...
Show More
دوستانِ گرانقدر، با وجودِ شناختی که از «افلاطون» به وسیلۀ مطالعه در تاریخ و رویدادهایِ زمانِ او، بدست می آوریم، بدونِ تردید افلاطون موجودی مغرور و مخالفِ دانش و هنر بوده است، و اگر حرفِ درست و مثالِ زیبایی، در این کتاب آمده باشد نیز، از نوشتنِ سخنانِ استادِ بزرگوار « سقراط» بدست آمده است، چراکه « افلاطون»، که با پیشرفتِ دانش و اندیشمندانی چون « دمکریت» مخالف بود و نظریه هایِ علمی مثلِ « هیچ چیز از هیچ حادث نمیشود» و یا نظریۀ « اتمی» دمکریت را شیطانی و مخالفِ دین و مذهب و فسادِ بشر، قلمداد میکرد، نمیتواند دارایِ سخنانِ اندیشمندانه باشد، زیرا در عمل چیزِ دیگر انجام داده بود
بهر حال دوستانِ عزیز، سخنی از این کتاب انتخاب کردم که برایِ درکِ بهترِ شما، آن را به زبانِ ساده و با اندک تغییراتی در زیر نوشتم و به حال و روزِ برخی از مردمِ عرب پرستِ ایران نیز شباهت دارد که از کودکی احکامِ غیرِ اخلاقی و غیر عقلانیِ اسلام را از پدر و مادر به ارث برده و همچون موجوداتِ بیخرد و مقلّد، شعارها و اعمالِ عرب هایِ نادان را تکرار میکنند و از انجام ندادنِ آن اعمال بیم و هراس دارند، انگار هیچ وقت نمی خواهند آگاه شده و از این باتلاقِ عمیق خارج شوند
------------------------------------------------
عزیزانم، تصور کنید غاری وجود دارد که از سوراخِ غار نور به درونِ غار میتابد، در این غار افرادی از زمانِ خردسالی زندانی هستند و دست و پا و گردنِ آنها را با زنجیر بسته اند، طوری که نمیتوانند به اطراف نگاه کنند، و تنها میتوانند دیوارِ روبهرویِ خود را مشاهده کنند... در بالا و پشتِ سرِ زندانیان آتشی فروزان است که نورِ درونِ غار از آن تأمین میشود، بینِ زندانیان و آن آتش، راهی وجود دارد و در امتدادِ آن، دیوارِ کوتاهی کشیده اند که بی شباهت به پردۀ خیمه شب بازی نیست
مردم از کنارِ آن دیوار گذر میکنند و انواعِ گوناگونِ اشیاء و مجسمه هایِ انسان و حیوان را با خودشان حمل میکنند، برخی از آن افراد که اشیاء را در دست دارند با یکدیگر صحبت میکنند و بعضی دیگر ساکت هستند
هنگامی که این افراد با اشیاء در دستشان از کنارِ آن دیوارِ موردِ نظر عبور میکنند، سایۀ اشیایی که همراهِ خود دارند به رویِ دیوارِ غار و روبرویِ صورتِ زندانیان بازتاب پیدا میکند و وقتی برخی از آن افرادِ رهگذر با هم صحبت میکنند، زندانیانِ بیچاره تصور میکنند که هر یک از این صداها متعلق به شیئی میباشد که روبرویِ آنها و در رویِ دیوار نمایان شده است
حال اگر برخی از این زندانی ها، آزاد شوند و به دهانۀ غار برسند، به محضِ دیدنِ نورِ خورشید، چشمانشان به دلیلِ عادت نداشتن به روشنایی اذیت میشود و اصلاً نمیتوانند آن اشیایی که قبلاً میدیدند را ببینند، به همین دلیل از ترس سریع برمیگردند به داخلِ غار و باز در همان جهل و نادانی باقی میمانند و همچنان به سایۀ اشیاء نگاه میکنند... ولی در این میان عده ای از آن زندانیانی که رها شده بودند به غار برنمیگردند و آنقدر تحمل میکنند تا چشمانشان به نور عادت میکند و سپس متوجهِ حقیقت شده و میفهمند که تا به حال فقط سایۀ اشیاء را مشاهده میکردند، نه خودِ حقیقیِ آنها را... و صداها نیز متعلق به انسان ها بوده است... درست است که ابتدا ممکن است که دچار سرگردانی شوند، ولی بالاخره با حقیقت روبرو شده و آگاه میگردند
سپس آن افرادِ آگاه شده به غار باز میگردند و حقیقت را برایِ کسانی که در غار هستند بازگو میکنند، ولی آن احمق ها و ترسوهایی که در غار ماندند به آنها میخندند و آنها را مسخره میکنند و میگویند: در بیرونِ غار نور به چشمانِ شما تابیده و چشمانِ شما فاسد شده است، خوب شد ما بیرون از غار نماندیم، وگرنه همچون شما دیوانه میشدیم
در این میان ممکن است کسانی که آگاه شده باشند بخواهند زنجیرِ بقیۀ زندانی ها را باز کنند و آنها را نجات دهند، ولی همان ترسوهایِ احمق و نادان با آنها مبارزه کرده و به اسمِ گناهگار کمر به ریختن خونِ آنها و کشتنِ آن انسانهایِ آگاه شده، میبندند
