Jose Arcadio Buendia decides one day in his small rather impoverished town, set in South America (Colombia, in the early 1800's ) that he wants to leave, say goodbye forever to the relatives, a killing makes him feel uncomfortable there, taking his pregnant wife Ursula his first cousin, and explore the mysterious lands beyond the unknown horizon with his followers and friends over the treacherous mountains through the dense , noisy jungles full of wild animals and sickness...months pass, they have not yet seen the sea their ultimate goal. Lost with little food left surrounded by a vast
non- accessible repugnant swamp, the tired leader finds a suitable place by a calm river, after dreaming about a city of mirrors. Buendia builds a little village in this hot tropical region, he believes is encircled by water , of only twenty adobe homes, though all are happy to stop and rest. So remote that no one knows they exist, no map shows Macondo, the strange name Jose calls it. This will be a better life for all an utopian place , his people will prosper the first born will appropriately be a Buendia, the son of Jose and Ursula named after the founder of the town Jose Arcadio himself, soon another son Aureliano and daughter Amaranta seven generations will live here, the last six to be their birthplace . Macondo slowly grows, ragged gypsies somehow discover this most isolated town led by the quite bright Melquiades, bringing modern inventions from the outside world and some that never were of this Earth...flying carpets right out of an Arabian Nights fable, more magic turning things into different shapes and objects, in their annual welcomed visit , the local children become unfazed by such weird events. Still the gypsy Melquiades is not or does not seem quite human, more of a ghost from who knows where? Time passes and the unconventional Buendia family thrives (they have a propensity to fall in love, with their own kin) , nevertheless trouble breaks out between the Conservative and Liberal Parties in the nation. Resulting in many years of savage civil wars, the endless conflicts destroy the land eventually the army is headed by Col. Aureliano Buendia on the liberal side, son of the unstable Jose, a ruthless soldier who kills his conservative enemies as well as liberals who get in his way, yet will not name himself a general. The numerous Buendia family continues to get richer, Ursula is the rock so Macondo flourishes, many villagers live over a hundred years, trains come , electricity, phonograph records, radio, movies even baffling automobiles are spotted. The banana plantations too established nearby with their bloody workers strikes , the foreign owners arrive importing odd fashions and customs. The old decrepit Buendia house the largest in town becomes haunted by dead relatives . Still children are always being born (including Remedios Buendia, the most beautiful woman on Earth, she causes four men to die unable to get her love) most are " illegitimate" though, the kids not knowing who their real parents are. And slowly the outside begins to discover this town for better or worse, but will it last? A tremendous novel , one of a kind book that maybe doesn't show reality, however does tell us people are complicated and unpredictable.

(399 From 1001 Books) - Cien Años de Soledad = One Hundred Years of Solitude, Gabriel García Márquez

One Hundred Years of Solitude is a landmark 1967 novel by Colombian author Gabriel García Márquez that tells the multi-generational story of the Buendía family, whose patriarch, José Arcadio Buendía, founds the town of Macondo, a fictitious town in the country of Colombia.

Characters: Úrsula Iguarán, Remedios Moscote, Remedios, la bella, Fernanda del Carpio, Aureliano Buendía, José Arcadio Buendía, Amaranta Buendía, Amaranta Úrsula Buendía, Aureliano Babilonia, José Arcadio Segundo, Aureliano Segundo, Aureliano José, Pilar Ternera, Rebeca Buendía, Santa Sofía de la Piedad, Arcadio Buendía, José Arcadio Buendía, hijo, Meme Buendía, Petra Cotes, Pietro Crespi, Melquiades.

صد سال تنهایی - گابریل گارسیا مارکز انتشارات امیرکبیر، ترجمه بهمن فرزانه؛ تاریخ نخستین خوانش: ماه آوریل سال 1978میلادی بار دیگر در سال 1980میلادی

عنوان یک: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: بهمن فرزانه؛ انتشارات امیرکبیر در سال 1353، در 363ص، اما همین ترجمه بهمن فرزانه بارها توسط انتشاراتیهای متفاوت چاپ شده؛ انتشاراتی دادار، 1380 در 360ص، شابک 9647294352؛ موضوع داستانهای نویسندگان کلمبیایی - سده 20م

عنوان دو: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: محمدرضا راهور، نشر تهران، آبگون، چاپ نخست 1379، در 496ص، شابک 9649166831؛ همین ترجمه را انتشارات شیرین در سال 1382، با شابک 9645564937؛ و انتشارات آربابان در سال 1380، با شابک 9647196040؛ منتشر کرده اند

