...
Show More
شاید ادعای ریویو یا نقد نوشتن برای این کتاب برای من کار بسیار گستاخانهای باشد. و حداقل باید طولانیتر باشد و حسابشدهتر. صرفاً میتوانم بگویم یادداشتی _شاید بیسروته و درهمبرهم_ را خواهید خواند، که طلسم پشت گوشانداختن ریویوی گودریدز نوشتن برای کتابها را شکسته باشم.
فکر میکنم مزاح بیپایان قطورترین و یکی از سختترین کتابهایی باشد که خواندهام. و باور کنید، بهعنوان کسی که از رحم مادر کتاب میخوانده و هیچ ابایی از تعداد صفحات زیاد ندارد، سختخوان بودن این کتاب صرفاً بهخاطر قطور بودنش نیست.
کتاب بسیار خاص و متفاوت است. حداقل خود من، نمیتوانم تجربهی خوانش این کتاب را به تجربهی خوانش هیچ یک از کتابهایی که پیشتر خواندهام تشبیه کنم. و بعید میدانم که بعداً هم بتوانم در کتابهای هنوز ناخوانده دوباره تجربهاش کنم.
از آن کتابهایی نیست که بتوانم به هر کسی معرفی کنم. نمیخواهم بترسانمتان، اما همانطور که ممکن است این کتاب به یکی از کتابهای موردعلاقهتان تبدیل شود و تا آخر عمر رهایتان نکند، ممکن است که حتی نتوانید/نخواهید کتاب را به پایان برسانید.
فرم نوشتار کتاب شبیه overthinkهای ذهن است.
۱۱۶صفحهی انتهای کتاب پینوشتاند. (بی شوخی.) بهقول بچهها، تجربهی رجوع کردن به انتهای کتاب حین خواندن، چیزی شبیه تجربهی تماشای بازی تنیس است. از آن جهت که نگاهتان حین تماشای بازی، از راست به چپ و از چپ به راست در حرکت است.
کتاب پر است از شخصیتهایی که درگیر اعتیادند؛ به مواد مخدر، سرگرمی، رابطهی جنسی و چیزهای دیگر (شاید بتوانم بگویم یکی از پررنگترین درونمایههای کتاب، مسئلهی اعتیاد در انسان مدرن است.)، شخصیتهایی که بعضاً درگیر اختلالهای روانی مختلف و یا در معرض خودکشی (و یا خودکشی کرده)اند، شخصیتهایی با گذشتههای دردناک و آزارنده. پر از صحنههایی که قلبتان را مچاله خواهد کرد، پر از جزئیات دیوانهوار و وسواسگون، بخشهایی که عملاً احساس میکنید در حال خواندن دایرةالمعارفی چیزی هستید، بخشهایی که باعث میشوند دلتان بخواهل والاس را در آغوش بگیرید، بخشهایی که موی زائد در بدنتان باقی نمیگذارند، بخشهایی دربارهی سیاهی و کثافت دنیا، بخشهایی که باعث میشوند پقی بزنید زیر خنده، مشکلات محیطزیستی و زیستشناختی، سیاست، تنیس، و صدها چیز دیگر. (مسلماً انتظار ندارید که بخشهای یک کتاب ۱۵۱۲صفحهای را بتوان به این سادگیها فهرست کرد.)
میتوانم بگویم تجربهی خوانش این کتاب شبیه خود زندگیست.
بگذارید به طور خاص درمورد دو سری بخش از کتاب که شاید در تقابل با هم قرار بگیرند حرف بزنم. (دقت کنید. تقابل، نه تضاد. تازه آن هم شاید.)
بخشهای A: قسمتهایی که والاس بهطرز دیوانهوار و ریاضیوارانهای جزئیات فنی و تخصصی و علمی را پشت هم ردیف میکند. مثلاً چند صفحه انتگرال توضیح میدهد. :) (که البته نقش آنچنانی در روند کتاب نداشت. مثلاً خود من آن چند صفحه را این طور در ذهنم خلاصه کردهام: "بازی اسکتون بر پایهی یک سری محاسبات ریاضی پیچیده تنظیم شدهاست." حالا اینکه آن محاسبات پیچیدهی ریاضی دقیقاً چه هستند دیگر ربطی به من ندارد.
