...
Show More
از اول تا آخر كتاب، انگار در حال پيادهروي بودهاي.. يك پيادهروي مداوم در كوچهپسكوچههاي پاريس و لندن.. نه از آن پيادهرويهايي كه باعث شوند گذرت به بخشهاي خوب و رمانتيك و لذتبخش شهر بيفتد... برعكس.... انگار روزها در محلههاي كثيف و مملو از فقر و فلاكت قدم برداشتهاي... و شبها را همراه و همگام جورج اورول، در غيرقابل تحملترين مسافرخانهها و اقامتگاههاي پاريس و لندن، به صبح رساندهاي..
همه اين كتاب، روايت فقر است.. نكته دلنشين و برجسته كتاب اين است كه اولا نه از زبان يك فرد گمنام، بلكه از جانب نويسنده 1984 و مزرعه حيوانات، روايت ميشود.. و بيان جزئيات قضايا و توصيفهاي اورول، تو را هر چه بيشتر و بيشتر در صحنهها و اتفاقات داستان غرق ميكند.. در كنار اين مضمون، لحن اورول كه در قسمت زيادي از بخشها، آميخته به طنز است، اين هنر را دارد كه در غمانگيزترين توصيفات داستان هم تو را به خنده بيندازد... يكي از بهترين بخشهاي كتاب هم، آنجاست كه اورول از شخصيتهاي فقير و خيابانخوابي در داستان اسم ميبرد كه برخلاف تصور عموم كه آنها را بيارزش و تنبل و بيمصرف ميدانند، از فكر و هنر و ويژگيهاي شخصيتي جالبي برخوردارند...
در ضمن، ترجمه (بهمن دارالشفايي) هم عالي بود.
***
بعد از غذا، بوريس آنقدر خوشبين بود كه تاحالا اينطور نديده بودمش. گفت: چي بهت گفتم؟ تقدير جنگ! امروز صبح پنج سو داشتيم. حالا وضعمان را ببين! هميشه گفتهام بدست آوردن پول از هر كار ديگري آسانتر است. همين الان ياد دوستي افتادم كه در خيابان فونداري است. بايد برويم و ببينيمش. مردك دزد چهارهزار فرانك سر من كلاه گذاشته. وقتي هشيار است، بزرگترين دزد روي زمين است. اما نكته عجيبش اين است كه وقتي مست ميكند كاملا صادق است. فكركنم ساعت شش بعدازظهر ديگر مست شده باشد. احتمال زيادي دارد كه عليالحساب صدفرانك بدهد. شايد هم دويست فرانك بدهد. بزن بريم!
به خيابان فونداري رفتيم و طرف را پيدا كرديم. مست بود، ولي پولي به ما نداد. همينكه بوريس و او همديگر را ديدند همانجا در خيابان دعواي لفظي سختي بينشان درگرفت. آن مرد ادعا ميكرد كه يك پني هم به بوريس بدهكار نيست. بلكه اتفاقا اين بوريس است كه چهارهزار فرانك به او بدهكار است. هردوي آنها مدام رو به من ميكردند و نظرم را ميپرسيدند. من آخرش نفهميدم حقيقت ماجرا چه بوده. بعد از اين كه دوساعت تمام، همديگر را دزد خطاب كرده بودند، از من جداشدند و دوتايي رفتند ميگساري...
همه اين كتاب، روايت فقر است.. نكته دلنشين و برجسته كتاب اين است كه اولا نه از زبان يك فرد گمنام، بلكه از جانب نويسنده 1984 و مزرعه حيوانات، روايت ميشود.. و بيان جزئيات قضايا و توصيفهاي اورول، تو را هر چه بيشتر و بيشتر در صحنهها و اتفاقات داستان غرق ميكند.. در كنار اين مضمون، لحن اورول كه در قسمت زيادي از بخشها، آميخته به طنز است، اين هنر را دارد كه در غمانگيزترين توصيفات داستان هم تو را به خنده بيندازد... يكي از بهترين بخشهاي كتاب هم، آنجاست كه اورول از شخصيتهاي فقير و خيابانخوابي در داستان اسم ميبرد كه برخلاف تصور عموم كه آنها را بيارزش و تنبل و بيمصرف ميدانند، از فكر و هنر و ويژگيهاي شخصيتي جالبي برخوردارند...
در ضمن، ترجمه (بهمن دارالشفايي) هم عالي بود.
***
بعد از غذا، بوريس آنقدر خوشبين بود كه تاحالا اينطور نديده بودمش. گفت: چي بهت گفتم؟ تقدير جنگ! امروز صبح پنج سو داشتيم. حالا وضعمان را ببين! هميشه گفتهام بدست آوردن پول از هر كار ديگري آسانتر است. همين الان ياد دوستي افتادم كه در خيابان فونداري است. بايد برويم و ببينيمش. مردك دزد چهارهزار فرانك سر من كلاه گذاشته. وقتي هشيار است، بزرگترين دزد روي زمين است. اما نكته عجيبش اين است كه وقتي مست ميكند كاملا صادق است. فكركنم ساعت شش بعدازظهر ديگر مست شده باشد. احتمال زيادي دارد كه عليالحساب صدفرانك بدهد. شايد هم دويست فرانك بدهد. بزن بريم!
به خيابان فونداري رفتيم و طرف را پيدا كرديم. مست بود، ولي پولي به ما نداد. همينكه بوريس و او همديگر را ديدند همانجا در خيابان دعواي لفظي سختي بينشان درگرفت. آن مرد ادعا ميكرد كه يك پني هم به بوريس بدهكار نيست. بلكه اتفاقا اين بوريس است كه چهارهزار فرانك به او بدهكار است. هردوي آنها مدام رو به من ميكردند و نظرم را ميپرسيدند. من آخرش نفهميدم حقيقت ماجرا چه بوده. بعد از اين كه دوساعت تمام، همديگر را دزد خطاب كرده بودند، از من جداشدند و دوتايي رفتند ميگساري...