...
Show More
هیپولیت، یا: اولین سخنرانی اینسل تاریخ
:)))
هیپولیت: ای پروردگار عالم، ای زئوس، تو چرا جهان را گرفتار شر و آفت موجود خبیث و نالایقی که نامش زن است کردهای؟ اگر میل و اراده تو این بود ه نسل انسان فانی برقرار بماند، چرا زن را مامور تجدید نسل بشر کردهای؟ آیا بهتر نبود که مردم به معابد تو بیایند و هرکدام به قدر استطاعت خود بدرهای از سیم یا زر به درگاه تو نیاز کنند و در مقابل آن جنینی متناسب یا ارزش پول خود خریداری نمایند و با خود به خانه برند و از آن پس در سرای خویش به آسایش و راحت زیست کنند و از شر وجود زنان در امان باشند؟ اگر بخواهی دانست که زن در جهان چه بلای مبرمی است، همین بس که چون پدری صاحب دختر شود، او را بزرگ میکند و به مرحله رشد میرساند و آنگاه جهیزی بدو میدهد و او را از خانه بیرون میکند و از شر او راحت میشود. آنکس هم که این افعی را به خانه میبرد و در آغوش خویش میپرورد، بر تن او جامه رنگارنگ میپوشاند و او را چنان بتان با زر و زیور میآراید و بینوای مسکین آنچه به میراث برده است در این راه تلف میکند و دلخوشی او در آنست که آنهمه زشتی و کراهت را با نقش و نگار میپوشاند. تازه اگر بخواهد جز این کند چه میتوان کرد؟ هرگاه زنی از تیره بزرگان بستاند باید ناگزیر با ستیزهخویی او بسازد و دم نزند، اگر هم زنی از خانواده پست و فرومایه بگیرد، باید به همین دلخوش باشد که آن زن روی خوش بدو مینمایند و با او به مدارا زیست میکند. هرکه بخواهد زندگی آسوده و راحت داشته باشد، باید زنی بینامونشان بستاند و او را چون مجسمه بر پایهای بنشاند و مواظب باشد که به همان حال جهل و بیخبری باقی بماند و پای از حدود خویش فراتر ننهد. من از زن هوشمند و زیرک که بدانچه از حد زنان فراتر است میاندیشد بیزارم و محال است که او را در سرای خویش راه دهم! دلیل آن هم اینست که زنان هوشمند زودتر اسیر دست هوی و هوس خود میشوند و به راه تباهی و فساد میروند، ولی زنان سادهلوح به واسطه آنکه فاقد شعورند از انحراف مصون میمانند. هرگز نگذارید غلامی یا کنیزی با همسر شما محشور شود و او را پیوسته با جانوران بیزبان و وحشی دمخور سازید تا نه آنها معنی سخنان او را درک کنند و نه خود بتوانند با او سخن بگویند. اگر جز این باشند، زنان بیتقوا در خانه مینشینند و طرح بدکاری هرزگی میریزند و ملازمان آنان نیز آن هرزگیها را به خارج خانه میرسانند. تو خود یکی از این نابکاران هستی که چون عفریتی به نزد من آمده ��را اغوا میکنی که با همسر پدرم همخوابه شوم! من این سخنان پلید تو را به آب دریا از گوش خود خواهم شست و تو ای نابکار چگونه میتوانی مرا به گناه و معصیت واداری، در حالی که حتی از شنیدن سخنان تو خود را آلوده و پلید میپندارم؟
گوش کن، من این بار به دام سوگندی که خوردهام میافتم و خاموشی میگزینم، زیرا از خدایان بیم دارم و همین نکته جان تو را رهایی میبخشد و الا بیدرنگ همه این داستان را به پدرم بازمیگفتم. اینک من از کاخ بیرون میروم تا پدرم باز آید و از این مقوله نیز سخنی با وی نخواهم گفت. پس از آن به همراه او میآیم و به دقت مینگرم که تو و بانوی شوخچشمت با چه رو به دیدگان او خواهید نگریست. تو یکی بیگمان با کمال بیحیایی به صورت وی نظاره خواهی کرد من میدانم که امثال تو از چه قماشی ساخته شدهاید! لعنت بر همه نژاد و نسل شما! هرقدر از شما منزجر و بیزار باشم باز کم است. آری، همه به من میگویند که من پیوسته همان سخنان را تکرار میکنم، آخر مگر نه آنست که جنس زنان نیز همیشه همان است که بوده است؟ اگر کسی یافت شد که توانست به زنان عفت و تقوا بیاموزد، آن وقت من از پایمال کردن نام آنان خودداری خواهم کرد!
