...
Show More
Nexus (Rosy Crucifixion, Book 3), Henry Miller
In Nexus (1959), the final installment, Miller finds himself an outsider in his own marriage, as Mona’s relationship with Anastasia (Jean Kronski) grows, with the pair finally abandoning Miller to travel to Paris. After Mona’s return on her own, the trilogy ends with Miller and his wife departing for Paris. Miller had in mind to write a second volume of Nexus, and made several attempts to complete it. It would have covered his time in France with Mona, their return to New York, and his return to Paris on his own, concluding with him writing the opening lines of Tropic of Cancer at 18 Villa Seurat.
He made several attempts to write the book before ultimately abandoning the undertaking. A rough draft of the abandoned novel, Paris 1928 (Nexus II), an account of his 1928 trip to Paris with Mona, was first published in English in 2012.
تاریخ نخستین خوانش: روز هجدهم ماه فوریه سال2004میلادی
عنوان: نکسوس؛ نوشته: هنری میلر؛ مترجم: سهیل سمی؛ انتشارات ققنوس، سال1382، در480ص؛ موضوع داستانهای نویسندگان ایالات متحده آمریکا - سده20م
داستان «نکسوس» کتاب سوم از سه گانه تصلیب گلگون، در دو بخش است؛ روایت رخدادهای زندگی یک نویسنده است؛ هر دو بخش میتوانند روایت زندگی هر فردی باشند، و هنر نویسنده بیان دغدغه ها و نیازهای روحی، و مادیِ انسانهاست؛
نقل از نکسوس: (هاپ! هاپ هاپ! هاپ! هاپ! پارس کردن در شب؛ پارس کردن، پارس کردن؛ جیغ میکشم، اما هیچکس جوابم را نمیدهد؛ فریاد میزنم، اما صدایم حتی پژواک ندارد؛ کدام را میخواهی، شرق «خشایارشا» یا شرق «مسیح»؟ تنها هستم، با مغزی ملتهب؛ عاقبت تنها شدم، چه محشر! فقط آن چیزی نیست که انتظارش را داشتم؛ کاش با خدا تنها بودم! هاپ! هاپ هاپ! با چشمان بسته چهره اش را مجسم میکنم؛ آنجاست، شناور در تاریکی، نقابی که همراه با امواج طوفانی میآید؛ دهان «تیلا دوریو»، مثل کمان؛ دندانها سفید و مرتب؛ چشمها سیاه با مژه های ریمل کشیده؛ پلکهایی با سایه غلیظ و درخشان آبی؛ موهای پریشان و سیاه چون شبق؛ بازیگر زن اهل «کارپات» و بامهای «وین»؛ مثل «ونوس» از دل زمینهای هموار «بروکلین» برخاسته؛ هاپ! هاپ هاپ! هاپ! هاپ! نعره میکشم، اما صدایم زمزمه ی ناچیزی است در گوش جهان؛ نامم «ایزاک داست» است؛ در آسمان پنجم «دانته» سیر میکنم؛ مثل «استریندبرگ» در تب و تاب هذیانهایش تکرار میکنم «چه اهمیتی داره؟ چه اهمیتی داره که تنها باشی، یا رقیبی داشته باشی؟»؛ چرا این نامهای عجیب و غریب به ذهنم هجوم میآورند؟ همه از همکلاسیهای عزیز و قدیمی «مورتون اشنادیگ»، «ویلیام ماروین»، «ایزرائیل سیگل»، «برنارد پیستنر»، «لوئیس اشنایدر»، «کلارنس داناهیو»، «ویلیام اورند»، «جان کرتس»، «پت مککافری»، «ویلیام کرب»، «آرتور کن ویسار»، «سالی لیبوویتس»، »فرانسز گلانتی»....؛ حتی یکی از آنها هم هرگز سر بلند نکرده است؛ محبوس میان حفاظ؛ زخمی مثل افعی؛ اون جایید، رفقا؟ پاسخی نیست)؛ پایان نقل
تاریخ بهنگام رسانی 15/01/1400هجری خورشیدی؛ 29/12/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
In Nexus (1959), the final installment, Miller finds himself an outsider in his own marriage, as Mona’s relationship with Anastasia (Jean Kronski) grows, with the pair finally abandoning Miller to travel to Paris. After Mona’s return on her own, the trilogy ends with Miller and his wife departing for Paris. Miller had in mind to write a second volume of Nexus, and made several attempts to complete it. It would have covered his time in France with Mona, their return to New York, and his return to Paris on his own, concluding with him writing the opening lines of Tropic of Cancer at 18 Villa Seurat.
