...
Show More
سوفی گفت: «مرده است؟» صدایی در ذهنش گفت: «اما او که تا یه ساعت پیش زنده بود! مرگ همین است. مردم زندهاند و ناگهان میمیرند!»
اوه، نمیدونم چی بگم و چی بنویسم. اول از همه از ایدهی فوقالعادهی کتاب شروع میکنم. ایدهای که واقعاً نو و تازه است و درگیر کلیشههایی نشده که توی بسیاری از داستانها دیدم. یک قلعهی متحرک که چند در داشته باشه و هر کدوم به یک سرزمین و حتی یک زمان دیگه باز بشه!
در مورد داستان: با اینکه نثر بسیار سادهای داره ولی عجیب دلنشینه. اتفاقها با سرعت منطقی رخ میدن و جالب اینکه همونطور که پشت کتاب میخونید هیچچیز توی داستان بیدلیل و بیمورد نیست! همهچیز مثل قطعات پازل هستن که به هم ربط پیدا میکنن. حتی اون کلاههایی که سوفی اول داستان باهاشون حرف میزنه.
طنزهای کلامی و موقعیت داستان عالیه. شما با یک گروه فوقالعاده طرف هستید. یک جادوگر پرحرف که خیلی به ظاهرش میرسه و بیشتر اوقاتش رو توی حموم سپری میکنه. بهخاطر اشتباه سوفی که باعث شد رنگ موهاش تغییر کنه، خونه رو پر از ژلهی سبز میکنه درحالیکه برای سوتیهای خیلیخیلی بزرگتر سوفی واکنش وحشتناکی نشون نمیده. یک دستیار جادوگر عاشقپیشه که میخواد به هر نحوی جلوی ولخرجیهای استادش رو بگیره. یک شیطونک آتش با حرفهای وقت و بیوقتش و شیطنتهای خاص خودش و یک پیرزن کلهخراب که کار خودش رو میکنه و اکثراً خراب کاری میکنه. کلکلهای سوفی، هاول، مایکل و کلسیفر خیلی خیلی خوب از آب در اومده.
با وجود اینکه باید هاول رو تا آخر داستان یک آدم بدجنس به شمار بیاریم، ولی چیزهایی توی وجودش هست که نمیشه اون رو دوست نداشت. هاول از فقرا پول نمیگیره، با سوفی خیلی خیلی مهربونه و با کلسیفر هم رفتار دوستانهای داره . هاول همونطور که سوفی در اولین برخورد با اون گفت واقعاً آدم باوقاریه.
نقطهی قوت دیگهی داستان دیالوگهای خیلی خوبشه. با اینکه شاید داستان ساده به نظر بیاد، جای جای داستان دیالوگهایی وجود داره که آدم رو به فکر فرو میبره.
اتفاقات غیرمنتظرهی خیلی زیادی توی داستان میافته! از جابهجایی دوتا خواهر سوفی بگیر تا اون فصلی که هاول به سرزمینی میره که واقعاً از اونجا اومده!
گرچه ترجمهی داستان آنچنان خوب نبود و خیلی جاها علائم نگارشی رعایت نشده بود و به نظر میاومد قبل از اینکه داستان چاپ بشه ویراستاری نشده، ایدهی داستان و روندش اونقدر خوب بود که بشه از این ضعف، که به ناشر ایرانی برمیگرده نه خود داستان، چشمپوشی کرد.
باید بگم این کتاب رفت توی لیست محبوبهام.
قلعهی متحرک هاول از اون داستانهاست که حالتون رو خوب میکنه و قابلیت این رو داره که هر چند وقت یک بار دوباره خونده بشه.
مطمئنم دلم برای سوفی، هاول، مایکل و کلسیفر تنگ میشه.
پ. ن: با تشکر از این دو عزیز (۱ و ۲) که این کتاب رو برای خوندن بهنحوی به من معرفی کردند.