فکر میکنم مزاح بیپایان قطورترین و یکی از سختترین کتابهایی باشد که خواندهام. و باور کنید، بهعنوان کسی که از رحم مادر کتاب میخوانده و هیچ ابایی از تعداد صفحات زیاد ندارد، سختخوان بودن این کتاب صرفاً بهخاطر قطور بودنش نیست.
کتاب بسیار خاص و متفاوت است. حداقل خود من، نمیتوانم تجربهی خوانش این کتاب را به تجربهی خوانش هیچ یک از کتابهایی که پیشتر خواندهام تشبیه کنم. و بعید میدانم که بعداً هم بتوانم در کتابهای هنوز ناخوانده دوباره تجربهاش کنم.
از آن کتابهایی نیست که بتوانم به هر کسی معرفی کنم. نمیخواهم بترسانمتان، اما همانطور که ممکن است این کتاب به یکی از کتابهای موردعلاقهتان تبدیل شود و تا آخر عمر رهایتان نکند، ممکن است که حتی نتوانید/نخواهید کتاب را به پایان برسانید.
فرم نوشتار کتاب شبیه overthinkهای ذهن است.
۱۱۶صفحهی انتهای کتاب پینوشتاند. (بی شوخی.) بهقول بچهها، تجربهی رجوع کردن به انتهای کتاب حین خواندن، چیزی شبیه تجربهی تماشای بازی تنیس است. از آن جهت که نگاهتان حین تماشای بازی، از راست به چپ و از چپ به راست در حرکت است.
کتاب پر است از شخصیتهایی که درگیر اعتیادند؛ به مواد مخدر، سرگرمی، رابطهی جنسی و چیزهای دیگر (شاید بتوانم بگویم یکی از پررنگترین درونمایههای کتاب، مسئلهی اعتیاد در انسان مدرن است.)، شخصیتهایی که بعضاً درگیر اختلالهای روانی مختلف و یا در معرض خودکشی (و یا خودکشی کرده)اند، شخصیتهایی با گذشتههای دردناک و آزارنده. پر از صحنههایی که قلبتان را مچاله خواهد کرد، پر از جزئیات دیوانهوار و وسواسگون، بخشهایی که عملاً احساس میکنید در حال خواندن دایرةالمعارفی چیزی هستید، بخشهایی که باعث میشوند دلتان بخواهل والاس را در آغوش بگیرید، بخشهایی که موی زائد در بدنتان باقی نمیگذارند، بخشهایی دربارهی سیاهی و کثافت دنیا، بخشهایی که باعث میشوند پقی بزنید زیر خنده، مشکلات محیطزیستی و زیستشناختی، سیاست، تنیس، و صدها چیز دیگر. (مسلماً انتظار ندارید که بخشهای یک کتاب ۱۵۱۲صفحهای را بتوان به این سادگیها فهرست کرد.)
میتوانم بگویم تجربهی خوانش این کتاب شبیه خود زندگیست.
بگذارید به طور خاص درمورد دو سری بخش از کتاب که شاید در تقابل با هم قرار بگیرند حرف بزنم. (دقت کنید. تقابل، نه تضاد. تازه آن هم شاید.)
بخشهای A: قسمتهایی که والاس بهطرز دیوانهوار و ریاضیوارانهای جزئیات فنی و تخصصی و علمی را پشت هم ردیف میکند. مثلاً چند صفحه انتگرال توضیح میدهد. :) (که البته نقش آنچنانی در روند کتاب نداشت. مثلاً خود من آن چند صفحه را این طور در ذهنم خلاصه کردهام: "بازی اسکتون بر پایهی یک سری محاسبات ریاضی پیچیده تنظیم شدهاست." حالا اینکه آن محاسبات پیچیدهی ریاضی دقیقاً چه هستند دیگر ربطی به من ندارد.