عنوان سه: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: محسن محیط، نشر تهران، محیط، چاپ نخست 1374، در 479ص، شابک 9646246125؛ چاپ پنجم 1378؛

عنوان چهار: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: کیومرث پارسای، نشر تهران، آربابان، چاپ نخست 1382، در 560ص، شابک 9647196229؛ چاپ بیست و سوم 1393؛

عنوان پنج: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: حبیب گوهری راد، نشر تهران، رادمهر، چاپ نخست 1388، در 420ص، شابک 9789648673678؛ و انتشارات جمهوری در سال 1388 در 420ص و شابک 9789646974961؛

عنوان شش: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: مژگان فامیلی، نشر تهران، لیدا، چاپ نخست 1391، در 552ص، شابک 9786006538549؛

عنوان هفت: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: رضا دادویی، نشر تهران، آدورا، چاپ نخست 1391، در 416ص، شابک 9786009307197؛

عنوان هشت: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: محمدرضا سحابی، نشر تهران، انتشارات مصدق، چاپ نخست 1393، در 416ص، شابک 9786009442119؛

عنوان نه: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: زهره روشنفکر، نشر تهران، مجید، چاپ نخست 1388، در 456ص، شابک 9789644531064؛

عنوان ده: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: محمدصادق سبط شیخ، نشر تهران، تلاش، چاپ نخست 1390، در 540ص، شابک 9786005791426؛

عنوان یازده: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: ناصر جوادخانی، نشر تبریز، یاران، چاپ نخست 1390، در 400ص، شابک 9789642340828؛

عنوان دوازده: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: مریم فیروزبخت، نشر تهران، حکایتی دیگر، چاپ نخست 1388، در 518ص، شابک 9789642756124؛ چاپ چهارم 1392؛

عنوان سیزده: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: اسماعیل قهرمانی پور(شمس خوی)، نشر تهران، روزگار، چاپ نخست 1389، در 415ص، شابک 9789643741822؛

عنوان چهارده: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: عبدالرسول اکبری، نشر تهران، شبگون، چاپ نخست 1393، در 584ص، شابک 9786009454518؛

عنوان پانزده: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: بهاره خدادادی، نشر: تهران، نسل آفتاب، چاپ نخست 1389، در 4644ص، شابک 9786005847192؛

عنوان شانزده: صد سال تنهایی؛ اثر: گابریل گارسیا مارکز؛ مترجم: آوینا ترنم، نشر تهران، ماهابه، در سال 1393، در 477ص، شابک 9786005205596؛ و توسط نشر هنر پارینه، در سال 1390، در 584ص، شابک 9786005981032؛

چاپ نخست این اثر در سال 1967میلادی، در «آرژانتین»، با تیراژ هشتهزار نسخه، منتشر شد؛ تمام نسخه‌ های چاپ نخست «صد سال تنهایی» به زبان اسپانیایی، در همان هفته ی نخست، کاملاً به فروش رفت؛ در چهار دهه، و سالهایی که از نخستین چاپ این کتاب، بگذشته، بیش از سی میلیون نسخه از آن، در سراسر جهان، به فروش رفته، و به بیش از سی زبان، ترجمه شده است؛ جایزه «نوبل ادبیات» سال 1982میلادی به «گابریل گارسیا مارکز» برای آفرینش همین اثر تعلق گرفت

هشدار و اخطار برای کسانیکه میخواهند داستان را گرم گرم بخوانند؛ ...؛ لطفا ادامه این نوشتار یا سطرهای پایانی آنرا نخوانید؛

داستان، به شرح زندگی شش نسل، از خانواده ی «بوئندیا»، پرداخته؛ که نسل نخست، آن‌ها در دهکده‌ ای به نام «ماکوندو»، ساکن می‌شوند؛ ناپدید شدن، و مرگ بعضی از شخصیت‌های داستان، به جادویی شدن روایت‌ها، می‌افزاید؛ صعود «رمدیوس» به آسمان، درست مقابل چشم دیگران؛ کشته شدن همه ی پسران سرهنگ «آئورلیانو بوئندیا»، که از زنانی در جبهه جنگ، به وجود آمده‌ اند، توسط افراد ناشناس، از طریق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آنها، که علامت صلیب داشته؛ و طعمه ی مورچه‌ ها شدن «آئورلیانو»، نوزاد تازه به دنیا آمده ی «آمارانتا اورسولا»، از این موارد است

