...
Show More
آشنایی من با هلمز بر میگرده به کودکیم. همیشه اسمش رو شنیده بودم، بی اونکه چیزی ازش خونده باشم. دبیرستان بودم که به لطف کتابخونه ی خوب مدرسه، تازه باهاش آشنا شدم.
توی دوره ی دبیرستان، دیوانه وار شیفته ی یه سری داستان ها شدم. یکی داستان های علمی تخیلی ایزاک آسیموف. یکی دیگه ماجراهای کارآگاه مشهور. وقتی میگم دیوانه وار، منظورم واقعاً دیوانه واره. با برادر کوچک ترم اداش رو در میاوردیم توی مدرسه. زنگ تفریح روی تخته سیاه طرح های مخوف میکشیدیم که ببینیم کی با دیدنشون جا میخوره و هر کس جا میخورد، معلوم بود دستش با گروه مخوف قاتل ها توی یه کاسه است!
یا رد یه کفش رو توی حیاط مدرسه سانت میکردیم، میومدیم با کفش های توی جاکفشی نمازخونه مطابقت میدادیم، توی کفشی که با ردّ کفش همخوانی داشت یه تیکه پلاستیک میذاشتیم، و وقتی صاحب کفش پلاستیک رو از کفشش بیرون می انداخت، اثر انگشتش رو از روی پلاستیک بر میداشتیم!
دنیایی داشتیم. دنیای واقعاً شیرینی داشتیم.
توی دوره ی دبیرستان، دیوانه وار شیفته ی یه سری داستان ها شدم. یکی داستان های علمی تخیلی ایزاک آسیموف. یکی دیگه ماجراهای کارآگاه مشهور. وقتی میگم دیوانه وار، منظورم واقعاً دیوانه واره. با برادر کوچک ترم اداش رو در میاوردیم توی مدرسه. زنگ تفریح روی تخته سیاه طرح های مخوف میکشیدیم که ببینیم کی با دیدنشون جا میخوره و هر کس جا میخورد، معلوم بود دستش با گروه مخوف قاتل ها توی یه کاسه است!
یا رد یه کفش رو توی حیاط مدرسه سانت میکردیم، میومدیم با کفش های توی جاکفشی نمازخونه مطابقت میدادیم، توی کفشی که با ردّ کفش همخوانی داشت یه تیکه پلاستیک میذاشتیم، و وقتی صاحب کفش پلاستیک رو از کفشش بیرون می انداخت، اثر انگشتش رو از روی پلاستیک بر میداشتیم!
دنیایی داشتیم. دنیای واقعاً شیرینی داشتیم.