...
Show More
جنس دوم رنج عظیمی دارد. شاید به این دلیل که تعداد زیادی از حقایق موجود در این کتاب همچنان پابرجا هستند. چون تعداد زیادی از زنان آنچه را که نباید، پذیرفتهاند و سالها با نقش منفعلانهی خودشان زندگی کردهاند و از اینکه بخواهند دست به عملی بزنند، میترسند. غمانگیز است که با خواندن تکههایی از کتاب، زنان زیادی با چهرههایشان و زندگیهایشان در یادم زنده شد. آنهایی که در طول عمرم دیدهام و نمیدانستهام که شرایط زن تا این اندازه در جهان فراگیر است. پیادهروی زن در خیابان، نیمهشب، برای فرو رفتن در فکر و خیال، تنها و بیهیچ همراهی همانقدر در شهر ما مزاحمت داشته که در پاریسی که دوبووار توصیفش میکند. ما تنهاییم، ما زنهایی که خیلیها داشتن تفکری مستقل را برایمان برنمیتابند، ما تنهاییم ولی همه باهم در وضعیتی مشترکیم که انگار با ما متولد شده و با ما میمیرد. من هرگز از زن بودنام، لحظهای، پیشمان نبودهام. آنچنان برایم پرشکوه است که حاضر نیستم غیر از این باشم، حتا اگر بدانم این جهان مردانه میخواهد مرا با باورهای سادهلوحانهاش ببلعد. گمانم این است که باید انسان بود.