به باور بسیاری، نویسنده، در این کتاب است، که سبک «رئالیسم جادویی» را، ابداع کرده است؛ داستانی که در آن، همه ی فضاها و شخصیت‌ها، واقعی، و حتی گاهی، حقیقی هستند، اما ماجرای داستان، مطابق «روابط علّت و معلولی شناخته شده ی دنیای ما»، پیش نمی‌روند؛ سرهنگ «آئورلیانو بوئندیا»، پسر دوم «اورسولا»، و «خوزه آرکادیو» است؛ نخستین فرزندی است، که در «ماکوندو»، به دنیا می‌آید؛ این شخصیت، فاقد هرگونه احساس عشق، نفرت، ترس، تنهایی، و امید است؛ وی از کودکی، تحت تأثیر برادر بزرگتر خود، «خوزه آرکادیو بوئندیا»، قرار دارد، و در اوج داستان، توسط برادرش، که در نقطه ی مقابل دیدگاه سیاسی وی است، و به نوعی نماینده ی دشمنان او نیز، به شمار می‌آید، از اعدام، نجات پیدا می‌کند؛ وی بارها و بارها، از مرگ می‌گریزد؛ نه جوخه ی اعدام، و نه زخم و سم، و نه خودکشی، نمی‌توانند، وی را بکشند؛ وی به نوعی نماد شخصیت کسانی است، که باید زنده بمانند، و عذاب بکشند، تا پلی بین سنت و مدرنیته، در شهر خیالی «ماکوندو» باشند؛ وی در طول جنگ‌های داخلی، در تمام جبهه‌ های جنگ، با زنان بیشماری همبستر شده، و هفده پسر، که همه، نام کوچک وی، و نام خانوادگی مادرانشان را، دارند، از او بوجود آمده‌ اند؛ تو گویی، در تمام مسیر پیشروی در جبهه، تخم جنگ را نیز، پراکنده است؛ اما همه ی این هفده پسر، که یک کشیش روی پیشانی آن‌ها، علامت صلیب را، با خاکستر حک کرده، به سرعت کشته می‌شوند؛ در نهایت، سرهنگ، در اوج تنهایی، و فراموش شدگی، می‌میرد

تاریخ بهنگام رسانی 20/11/1399هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی

"نسل های محکوم به صد سال تنهایی، فرصت مجددی در روی زمین نداشتند."

صد سال تنهایی؛
حکایت مردم غریب ماکوندو بود، مردمی که به رهبری خوزه آرکادیو بوئندیا شهری که توش زندگی می‌کردند رو ترک گفتند تا ماکوندو رو پیدا کنند. ماکوندو؛ سرزمین تنهایان.
تمامی شخصیت‌های این کتاب صدسال تنها بودند، تمام شخصیت‌ها صدسال زندگی کردند و در تنهایی مردند. تمام شخصیت‌ها وقتی می‌تونستن از دورهم بودن لذت ببرند از هم دور شدن و در آخر هم تنها ماندند.
این شخصیت‌ها هرکدوم یه جور خاصی تنها بودند؛
خوزه آرکادیو بوئندیا دربین اختراعاتش تنها بود، اورسلا بین نگرانی‌هاش وخوزه آرکادیو و سرهنگ آئورلیانو و هفده فرزندش هم تنهاترین آدم‌های ماکوندو بودند.
در نظر من به نثر درآوردن زندگانی هفت نسل خانواده ی بوئندیا این کتاب رو به یه شاهکار تبدیل کرد. چون حتی تصور این هفت نسل و تمام شخصیت‌ها کار ساده‌ای نبود.
بسیار لذت بردم

إحساس غريب أثناء القراة و كأننى أركض وراء الكلمات و خلف السطور حتى أستطيع متابعة تلاحق الأحداث و كأننى أقرأ ألف ليلة و ليلة فلا مجال للتفصيل و لا مجال للتكرار.

إنه يقص علينا قرنا من الزمان بأربعة أجيال من البشر و عشرات الحكايا و الأساطير و الأحداث التاريخية مع شذرات من الفلسفة البسيطة و الموعظة الكامنة فيما وراء الحدث و الرأي السياسى لابسا قناع الرواية متسترا برداء الحكى.

تود لو لم تترك الكتاب أبدا إلا و قد انهيتها و تود ألا تنهيها أبدا و تشتاق لمتابعة الأحداث من البداية للنهاية.

الإنطباع الأول هو لماذا تكرار الأسماء في كل جيل و أحيانا في الجيل الواحد لدرجة أنه ذكرنى بنكتة تقول: كل اخواتى اسمهم إبراهيم ما عدا أخويا عصام إسمه مصطفى.

