نظیرشونو تماشا می‌کردم‌.اینکه سوفوکل حدود ۵۰۰ سال قبل از مسیح همچین هنری رو ابداع کرده باشه و انقدر هم قشنگ و تاثیرگذار به قلم آورده باشه باورنکردنیه.خیلی لذت بردم و خیلی دلم میخواد به زبان اصلی هم بخونمشون.

پ‌ن:فقط اولین نمایشنامه ۵ستاره داشت دوتای دیگه که یجورایی مکمل و سرگذشت اولی بودن به اندازه‌ی اولی خوب نبودن و ۳ستاره داشتن.
Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.