Community Reviews

Rating(3.9 / 5.0, 99 votes)
5 stars
33(33%)
4 stars
26(26%)
3 stars
40(40%)
2 stars
0(0%)
1 stars
0(0%)
99 reviews
April 26,2025
... Show More
I love this book. It's short, succinct, and encapsulates the dramatic, but realistic suffering side of life in three ways: the red pony, the black colt, and Jody's relationship with adults.

The Red Pony's also peppered with moments of human courage, brilliance and love. Jody's devotion to the red pony is sweet, and his idolization of Billy Buck is, I think, a realistic representation of how boys look up to men.
April 26,2025
... Show More
Poneiul roșu nu este propriu-zis un roman, fie și de mici dimensiuni, ci mai degrabă o colecție de patru episoade distincte, ce au în comun faptul că eroul, puștiul Jody Tiflin, este protagonistul principal în toate aceste episoade.
Fără îndoială, prima poveste, intitulată Darul, este cea mai emoționantă și aflată în strânsă legătură cu titlul cărții. Însă și celelalte trei au punctele lor tari, una dintre temele comune tuturor celor patru capitole fiind dualitatea dintre viața perfect ordonată, construită pe baza unei discipline de fier, al unui sistem de reguli rigide, din care lipsește complet empatia (reprezentată de tatăl lui Jody, Carl Tiflin) și viața simplă, în conformitate cu natura, din care nu lipsește dezordinea și contradicția, precum și compasiunea față de celelalte ființe vii (aici îl putem include pe Jody, bineînțeles, precum și pe Billy Buck, angajatul de la ferma lui Carl). Lectură plăcută!
April 26,2025
... Show More
The Red Pony, John Steinbeck

The Red Pony is an episodic novella written by American writer John Steinbeck in 1933.

The stories in the book are tales of a boy named Jody Tiflin. The book has four different stories about Jody and his life on his father's California ranch.

Other main characters include:
Carl Tiflin – Jody's father;
Billy Buck – an expert in horses and a working hand on the ranch;
Mrs. Tiflin – Jody's mother;
Jody's grandfather – Mrs. Tiflin's father, who has a history of crossing the Oregon Trail, and enjoys telling stories about his experiences;
and Gitano – an old man who wishes to die at the Tiflin ranch.

تاریخ نخستین خوانش: روز دوم ماه اکتبر سال1975میلادی

عنوان: اسب سرخ؛ اثر: جان اشتاین بک؛ مترجم: مهدی افشار؛ مشخصات نشر تهران، اکباتان، سال1353، در144ص، چاپ دوم سال1362، موضوع داستانهای نویسندگان ایالات متحده آمریکا - سده 20م

جودی، پسرک آرام، و کمرویی است، که در یک مزرعه، زندگی میکند؛ روزی پدرش «اسب سرخی» را، به همراه میآورد، تا از آنِ «جودی» باشد؛ «جودی»، از اسب مراقبت میکند، و بسیار به اسب دلبسته میشود؛ کتاب، شرح مراقبتها، و احساسهای «جودی»، به «اسب سرخ» است؛ هرچند در ادامه ی داستان، «اسب سرخ» میمیرد، و قرار است «نلی» اسب ماده ی باردار مزرعه، و کره اش به «جودی» برسد؛ ...؛

نقل از متن: (مادر «جودی»، حرف وی را قطع کرد، گفت: «جودی»، امشب جعبه ی هیزم رو، کاملاً پرکن، شب گذشته، هیزمها رو، روی هم ریخته بودی، در نتیجه، جعبه نصفه هم نشده بود؛ امشب هیزمها رو، کاملاً صاف بذار، که جعبه پر بشه؛ در ضمن، مرغ‌ها ممکنه، جایی دور از چشمرس تخم گذاشته باشن، و يا ممکنه، سگ‌ها، تخم‌مرغ‌ها رو خورده باشن؛ به‌ هر حال، لونه هاشونو خوب نگاه کن، اگه تخم‌ مرغ هست، اونا رو بردار

دهان «جودی»، هنوز می‌جنبید، او رفت، تا همانند دیگر روزها، به کارهایش برسد؛ وقتی برای مرغ‌ها، دانه پاشید، بلدرچین‌ها نیز، برای دانه چینی پایین آمدند، تا با مرغ‌ها هم‌سفره شوند؛ به دلایلی، پدر «جودی»، از این‌که بلدرچین‌ها، با مرغ‌ها هم‌سفره شوند، احساس رضایت می‌کرد؛ او به‌ هیچ‌وجه اجازه نمی‌داد، کسی در اطراف خانه‌ اش، تیراندازی کند، چون وحشت از آن داشت، بلدرچین‌ها رمیده، و از آن منطقه کوچ کنند

وقتی جعبه ی هیزم، از هیمه آکنده شد، «جودی» تفنگ بیست دو خود را، برداشت، و به‌ طرف چشمه ی آب سردی، که در مسیر بوته‌ ها جاری بود، حرکت کرد؛ امروز، برای بار دوم، از چشمه، آب نوشید، و تصمیم گرفت، به هر چیز، که جلوی چشمش قرار گرفت، شلیک کند، به صخره‌ ها، به خرگوش‌ها، به پرندگان در حال پرواز، و یا به خوک بزرگ کله سیاه، که در زیر درخت سرو، چرا می‌کرد؛ ولی شلیک نکرد، زیرا اصلاً فشنگ نداشت، و هیچ‌گاه نیز، تا زمانیکه دوازده‌ ساله نمی‌شد، فشنگ، در اختیارش قرار نمی‌گرفت؛ اگر پدرش می‌دید، او تفنگ را به‌ طرف خانه، نشانه رفته، فشنگ‌ها برای یکسال دیگر، از دسترسش دور می‌ماند

جودی، وقتی این موضوع را، به یاد آورد، دیگر تفنگ را، به‌ طرف پایین تپه، نشانه نرفت؛ برای «جودی»، دو سال انتظار کشیدن، برای دست یافتن به فشنگ، زمان کوتاهی نبود، و او نمی‌خواست، یک سال دیگر، بر زمان انتظار افزوده شود؛ تقریباً همه ی هدایایی که پدرش، به او می‌داد، با قید احتیاط، و مشروط بود، و همین مشروط بودن هدایا، از ارزش آن‌ها، در چشم «جودی» می‌کاست، و این خود مقررات چندان جالبی نبود

از آنجا که پدر، و «بیلی»، دیر به خانه بازگشتند، صرف شام، به تاریکی شب کشید، و سرانجام، وقتی با «بیلی باک»، پشت میز نشستند، «جودی» می‌توانست، بوی لذت‌بخش «براندی» را، از میان نفس‌های پدرش، به درون‌ بینی بکشد، و این بو، برای «جودی»، خوش‌آیند بود، به‌ خصوص وقتی روی سخن پدرش، با او بود، و بوی «براندی»، بهتر در هوای تنفسی «جودی»، پراکنده می‌شد؛ پدر، امشب سر کیف بود، و حتا از شیطنت‌های خودش، در زمانی که پسر بچه‌ ای بود، و از روزگاری که، طبیعت بسیار وحشی‌تر بود، سخن گفت)؛ پایان نقل

تاریخ بهنگام رسانی 01/11/1399هجری خورشیدی؛ 17/08/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Leave a Review
You must be logged in to rate and post a review. Register an account to get started.