قراءة أولى لماركيز و لن تكون الأخيرة بالطبع.

*** 2023 reread -

In all of world literature there is a division: 1) One Hundred Years of Solitude and 2) all other books.

***

Mystical and captivating.

One Hundred Years of Solitude by Nobel laureate Gabriel García Márquez, first published in 1967 in his native Colombia and then first published in English in 1970, is a unique literary experience, overwhelming in its virtuosity and magnificent in scope.

I recall my review of Tolstoy’s War and Peace, trying to describe a book like it and realizing there are no other books like it; it is practically a genre unto itself. That said, One Hundred Years of Solitude is a masterpiece of narrative ability, and is itself unique as a statement, but reminiscent of many other great books: Pasternak’s Doctor Zhivago, Lowry’s Under the Volcano, Buck’s The Good Earth, and Joyce’s Ulysses were the works that I thought of while reading, but no doubt this is a one of a kind.

Using all of the literary devices I have ever learned and making up many more as he went along, García Márquez established a new epoch of descriptive resonance. Magic realism and hyperbole abound in his fantastic history of the mythical town of Macondo separated by mountains and a swamp road from everything else and of the Buendía family, whose lifeblood was the dramatic heart of the village from inception until the fateful end.

García Márquez employs incestuous and repetitive family situations to emphasize his chronicle and a dynamic characterization that is labyrinthine in its complexity. Dark humor walks the ancient halls of the ancestral mansion home along with the ghosts of those who have come before. Incredibly García Márquez ties it all together into a complete and prophetically sound ending that breathes like poetry to the finish.

Finally I must concede that this review is wholly inadequate. This is a book that must be read.

**** 2018 - I had a conversation about this book recently and I was asked "what was the big deal?why was this so special?" It had been a while since I had read but my response was that after turning the last page I was struck dumb, had to walk the earth metaphorically for a few days to gather my thoughts on what I had read - really more than that, what I had experienced. I read alot of books and a book that smacks me like that deserves some reflection.

Another indicator to me, and this is also subjective - is that I have thought about this book frequently since. I read a book and enjoy it, was entertained and escaped for a while into the writer's world, and then I finish and write a review, slap a 3 star on it and go to the next book. There are some books, years later that I have to refresh my memory: who wrote that? what was it about? Not so with 100 years. Like so many other five star ratings, this one has stayed with me and I think about Macondo sometimes and can see the weeds and vines growing up through the hardwood floors.

This is a special book.

For a long time I could not find words to write anything on One Hundred Years of Solitude, for Marquez mesmerised me into a silence I didn't know how to break. But I have been commenting here and there on Goodreads and now it is good time, finally, to gather my thoughts in one piece. But this somewhat longer review is more a labour of love than a coherent attempt to review his opus.

Marquez resets the history of universe such that the old reality ceases to exist and a new parallel world is born in which things do not conform to obsolete, worn-out laws. Everything in this world is to be discovered anew, even the most primary building block of life: water. Macondo is the first human settlement of Time Immemorial set up by the founding fathers of the Buendia family. It is a place where white and polished stones are like ‘prehistoric eggs’; an infant world, clean and pure, where ‘many things lack names.’ And it is natural that here, in the farther reaches of marshland prone to cataclysmic events, the mythscape of One Hundred Years of Solitude should come into existence.

The tone of this epic and picaresque story is set ab initio. Take a gander at this:

n  Many years later, as he faced the firing squad, Colonel Aureliano Buendia was to remember that distant afternoon when his father took him to discover ice.n

It is not long before fateful human activity mars the innocent beauty of creation. The more they discover the more they are sucked into the inescapable cycle of life. The primordial myth that moulds and shapes their destinies does not let them advance in their efforts to defeat the infernal solitude of existence, whatever they might do, however they might try. History gets back at them again and again and every generation is but a repeat of the past. It is to emphasise the cyclical nature of time, in my opinion, that names of principal characters are repeated in every generation, sometimes to the confusion of the reader, easily rectified by going back to the family tree provided in the start of the book.

An external, portentous, disastrous, evil-like power guides and transforms the lives of people in the hamlet of Macondo. The sense of foreboding pervades the whole story: the rain continuing for many days and inundating the streets, the unceasing storm before the arrival in town of a heraldic character, and the fearful episode when townspeople begin to suffer a terrible memory loss, so that to remember the names and functions of things they write it down on labels and tie those labels to objects like chairs and tables. It tells us that we cannot hope for a future if our past is erased from the slates of our collective consciousness. Past may be a burden but it is also a great guiding force without which there's no future.