He made several attempts to write the book before ultimately abandoning the undertaking. A rough draft of the abandoned novel, Paris 1928 (Nexus II), an account of his 1928 trip to Paris with Mona, was first published in English in 2012.
تاریخ نخستین خوانش: روز هجدهم ماه فوریه سال2004میلادی
عنوان: نکسوس؛ نوشته: هنری میلر؛ مترجم: سهیل سمی؛ انتشارات ققنوس، سال1382، در480ص؛ موضوع داستانهای نویسندگان ایالات متحده آمریکا - سده20م
داستان «نکسوس» کتاب سوم از سه گانه تصلیب گلگون، در دو بخش است؛ روایت رخدادهای زندگی یک نویسنده است؛ هر دو بخش میتوانند روایت زندگی هر فردی باشند، و هنر نویسنده بیان دغدغه ها و نیازهای روحی، و مادیِ انسانهاست؛
نقل از نکسوس: (هاپ! هاپ هاپ! هاپ! هاپ! پارس کردن در شب؛ پارس کردن، پارس کردن؛ جیغ میکشم، اما هیچکس جوابم را نمیدهد؛ فریاد میزنم، اما صدایم حتی پژواک ندارد؛ کدام را میخواهی، شرق «خشایارشا» یا شرق «مسیح»؟ تنها هستم، با مغزی ملتهب؛ عاقبت تنها شدم، چه محشر! فقط آن چیزی نیست که انتظارش را داشتم؛ کاش با خدا تنها بودم! هاپ! هاپ هاپ! با چشمان بسته چهره اش را مجسم میکنم؛ آنجاست، شناور در تاریکی، نقابی که همراه با امواج طوفانی میآید؛ دهان «تیلا دوریو»، مثل کمان؛ دندانها سفید و مرتب؛ چشمها سیاه با مژه های ریمل کشیده؛ پلکهایی با سایه غلیظ و درخشان آبی؛ موهای پریشان و سیاه چون شبق؛ بازیگر زن اهل «کارپات» و بامهای «وین»؛ مثل «ونوس» از دل زمینهای هموار «بروکلین» برخاسته؛ هاپ! هاپ هاپ! هاپ! هاپ! نعره میکشم، اما صدایم زمزمه ی ناچیزی است در گوش جهان؛ نامم «ایزاک داست» است؛ در آسمان پنجم «دانته» سیر میکنم؛ مثل «استریندبرگ» در تب و تاب هذیانهایش تکرار میکنم «چه اهمیتی داره؟ چه اهمیتی داره که تنها باشی، یا رقیبی داشته باشی؟»؛ چرا این نامهای عجیب و غریب به ذهنم هجوم میآورند؟ همه از همکلاسیهای عزیز و قدیمی «مورتون اشنادیگ»، «ویلیام ماروین»، «ایزرائیل سیگل»، «برنارد پیستنر»، «لوئیس اشنایدر»، «کلارنس داناهیو»، «ویلیام اورند»، «جان کرتس»، «پت مککافری»، «ویلیام کرب»، «آرتور کن ویسار»، «سالی لیبوویتس»، »فرانسز گلانتی»....؛ حتی یکی از آنها هم هرگز سر بلند نکرده است؛ محبوس میان حفاظ؛ زخمی مثل افعی؛ اون جایید، رفقا؟ پاسخی نیست)؛ پایان نقل
تاریخ بهنگام رسانی 15/01/1400هجری خورشیدی؛ 29/12/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی