Community Reviews

Rating(4 / 5.0, 99 votes)
5 stars
32(32%)
4 stars
31(31%)
3 stars
36(36%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
99 reviews
April 26,2025
... Show More
“Bodily exercise, when compulsory, does no harm to the body; but knowledge which is acquired under compulsion obtains no hold on the mind.”
― Plato, The Republic

A book, that I suppose we all have to read, and in my personal experience should want to read. I read this as a task completing exercise, in that I need to get this read at some stage of other in my life. It also feels like the sort of book that needs to be studied to get the most of, or at least with some personal desire to understand.

Can this really be the foundations of Western philosophy within the pages of a medium sized book? Looking at some of the negative criticisms of this book, I would counter that this read was as much about the art of debate, questioning the status quo and exploring ideas to reach positive goals for me; also it is obviously needs to be taken into the context of the age that it was written in, which in itself makes this a remarkable piece of work, surely? 6 out of 12 for this truly classical read.

2008 read
April 26,2025
... Show More
if i have to read about the allegory of the cave one more time i might actually just trap myself into a cave
April 26,2025
... Show More
با وجودِ شناختی که از «افلاطون» به وسیلۀ مطالعه در تاریخ و رویدادهایِ زمانِ او، بدست آوردیم، بدونِ تردید افلاطون موجودی مغرور و بیخرد و مخالفِ دانش و هنر بوده، و اگر دوتا حرفِ درست و مثالِ زیبا، در این کتاب آمده، از نوشتنِ سخنانِ استادِ بزرگوار « سقراط» بدست آمده، چراکه « افلاطون»، آن بیخردِ مذهبی که با پیشرفتِ دانش و اندیشمندانی چون « دمکریت» مخالف بود و نظریه هایِ علمی مثلِ « هیچ چیز از هیچ حادث نمیشود» و یا نظریۀ « اتمی» دمکریت رو شیطانی و مخالفِ دین و مذهب و فسادِ بشر، قلمداد میکرد، نمیتونه دارایِ سخنانِ اندیشمندانه باشه، چون در عمل چیزِ دیگر انجام داده بود

بهر حال دوستانِ گرانقدر، سخنی از این کتاب انتخاب کردم که برایِ درکِ بهترِ دوستانِ گرامی، اون رو به زبانِ ساده و با اندک تغییراتی نوشتم و در زیر آمده، و به حال و روز برخی از مردمِ عرب پرستِ ایران شباهت داره که از کودکی احکامِ غیرِ اخلاقی و غیر عقلانیِ اسلام رو از پدر و مادر به ارث برده و مثلِ موجوداتِ بیخرد و مقلّد، شعارها و اعمالِ عرب هایِ کثافت و نادان رو تکرار میکنن و از انجام ندادنِ آن اعمال بیم و هراس دارن، انگار هیچ وقت نمیخوان آگاه شن

تصور کنید غاری وجود دارد که از سوراخِ غار نور به درونِ غار میتابد، در این غار افرادی از زمانِ خردسالی زندانی هستن و دست و پا و گردنِ آنها رو با زنجیر بستن، طوری که نمیتونن به اطراف نگاه کنن، و تنها دیوارِ روبه‌رویِ خود رو میبینن... در بالا و پشتِ سرِ زندانیان آتشی فروزان است که نورِ درونِ غار از آن تأمین میشه، بینِ زندانیان و آن آتش راهی وجود دارد و در امتدادِ آن، دیوارِ کوتاهی کشیده اند که بی شباهت به پردۀ خیمه شب بازی نیست
مردم از کنارِ آن دیوار گذر میکنن و انواعِ گوناگونِ اشیاء و مجسمه هایِ انسان و حیوان رو با خودشون حمل میکنن، برخی از آن افراد که اشیاء رو دست دارن با یکدیگر صحبت میکنن و بعضی دیگر ساکت هستن
هنگامی که این افراد با اشیاء در دستشان از کنارِ آن دیوارِ موردِ نظر عبور میکنن، سایۀ اشیایی که همراهِ خود دارن به رویِ دیوارِ غار و روبرویِ صورتِ زندانیان بازتاب پیدا میکنه و وقتی برخی از اون افرادِ رهگذر با هم صحبت میکنن، زندانیانِ بیچاره تصور میکنن هر یک از این صداها متعلق به شیئی هستش که روبرویِ اونها و در رویِ دیوار نمایان شده
حالا اگر برخی از این زندانی ها، آزاد بشن و به دهانۀ غار برسن، به محضِ دیدنِ نورِ خورشید، چشمانشون به دلیلِ عادت نداشتن به روشنایی اذیت میشه و اصلاً نمیتونن اون اشیایی که قبلاً میدیدن رو ببینن، به همین دلیل از ترس سریع برمیگردن به داخلِ غار و باز در همون جهل و نادانی باقی میمونن و همچنان به سایۀ اشیاء نگاه میکنن... ولی در این میان عده ای از آن زندانیانی که رها شده بودن به غار برنمیگردن و آنقدر تحمل میکنن تا چشمانشون به نور عادت میکنه و سپس متوجهِ حقیقت شده و میفهمن که تا حالا فقط سایۀ اشیاء رو میدیدن نه خودِ حقیقیِ اونها رو و صدا هم متعلق به انسان ها بوده، درسته که ابتدا ممکن هستش که دچار سرگردانی بشن، ولی بالاخره با حقیقت روبرو میشن
سپس اون افرادِ آگاه شده به غار برمیگردن و حقیقت رو برایِ کسانی که در غار هستن بازگو میکنن، ولی اون احمق ها و ترسوهایی که در غار ماندن به اونها میخندن و اونها رو مسخره میکنن و میگن: در بیرونِ غار نور به چشمانِ شما تابیده و چشمانِ شما فاسد شده، خوب شد ما بیرون از غار نموندیم
در این میان ممکن است کسانی که آگاه شده بودن بخوان زنجیرِ بقیۀ زندانی هارو باز کنن و اونها رو نجات بدن، ولی همان ترسوهایِ احمق و نادان با آنها مبارزه کرده و به اسمِ گناهگار کمر به ریختن خونِ آنها و کشتنِ اون خردمندان میبندن

دوستانِ گرانقدر و خردگرا، امیدوارم با بیانِ این مثال جرقه ای در ذهن عده ای زده باشم که به مانندِ کسانی هستن که از بندِ غول و زنجیر رها شدن ولی میترسن از غار و تاریکی و جهالتِ دین و مذهب خارج بشن

پیروز باشید و ایرانی
Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.