The only way to retain your sanity is to remember your history and cling to it, or prepare to go insane. When one Jose Arcadio Buendia loses the memory of things, he goes mad:

n  Jose Arcadio Buendia conversed with Prudencio Aguilar until the dawn. A few hours later, worn out by the vigil, he went into Aureliano’s workshop and asked him: “What day is today?” Aureliano told him that it was Tuesday. “I was thinking the same thing,” Jose Arcadio Buendia said, “but suddenly I realized that it’s still Monday, like yesterday. Look at the sky, look at the walls, look at the begonias. Today is Monday too.” On the next day, Wednesday, Jose Arcadio Buendia went back to the workshop. “This is a disaster,” he said. “Look at the air, listen to the buzzing of the sun, the same as yesterday and the day before. Today is Monday too.” That night Pietro Crespi found him on the porch, weeping for…his mother and father. On Thursday he appeared in the workshop again with the painful look of plowed ground. “The time machine has broken,” he almost sobbed,…he spent six months examining things, trying to find a difference from their appearance on the previous day in the hope of discovering in them some change that would reveal the passage of time.n

The town is threatened when the change taking place in the outside world begins to spill over into Macondo. Here we have a metaphor for the struggle of Maruqez’s native country and continent which is passing through internecine wars on its way toward externally imposed modernity. Divisions that hitherto did not exist come to define the inhabitants of Macondo and of towns farther afield. One of the Buendias, Colonel Aureliano, takes up a piece of metalwork as new and strange as a gun to mount a revolt and bring the promised glory to his land. New lines are drawn. New alliances are made. Old friends become enemies and enemies, partners. Colonel Aureliano Buendia, when he is about to kill him, tells General Moncada:

n  Remember, old friend, I'm not shooting you. It's the revolution that's shooting you.n

The scene above captures the mechanistic element of their revolutionary war; the one below bares the meaninglessness of the conflict, so pertinent to the 20th century militarisation of the whole continent and its endless armed strife led by colonels and generals of all hues and shades.

n  Tell me something, old friend: why are you fighting?"
What other reason could there be?" Colonel Gerineldo Marquez answered. "For the great Liberal party."
You're lucky because you know why," he answered. "As far as I'm concerned, I've come to realize only just now that I'm fighting because of pride."
That's bad," Colonel Gerineldo Marquez said.
Colonel Aureliano Buendia was amused at his alarm. "Naturally," he said. "But in any case, it's better than not knowing why you're fighting." He looked him in the eyes and added with a smile:
Or fighting, like you, for something that doesn't have any meaning for anyone.”n

Although I tried to avoid getting into this discussion, but a review of this work is not possible without throwing in the inevitable buzzword – magical realism. Although the book gets high praise from most readers, it is to be expected that some readers would take a disliking to the basic ingredients from which Marquez draws his style and narrative devices. I want to address in particular one argument from the naysayer camp that pops up again and again: it is not realistic; it can’t happen; this is not how things work. So I ask (and try to answer): what is it with our obsession with “realism” that makes some of us reject the conceptual framework of this novel?

Aristotle in Poetics argues that a convincing impossibility in mimesis is always preferable to an unconvincing possibility. The stress is not on what can physically happen but on mimetic persuasion. This is why some novels that follow every bit of convention, every bit of realistic element in them turn out to be unbelievable stories with unbelievable characters. You want to forget them as soon as you finish the book – and toss it aside. But on the other hand Greek tragedies populated with cosmic characters pulling suprahuman feats continue to enthrall generations of readers. How realistic are those stories? It is the writer’s task to convince us that this could have happened in a world he has created and set the rules for. In that Marquez is more than successful, and this is the basis of the enduring appeal of this work.

The distinction fell into place for me when I replaced ‘realism’ with ‘truth.’ Kafka’s haunting stories are so far from the 19th century convention of realism we have come to accept as the basis of novel-writing. His The Metamorphosis is not a representation of likely human activity (how could a human transform overnight into a large insect?) but it is nonetheless a harrowingly truthful story that advances existential dilemmas and makes a statement on human relationships, familial in particular. We say this is how it would feel like to be an outcast from one’s family. Or consider Hamsun’s Hunger in which a starving man puts his finger in his mouth and starts eating himself. In the ‘real’ world Kafka’s, Hamsun’s and Marquez’s characters cannot exist but the effect of their existence on us is as truthful and real as the dilemmas of any great realistic character ever created.