دوستانِ خردگرا، امیدوارم با بیانِ این مثال جرقه ای در ذهن عده ای زده باشم که به مانندِ کسانی هستند که از بندِ زنجیر رها شده اند، ولی میترسند که از غار و تاریکی و جهالتِ دین و مذهب خارج شوند
<پیروز باشید و ایرانی>
بهر حال دوستانِ عزیز، سخنی از این کتاب انتخاب کردم که برایِ درکِ بهترِ شما، آن را به زبانِ ساده و با اندک تغییراتی در زیر نوشتم و به حال و روزِ برخی از مردمِ عرب پرستِ ایران نیز شباهت دارد که از کودکی احکامِ غیرِ اخلاقی و غیر عقلانیِ اسلام را از پدر و مادر به ارث برده و همچون موجوداتِ بیخرد و مقلّد، شعارها و اعمالِ عرب هایِ نادان را تکرار میکنند و از انجام ندادنِ آن اعمال بیم و هراس دارند، انگار هیچ وقت نمی خواهند آگاه شده و از این باتلاقِ عمیق خارج شوند
------------------------------------------------
عزیزانم، تصور کنید غاری وجود دارد که از سوراخِ غار نور به درونِ غار میتابد، در این غار افرادی از زمانِ خردسالی زندانی هستند و دست و پا و گردنِ آنها را با زنجیر بسته اند، طوری که نمیتوانند به اطراف نگاه کنند، و تنها میتوانند دیوارِ روبهرویِ خود را مشاهده کنند... در بالا و پشتِ سرِ زندانیان آتشی فروزان است که نورِ درونِ غار از آن تأمین میشود، بینِ زندانیان و آن آتش، راهی وجود دارد و در امتدادِ آن، دیوارِ کوتاهی کشیده اند که بی شباهت به پردۀ خیمه شب بازی نیست
مردم از کنارِ آن دیوار گذر میکنند و انواعِ گوناگونِ اشیاء و مجسمه هایِ انسان و حیوان را با خودشان حمل میکنند، برخی از آن افراد که اشیاء را در دست دارند با یکدیگر صحبت میکنند و بعضی دیگر ساکت هستند
هنگامی که این افراد با اشیاء در دستشان از کنارِ آن دیوارِ موردِ نظر عبور میکنند، سایۀ اشیایی که همراهِ خود دارند به رویِ دیوارِ غار و روبرویِ صورتِ زندانیان بازتاب پیدا میکند و وقتی برخی از آن افرادِ رهگذر با هم صحبت میکنند، زندانیانِ بیچاره تصور میکنند که هر یک از این صداها متعلق به شیئی میباشد که روبرویِ آنها و در رویِ دیوار نمایان شده است
حال اگر برخی از این زندانی ها، آزاد شوند و به دهانۀ غار برسند، به محضِ دیدنِ نورِ خورشید، چشمانشان به دلیلِ عادت نداشتن به روشنایی اذیت میشود و اصلاً نمیتوانند آن اشیایی که قبلاً میدیدند را ببینند، به همین دلیل از ترس سریع برمیگردند به داخلِ غار و باز در همان جهل و نادانی باقی میمانند و همچنان به سایۀ اشیاء نگاه میکنند... ولی در این میان عده ای از آن زندانیانی که رها شده بودند به غار برنمیگردند و آنقدر تحمل میکنند تا چشمانشان به نور عادت میکند و سپس متوجهِ حقیقت شده و میفهمند که تا به حال فقط سایۀ اشیاء را مشاهده میکردند، نه خودِ حقیقیِ آنها را... و صداها نیز متعلق به انسان ها بوده است... درست است که ابتدا ممکن است که دچار سرگردانی شوند، ولی بالاخره با حقیقت روبرو شده و آگاه میگردند
سپس آن افرادِ آگاه شده به غار باز میگردند و حقیقت را برایِ کسانی که در غار هستند بازگو میکنند، ولی آن احمق ها و ترسوهایی که در غار ماندند به آنها میخندند و آنها را مسخره میکنند و میگویند: در بیرونِ غار نور به چشمانِ شما تابیده و چشمانِ شما فاسد شده است، خوب شد ما بیرون از غار نماندیم، وگرنه همچون شما دیوانه میشدیم
در این میان ممکن است کسانی که آگاه شده باشند بخواهند زنجیرِ بقیۀ زندانی ها را باز کنند و آنها را نجات دهند، ولی همان ترسوهایِ احمق و نادان با آنها مبارزه کرده و به اسمِ گناهگار کمر به ریختن خونِ آنها و کشتنِ آن انسانهایِ آگاه شده، میبندند
دوستانِ خردگرا، امیدوارم با بیانِ این مثال جرقه ای در ذهن عده ای زده باشم که به مانندِ کسانی هستند که از بندِ زنجیر رها شده اند، ولی میترسند که از غار و تاریکی و جهالتِ دین و مذهب خارج شوند
<پیروز باشید و ایرانی>