...
Show More
بعد از خواندن سه کتاب از میلان کوندرا، سبک میلانکویی تقریبا دستم آمده.
کتاب بار هستی را دوست داشتم، اگر فصلهای سابینا و فرانز را بتوانم فاکتور بگیرم، جذابیت کتاب برایم خیلی زیاد بود.
انگار جلوی یک نفر نشسته باشی و با او گپ بزنی، در افکار و ایدئولوژی فکریاش غوطهور شوی و بتوانی برداشت شخصی خودت را داشته باشی. شخصیتها واقعی و قابل لمساند. انگار بتوانی به لطف شخصیتپردازی عالی کوندرا، دنیا را از چشم هر یک از شخصیتها ببینی و نه میتوانی هیچیک را تمام و کمال محکوم کنی و نه به کسی صد در صد حق بدهی. یک نسبیت خوشمزهی ستودنی.
با این حال اواخر کتاب ریتم داستانی کند شده بود و گاهی خستهام میکرد. اما میشود خیلی راحت این را به پایانبندی عالی کتاب بخشید.
--------------------------------------
جملات ماندگار کتاب:
چه چیزی جز عشق بدین گونه میآید و خود را میشناساند؟
...
این تردید زیباترین لحظه عمرش را از هر معنایی تهی میساخت.
...
شک و تردید امری کاملا طبیعی است: آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد آگاهی ندارد، زیرا زندگی یک بار بیش نیست و نمیتوان آن را با زندگیهای دیگر مقایسه کرد و یا در آینده تصحیح نمود.
...
با ترزا بودن بهتر است یا تنها ماندن؟
...
هیچ وسیلهای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد، زیرا هیچ مقایسهای امکانپذیر نیست. در زندگی با همهچیز برای نخستین بار برخورد میکنیم. مانند هنرپیشهای که بدون تمرین وارد صحنه شود.
...
خودش هم از این جریان متعجب بود. او بر خلاف اصول خود رفتار میکرد.
...
او تنها به صورت مجرد میتوانست حقیقتا خودش باشد.
...
در لحظهای که به دنبال عشق میآمد، تمایل شدیدی برای تنها ماندن احساس میکرد.
...
حتی در خواب نیز مواظب او بود.
...
کسی را از روی همدردی دوست داشتن، دوست داشتن حقیقی نیست.
...
این سالها در خاطره، زیباتر از لحظههای واقعی زندگی مشترکشان بود.
...
هیچچیز از احساس همدردی سختتر نیست. حتی تحمل درد خویشتن به سختی دردی نیست که مشترکاً با کسی دیگر، برای یک نفر دیگر یا به جای شخص دیگری، میکشیم و قوه تخیل ما به آن صدها بازتاب میبخشد.
...
میکوشید از خلال خویشتن خویش، خود را مشاهده کند.
...
مادر شدن به معنای همه چیز را فدا کردن است.
...
کتاب به عنوان یک شیء هم برای او معنای خاصی داشت.
...
آیا یک رویداد هر چه بیشتر اتفاقی باشد، مهمتر و پرمعناتر نیست؟
...
فقط اتفاق است که آن را میتوان به عنوان یک پیام تفسیر کرد. آنچه بر حسب ضرورت روی میدهد، آنچه که انتظارش میرود و روزانه تکرار میشود چیزی ساکت و خاموش است. تنها اتفاق سخنگو است و همه میکوشند آن را تعبیر و تفسیر کنند.
...
برای جلوگیری از گریستن، بلند حرف میزد و میخندید.
...
بیشتر از آنها کتاب خوانده بود و بیشتر از آنها زندگی را درک میکرد.
...
چیزی را که نتیجهی یک «انتخاب» نیست، نمیتوان شایستگی یا ناکامی تلقی کرد.
...
همه زنان شایستگی نداشتند که زن نامیده شوند.
...
به نظرش عصیان در برابر این واقعیت که زن زاده شده است، به اندازه افتخار به زن بودن ابلهانه است.
...
نخستین خیانت جبرانناپذیر است و از طریق واکنش زنجیرهای، خیانتهای دیگری را برمیانگیزد که هر کدام آنها، ما را بیش از پیش از خیانت پیشین دور میکند.
...
موسیقی آزاد کننده است:
موسیقی او را از تنهایی و عزلت، از گرد و غبار کتابخانهها میرهاند.
...
دوست داشتن، چشمپوشی از قدرت است.
...
اگر با مردی دوست بود که به او دستور میداد و میخواست بر او مسلط باشد، چه مدتی میتوانست او را تحمل کند؟ حتی پنج دقیقه هم امکان نداشت!
...
ما اغلب برای از یاد بردن درد و رنج خویش به آینده پناه میبریم.
...
عشق به یک امپراتوری شبیه است: اگر اندیشهای که بر اساس آن به وجود آمده است از میان برود، خود عشق نیز از میان خواهد رفت.
...
توما با خود میگفت که «میدانستند یا نمیدانستند، مساله اساسی نیست، بلکه باید پرسید: اگر بیخبر باشیم، بیگناه هستیم؟ آیا آدم ابلهی که بر اریکه قدرت تکیه زده است، تنها به عذر جهالت، از هرگونه مسئولیتی مبراست؟»
...
مجازات کردن کسی که نمیداند چه میکند، نشانهی توحش است.
...
نیکی حقیقی انسان، فقط در مورد موجوداتی آشکار میشود که هیچ نیرویی را به نمایش نمیگذارند.
...
داشتن ایمان تنها راه نجات انسان است.
...
معنای خوشحالی چیست؟ با هم هستیم! غم شکل و خوشحالی محتوا بود و خوشحالی فضای غم را آکنده میساخت.