:)))
هیپولیت: ای پروردگار عالم، ای زئوس، تو چرا جهان را گرفتار شر و آفت موجود خبیث و نالایقی که نامش زن است کردهای؟ اگر میل و اراده تو این بود ه نسل انسان فانی برقرار بماند، چرا زن را مامور تجدید نسل بشر کردهای؟ آیا بهتر نبود که مردم به معابد تو بیایند و هرکدام به قدر استطاعت خود بدرهای از سیم یا زر به درگاه تو نیاز کنند و در مقابل آن جنینی متناسب یا ارزش پول خود خریداری نمایند و با خود به خانه برند و از آن پس در سرای خویش به آسایش و راحت زیست کنند و از شر وجود زنان در امان باشند؟ اگر بخواهی دانست که زن در جهان چه بلای مبرمی است، همین بس که چون پدری صاحب دختر شود، او را بزرگ میکند و به مرحله رشد میرساند و آنگاه جهیزی بدو میدهد و او را از خانه بیرون میکند و از شر او راحت میشود. آنکس هم که این افعی را به خانه میبرد و در آغوش خویش میپرورد، بر تن او جامه رنگارنگ میپوشاند و او را چنان بتان با زر و زیور میآراید و بینوای مسکین آنچه به میراث برده است در این راه تلف میکند و دلخوشی او در آنست که آنهمه زشتی و کراهت را با نقش و نگار میپوشاند. تازه اگر بخواهد جز این کند چه میتوان کرد؟ هرگاه زنی از تیره بزرگان بستاند باید ناگزیر با ستیزهخویی او بسازد و دم نزند، اگر هم زنی از خانواده پست و فرومایه بگیرد، باید به همین دلخوش باشد که آن زن روی خوش بدو مینمایند و با او به مدارا زیست میکند. هرکه بخواهد زندگی آسوده و راحت داشته باشد، باید زنی بینامونشان بستاند و او را چون مجسمه بر پایهای بنشاند و مواظب باشد که به همان حال جهل و بیخبری باقی بماند و پای از حدود خویش فراتر ننهد. من از زن هوشمند و زیرک که بدانچه از حد زنان فراتر است میاندیشد بیزارم و محال است که او را در سرای خویش راه دهم! دلیل آن هم اینست که زنان هوشمند زودتر اسیر دست هوی و هوس خود میشوند و به راه تباهی و فساد میروند، ولی زنان سادهلوح به واسطه آنکه فاقد شعورند از انحراف مصون میمانند. هرگز نگذارید غلامی یا کنیزی با همسر شما محشور شود و او را پیوسته با جانوران بیزبان و وحشی دمخور سازید تا نه آنها معنی سخنان او را درک کنند و نه خود بتوانند با او سخن بگویند. اگر جز این باشند، زنان بیتقوا در خانه مینشینند و طرح بدکاری هرزگی میریزند و ملازمان آنان نیز آن هرزگیها را به خارج خانه میرسانند. تو خود یکی از این نابکاران هستی که چون عفریتی به نزد من آمده ��را اغوا میکنی که با همسر پدرم همخوابه شوم! من این سخنان پلید تو را به آب دریا از گوش خود خواهم شست و تو ای نابکار چگونه میتوانی مرا به گناه و معصیت واداری، در حالی که حتی از شنیدن سخنان تو خود را آلوده و پلید میپندارم؟
گوش کن، من این بار به دام سوگندی که خوردهام میافتم و خاموشی میگزینم، زیرا از خدایان بیم دارم و همین نکته جان تو را رهایی میبخشد و الا بیدرنگ همه این داستان را به پدرم بازمیگفتم. اینک من از کاخ بیرون میروم تا پدرم باز آید و از این مقوله نیز سخنی با وی نخواهم گفت. پس از آن به همراه او میآیم و به دقت مینگرم که تو و بانوی شوخچشمت با چه رو به دیدگان او خواهید نگریست. تو یکی بیگمان با کمال بیحیایی به صورت وی نظاره خواهی کرد من میدانم که امثال تو از چه قماشی ساخته شدهاید! لعنت بر همه نژاد و نسل شما! هرقدر از شما منزجر و بیزار باشم باز کم است. آری، همه به من میگویند که من پیوسته همان سخنان را تکرار میکنم، آخر مگر نه آنست که جنس زنان نیز همیشه همان است که بوده است؟ اگر کسی یافت شد که توانست به زنان عفت و تقوا بیاموزد، آن وقت من از پایمال کردن نام آنان خودداری خواهم کرد!