Marquez, like a god, has written the First Testament of Latin America, synthesising myth and magic to reveal the truth of the human condition, and called it One Hundred Years of Solitude.


February 2015

Uno de los mejores libros que se hayan escrito en latinoamerica

Comencé a leer este libro habiendo conocido otras obras de García Marquez y con la certeza de ser uno de los mejores libros jamás escritos, y por ser la obra nobel del autor colombiano. Anteriormente había aplazado la lectura debido a que me perdía entre los personajes de la familia Buendia y es que la forma en que está narrada se presta para perderse fácilmente, el autor no se detiene a explicar el sentido lógico de los acontecimientos y cuenta los 100 años de desarrollo de la novela como si la familia en si fuese el personaje principal, por ese motivo nos podemos fácilmente confundir entre tantos "José Arcadios" y "Aurelianos", sin embargo hay algunos personajes que sirven de estabilizador en la historia, tal es el Caso de Ursula y de Petra cotes que son quienes de vez en cuando dan señas de donde carajos en el tiempo nos encontramos.

Según lo entiendo el libro está estructurado en un compendio de cuentos cortos narrados sin escrúpulos uno tras de otro en torno al argumento principal, una terrible soledad que parece estar destinada en la estirpe de la familia en un ambiente donde los eventos mágicos y surrealistas ocurren cotidianamente, los personajes ven esto como algo corriente dentro de sus vidas.

Y es que, es inevitable sentirse identificado con la narrativa y el ambiente de Macondo, es Folklore latinoamericano en su máxima expresión, me sucedía que recordaba cuentos de mi niñez que se relacionaban con lo que estaba leyendo como la llegada del circo y sus gitanos, las leyendas acerca de tierras lejanas, la forma como ven a los muertos y adivinan el futuro, un realismo mágico que te enamora desde la primera pagina.

Lo malo: Te mareas, su contenido es muy denso, lees 100 paginas y parece que hubieses leído por lo menos 300, el hecho que el autor de tantas vueltas en torno a la familia, hace que sientas que estas dando vueltas en un mismo eje central, no hay ningún objetivo final que alcanzar, simplemente son cuentos y mas cuentos.

Rescato algunas citas que me gustaron:

Tan pronto como José Arcadio cerró la puerta del dormitorio, el estampido de un pistoletazo retumbó en la casa. Un hilo de sangre salió por debajo de la puerta, atravesó la sala, salió a la calle, siguió en un curso directo por los andenes desparejos, descendió escalinatas y subió pretiles, pasó de largo por la Calle de los Turcos, dobló una esquina a la derecha y otra a la izquierda, volteó en ángulo recto frente a la casa de los Buendía, pasó por debajo de la puerta cerrada, atravesó la sala de visitas pegado a las paredes para no manchar los tapices, siguió por la otra sala, eludió en una curva amplia la mesa del comedor, avanzó por el corredor de las begonias y pasó sin ser visto por debajo de la silla de Amaranta que daba una lección de aritmética a Aureliano José, y se metió por el granero y apareció en la cocina donde Úrsula se disponía a partir treinta y seis huevos para el pan. —¡Ave María Purísima! —gritó Úrsula

Taciturno, silencioso, insensible al nuevo soplo de vitalidad que estremecía la casa, el coronel Aureliano Buendía apenas si comprendió que el secreto de una buena vejez no es otra cosa que un pacto honrado con la soledad....

En cierta ocasión en que el padre Nicanor llevó al castaño un tablero y una caja de fichas para invitarlo a jugar a las damas, José Arcadio Buendía no aceptó, según dijo, porque nunca pudo entender el sentido de una contienda entre dos adversarios que estaban de acuerdo en los principios

Lectura indispensable, uno de esos libros de lectura obligatoria, una obra maestra que merece la pena darle su oportunidad y saber de ella.

n  مئة عام من الحياةn

n  مئة عام من الشخوصn

n  مئة عام من المصائرn

هناك الملايين من الكلمات التي كان يمكن لماركيز أن يضعها بعد حرف الجر من كي يعبّر عن روايته هذه، الملايين من الكلمات ليست بالطبع العزلة من بينها فما قرأته في هذه الرواية/الملحمة لا يتوافق أبدًا مع تعريفي للعزلة الذي يمتلئ بالعديد من المشاعر السيئة ليس اسوأها فقط البُغض والملل.