کتاب بار هستی را دوست داشتم، اگر فصلهای سابینا و فرانز را بتوانم فاکتور بگیرم، جذابیت کتاب برایم خیلی زیاد بود.
انگار جلوی یک نفر نشسته باشی و با او گپ بزنی، در افکار و ایدئولوژی فکریاش غوطهور شوی و بتوانی برداشت شخصی خودت را داشته باشی. شخصیتها واقعی و قابل لمساند. انگار بتوانی به لطف شخصیتپردازی عالی کوندرا، دنیا را از چشم هر یک از شخصیتها ببینی و نه میتوانی هیچیک را تمام و کمال محکوم کنی و نه به کسی صد در صد حق بدهی. یک نسبیت خوشمزهی ستودنی.
با این حال اواخر کتاب ریتم داستانی کند شده بود و گاهی خستهام میکرد. اما میشود خیلی راحت این را به پایانبندی عالی کتاب بخشید.
--------------------------------------
جملات ماندگار کتاب:
چه چیزی جز عشق بدین گونه میآید و خود را میشناساند؟
...
این تردید زیباترین لحظه عمرش را از هر معنایی تهی میساخت.
...
شک و تردید امری کاملا طبیعی است: آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد آگاهی ندارد، زیرا زندگی یک بار بیش نیست و نمیتوان آن را با زندگیهای دیگر مقایسه کرد و یا در آینده تصحیح نمود.
...
با ترزا بودن بهتر است یا تنها ماندن؟
...
هیچ وسیلهای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد، زیرا هیچ مقایسهای امکانپذیر نیست. در زندگی با همهچیز برای نخستین بار برخورد میکنیم. مانند هنرپیشهای که بدون تمرین وارد صحنه شود.
...
خودش هم از این جریان متعجب بود. او بر خلاف اصول خود رفتار میکرد.
...
او تنها به صورت مجرد میتوانست حقیقتا خودش باشد.
...
در لحظهای که به دنبال عشق میآمد، تمایل شدیدی برای تنها ماندن احساس میکرد.
...
حتی در خواب نیز مواظب او بود.
...
کسی را از روی همدردی دوست داشتن، دوست داشتن حقیقی نیست.
...
این سالها در خاطره، زیباتر از لحظههای واقعی زندگی مشترکشان بود.
...
هیچچیز از احساس همدردی سختتر نیست. حتی تحمل درد خویشتن به سختی دردی نیست که مشترکاً با کسی دیگر، برای یک نفر دیگر یا به جای شخص دیگری، میکشیم و قوه تخیل ما به آن صدها بازتاب میبخشد.
...
میکوشید از خلال خویشتن خویش، خود را مشاهده کند.
...
مادر شدن به معنای همه چیز را فدا کردن است.
...
کتاب به عنوان یک شیء هم برای او معنای خاصی داشت.
...
آیا یک رویداد هر چه بیشتر اتفاقی باشد، مهمتر و پرمعناتر نیست؟
...
فقط اتفاق است که آن را میتوان به عنوان یک پیام تفسیر کرد. آنچه بر حسب ضرورت روی میدهد، آنچه که انتظارش میرود و روزانه تکرار میشود چیزی ساکت و خاموش است. تنها اتفاق سخنگو است و همه میکوشند آن را تعبیر و تفسیر کنند.
...
برای جلوگیری از گریستن، بلند حرف میزد و میخندید.
...
بیشتر از آنها کتاب خوانده بود و بیشتر از آنها زندگی را درک میکرد.
...
چیزی را که نتیجهی یک «انتخاب» نیست، نمیتوان شایستگی یا ناکامی تلقی کرد.
...
همه زنان شایستگی نداشتند که زن نامیده شوند.
...
به نظرش عصیان در برابر این واقعیت که زن زاده شده است، به اندازه افتخار به زن بودن ابلهانه است.
...
نخستین خیانت جبرانناپذیر است و از طریق واکنش زنجیرهای، خیانتهای دیگری را برمیانگیزد که هر کدام آنها، ما را بیش از پیش از خیانت پیشین دور میکند.
...
موسیقی آزاد کننده است:
موسیقی او را از تنهایی و عزلت، از گرد و غبار کتابخانهها میرهاند.
...
دوست داشتن، چشمپوشی از قدرت است.
...
اگر با مردی دوست بود که به او دستور میداد و میخواست بر او مسلط باشد، چه مدتی میتوانست او را تحمل کند؟ حتی پنج دقیقه هم امکان نداشت!
...
ما اغلب برای از یاد بردن درد و رنج خویش به آینده پناه میبریم.
...
عشق به یک امپراتوری شبیه است: اگر اندیشهای که بر اساس آن به وجود آمده است از میان برود، خود عشق نیز از میان خواهد رفت.
...
توما با خود میگفت که «میدانستند یا نمیدانستند، مساله اساسی نیست، بلکه باید پرسید: اگر بیخبر باشیم، بیگناه هستیم؟ آیا آدم ابلهی که بر اریکه قدرت تکیه زده است، تنها به عذر جهالت، از هرگونه مسئولیتی مبراست؟»
...
مجازات کردن کسی که نمیداند چه میکند، نشانهی توحش است.
...
نیکی حقیقی انسان، فقط در مورد موجوداتی آشکار میشود که هیچ نیرویی را به نمایش نمیگذارند.
...
داشتن ایمان تنها راه نجات انسان است.
...
معنای خوشحالی چیست؟ با هم هستیم! غم شکل و خوشحالی محتوا بود و خوشحالی فضای غم را آکنده میساخت.