الرواية تتبع مصير عائلة من بدايتها -وبطريقة ما بدايتها تلك تبدو وكأنها بداية الخليقة- إلى فناءها بنهاية بالسلالة، وما يبدو أنه شديد الواقعية يخلطه ماركيز بجرعة خيالية شديدة التركيز يتماهى معها ما هو ممكن حدوثه حقًا على أرض الواقع وما يبدو وكأنه فانتازيا أو رواية تحكي حيوات لأشخاص ليسوا أرضيين بالمرة!

ولا يتوقف جنونه عند هذا الحد، بل يعرض تلك المصائر مهما كانت صادمة، مريعة، مفاجئة، وغير قابلة للتصديق في جملة قصيرة تبدو وكأنها ومضة؛ بريق خاطف يمرّ لكنه مع ذلك يتركك مشدوهًا غير قادر على الاستيعاب، طريقة ماركيز تلك في تكثيف الأحداث بشدة جعلتني أشعر أثناء القراءة وكأنني ألهث خلفه/خلف سطوره ولم أكن أتوقف إلا مضطرة حتى وجدت أنني سأنهيها على كبر حجمها في أيام معدودة.

الأكثر غرابة هو أنه على الرغم من شخصيات الرواية الخمسة عشر، والتي تتكرر لها الأسماء عينها من جيل إلى جيل إلا أنني لما أشعر ولو للحظة واحدة بالتيه بينهم فكل شخصية كانت كيان قائم بذاته، قصة منفردة حتى وإن تشابهت في نقاط ما مع سابقتها من الجيل السابق لكنها تظل محتفظة بتفردها وبمصيرها الخاص.

سبق وقرأت لماركيز قصة موت معلن، حينها شعرت بالسخف من أسلوب كتاباته الخاص وعلى الرغم أنه قد مرت أعوام على تلك القراءة إلا أنني كنت أشعر بعدم الرغبة مطلقًا في تجديد التجربة مرة أخرى مع ماركيز؛ الآن أشعر وكأنه صديق، وربما بعد قراءة موفقة أخرى له أستطيع أن أعتبره أحدى كُتابي المفضلين.

لكن بالتأكيد ستظل مئة عام من العزلة أحدى كُتبي المفضلة


تمّت

"What is your favourite book, mum?"

How many times have my children asked me that, growing up with a mother who spends most of her time reading - to them, alone, for work, for pleasure - or looking for new books in bookstores wherever we happen to be.

"I can't answer that, there are so many books I love, and in different ways!"

"Just name one that comes to mind!"

And I said, without really knowing why, and without thinking:

"One Hundred Years Of Solitude!"

"Why?"

"Because..."

This novel taught me that chaos and order are two sides of the same medal - called family life. It taught me that sadness and love go hand in hand, and that life is easy and complicated at the same time. It taught me that many wishes actually come true, but never in the way we expect, and most often with a catch. It taught me that sun and rain follow each other, even though we might have to wait for four years, eleven months and two days for rain to stop falling sometimes. It taught me that there are as many recipes for love as there are lovers in the world, and that human beings are lazy and energetic, good and bad, young and old, ugly and beautiful, honest and dishonest, happy and sad, all at the same time, - together and lonely.

It taught me that we are forever longing for what we do not have, until we get what we long for. Then we start longing for what we lost when our dreams came true.

This novel opened up the world of absurdities to me, and dragged me in like no other. In each member of the Buendía family, I recognise some relation, or myself, or both. Macondo is the world in miniature, and wherever I go, it follows me like a shadow. It is not rich, peaceful, or beautiful. It is just Macondo. No more, no less.

My favourite book? I don't know. There are so many. But I don't think any other could claim to be more loved than this one.

La idea de este libro es fascinante. Especialmente porque Gabo describe a Macondo de una forma fenomenal, hace que el lector se lo imagine, incluso yo mismo viviendo ahí con todas las aventuras que el libro cuenta.
Por otro lado, y para mí lo más importante, es que hay demasiados personajes. Primero hablan de la familia Buendía, después se amplía, amplía, amplía y amplía. Luego aparecen otros personajes que vienen del extranjero o son del mismo Macondo. Ya como en la mitad del libro, la lectura se hace muy pesada, tratando de enlazar personajes, de recordarlos, de saber quién murió, de saber quién estaba con quién, el parentesco de este con este otro.
La verdad es que me demoré casi 2 meses en leer el libro completo, y eso no tiene nada de malo, pero lo que me hostigó un poco, es que tenías que leer más de 2 o 3 veces una misma parte para seguir enlazando la historia. A veces me concentraba más en seguir el hilo del libro que disfrutarlo, y eso, en mi opinión no es bueno.
En lo personal, creo que es un excelente libro, pero pudo haber sido contado de una forma un poco más simple, y sobre todo, no con tantos personajes, que al final terminan cansando (por lo menos a mí).
En mi opinión como lector totalmente amateur y subjetivo este libro es un poco sobre-valorado, ya que se habla de un clásico universal, que no te puedes morir sin leerlo, etc. Pero la verdad es que me esperaba una historia igual de buena, pero más simple y amigable de digerir.

تستحق فعلا جائزة نوبل للادب

بالرغم من تداخل الاشخاص فى الرواية و اعادة الاسماء فتلك السلالة الطويلة .. يسمى فيها الابناء باسمين اما اورليانو او خوسيه
و تتعدد الاجيال و تمر السنين و يتسم ابناء هذه السلالة بالعزلة

و لكن تلك العزلة تختلف
فلا يجد فيها ملل بلا على عكس فيها حياة

اول السلالة كانت نهايته تحت شجرة الكستناء و اخر السلالة انتهى فى الغابة عن طريق النمل

اتعجب من ماركيز كيف استطاع ان ينهى تلك الرواية بتلك النهاية المثالية
فلم اكن اتوقع ابداً النهاية و لم اتوقع ابداً ان تلك الرقائق التى كتبها ملكيادس كانت تاريخ هذه السلالة !

و كيف بدت نهاية السلالة

حيث يبدأ باحداث كتيرة متداخلة و يعيدها فى النهاية مرة اخرى بلا ترتيب و لا نظام
اتعجب ايضاً
أكان ماركيز يحفظ تلك الاحداث و تلك الشخصيات و تأثيرها ام كان يكتبها !!

من الصعب ان تجد كاتب يبدع بكل ذلك الابداع و تلك الافكار الفياضة و الاحداث المثيرة .. فكأنه يعرف النهاية قبل ان يكتب بداية الرواية

نجد فى الرواية من تعاقب الاجيال ومرور السنين و ما تغير ع البلدة حيث اكتشف الجد الاكبر ماكندو و كيف بدأت تلك البلدة تبدو هادئة فى البداية مريحة للبشر

ثم الحرب و الاحرار و المحافظين و تتوالى الاحداث

و شركة الموز التى احالت البلدة بخرابها و تبديد ثرواتها

حتى تلك الامطار و كأنها توضح غضبها من اهل البلدة لما افسدوا الارض و تلك الحفلات الصاخبة و التبذير للثورات من اجل الترف و فقط الترف

حتى تأتى تلك العاصفة فى النهاية لتبيد الارض مع انتهاء اخر افراد السلالة
فكأن الارض تعود كما كانت و تنطفئ بانتهاء هذه السلالة

"It was the last that remained of a past whose annihilation had not taken place because it was still in a process of annihilation, consuming itself from within, ending at every moment but never ending its ending."

After reading the 'Harry Potter' books which literally blew my mind away, I thought that nothing, no fictional creation, could top that magical world of witchcraft and wizardry, the mighty world that Rowling created... but , BOY WAS I WRONG!!
'One Hundred Years of Solitude' is one of the true wonders of modern literature.
Just as the mighty José Arcadio Buendía was fascinated by the tricks and inventions of the gypsies, so was I with the magical language of Gabriel García Márquez.
Now, having finished this extraordinary book, and sitting here to write a review that will do justice to this book, that will succeed to reveal even a fraction of my overflowing love for the wonderful, mysterious and incredibly alive town 'Macondo' and the race that was condemned to one hundred years of solitude, I find myself being eluded by the right words to say what I want to say about this book, just like the feelings of nostalgia eluded the colonel.
I find myself surrounded by the incredible images, memories, voices, and feelings of Macondo, like the yellow butterflies of Mauricio Babilonia. My heart is filled to the brim with the complete and uncompromised history of a race that began with the legendary José Arcadio Buendía and his mighty better half Úrsula Iguaran, which continued in an extraordinary flow of solitude, lucidity, clairvoyance, nostalgia, and an overwhelming repitition of the impeccable fate, which continued with the colonel who fought 32 civil wars, with his brother who had been around the world sixty-five times, their irrepeatable epic saga of a century of solitude... and for the first time in my life I came to appreciate and understand a term I have heard over and over again and wondered about- Magical Realism! I just experienced it!
With amazing wit and lucidity, incredibly intricate and alive details, and an unmatched imagination, Márquez is the dream come true author in my opinion.
To sum up my thoughts about this book- MAGIC! 450 pages of pure magic.
If you haven't read it, I recommend with my whole heart that you read it as soon as possible.