...
Show More
The Wind in the Willows, Kenneth Grahame
The Wind in the Willows is a children's novel by Scottish novelist Kenneth Grahame, first published in 1908.
With the arrival of spring and fine weather outside, the good-natured Mole loses patience with spring cleaning. He flees his underground home, emerging to take in the air and ends up at the river, which he has never seen before. Here he meets Rat (a water vole), who at this time of year spends all his days in, on and close by the river. Rat takes Mole for a ride in his rowing boat. They get along well and spend many more days boating, with “Ratty” teaching Mole the ways of the river, with the two friends living together in Ratty's riverside home.
One summer day, Rat and Mole disembark near the grand Toad Hall and pay a visit to Toad. Toad is rich, jovial, friendly and kind-hearted, but aimless and conceited; he regularly becomes obsessed with current fads, only to abandon them abruptly. Having recently given up boating, Toad's current craze is his horse-drawn caravan. He persuades the reluctant Rat and willing Mole to join him on a trip. Toad soon tires of the realities of camp life, and sleeps in the following day to avoid chores.
Later that day, a passing motorcar scares the horse, causing the caravan to overturn into a ditch. Rat threatens to have the law on the car driver, while Mole calms the horse, but Toad's craze for caravan travel is immediately replaced by an obsession with motorcars. Mole wants to meet the respected but elusive Badger, who lives deep in the Wild Wood, but Rat – knowing that Badger does not appreciate visits – tells Mole to be patient and wait for Badger to pay them a visit himself.
Nevertheless, on a snowy winter's day, while the seasonally somnolent Rat dozes, Mole impulsively goes to the Wild Wood to explore, hoping to meet Badger. He gets lost in the woods, sees many "evil faces" among the wood's less-welcoming denizens, succumbs to fright and panic and hides, trying to stay warm, among the sheltering roots of a tree. ...
عنوانهای چاپ شده در ایران: «باد در میان شاخههای بید»؛ «باد در درختان بید»؛ «باد در بیدزار»؛ نویسنده: کِنِت گراهام؛ تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و سوم ماه اکتبر سال2002میلادی
عنوان: باد در میان شاخههای بید؛ نویسنده: کِنِت گراهام؛ مترجم: شاهده سعیدی؛ تصویرگ���ر: ارنست.چ شپارد؛ تهران: نشر چشمه، کتاب ونوشه، سال1379؛ در228ص؛ شابک9645571332؛ موضوع: داستانهای نویسندگان بریتانیا - سده20م
عنوان: باد در درختان بید؛ نویسنده: کِنِت گرهم؛ مترجم: آرزو احمی؛ تهران: پیدایش، سال1395؛ در309ص؛ شابک9786002964045؛ چاپ دوم سال1396؛
عنوان: باد در بیدزار؛ نویسنده: کِنِت گراهام؛ مترجم: سحرالسادات رخصت پناه؛ ویراستار: مهدی حجوانی؛ تهران: افق، سال1396؛ در193ص؛ شابک9786003533493؛ چاپ دوم سال1396؛ در331ص؛
عنوان: باد در میان شاخههای بید؛ نویسنده: کِنِت گراهام؛ مترجم المیرا کاس نژاد؛ ویراستار: عزت جلالی؛ تهران: پینه دوز، سال1396؛ در52ص؛ شابک9789642886999؛
با رسیدن بهار و خوب شدن آب و هوا، حوصله ی «موش کور» خوش قلب داستان، از نظافت و تمیزکاری سر میرود؛ او از خانه ی زیرزمینی خود خارج شده، و پس از گذشت مدتی، به رودخانه ای میرسد، که پیشتر هرگز آن را ندیده بود؛ «موش کور» در آنجا، «موش آبی» را دیدار میکند که در این موقع از سال، تمام روزهایش را در کنار آب رودخانه میگذراند؛ این دو با قایق «موش کور» به گشتن در رودخانه مشغول میشوند، و رابطه ی دوستانه ای میانشان شکل میگیرد؛
کتاب «باد در درختان بید»، نوشته ی «کِنِت گراهام»، همانند دیگر آثار بزرگ ادبیات کودک، برای بزرگترها هم همیشه جذاب، و دلپسند بوده است؛ با اینکه این کتاب برای نخستین بار در سال1908میلادی به انتشار رسید، و در آن زمان، اتومبیلها چندان فراگیر نبودند، «باد در درختان بید»، به شکل شگفت انگیزی، توصیفاتی بسیار امروزی، از «آقای وزغ» عاشق سرعت، «گورکن مهربان»، «موش آبی احساساتی» و «موش کور ماجراجو» ارائه میدهد؛ این رمان از لطافت طبع، و سبک نگارش دل انگیز «کنت گرهم» بهره مند بوده، و داستانی بسیار جذاب و سرگرم کننده درباره ی شجاعت، بخشندگی و از همه مهمتر، درباره ی دوستی است
نقل نمونه از متن: (صدای زمخت و مشکوکی گفت: «اگر یک بار دیگر چنین اتفاقی بیفتد، خیلی عصبانی میشوم؛ این دیگر کیست که در همچین شبی مزاحم مردم میشود؟ حرف بزن!» موش فریاد زد: «گورکن، لطفاً بگذار بیاییم داخل؛ منم، موش، با دوستم موش کور؛ توی برف راهمان را گم کردیم.» گورکن با لحنی کاملاً متفاوت گفت: «چی؟ موش موشک، دوست کوچولوی عزیزم! بیایید داخل، هر دوتان، همین حالا؛ حتماً خیلی عذاب کشیدید! توی برف گم شده اید؛ من هیچ وقت در برف گم نشده ام، آن هم در جنگل، آن هم این وقت شب؛ بیایید تو.» دو جانور از بس هول بودند وارد خانه شوند، لای دست و پای هم رفتند داخل، و وقتی صدای بسته شدن در، پشت سرشان را شنیدند، خوشحالی و آسودگی وجودشان را فرا گرفت؛ گورکن، لباس خواب بلندی به تن داشت، دمپاییهایش هم واقعاً کهنه بودند، شمع کوتاهی در دست گرفته بود، و احتمالاً وقتی احضارش کردند، داشت میرفت بخوابد؛ او نگاه محبت آمیزی به آن دو انداخت، دستی به سرشان کشید، و مثل پدری دلسوز گفت: «این از آن شبهایی نیست که دو جانور کوچک بیرون بمانند؛ فکر کنم دوباره سرگرم یکی از آن مسخره بازیهایت بودی، موش موشک؛ بیایید، بیایید توی آشپزخانه؛ آنجا آتش خوبی روشن است و شام هم هست.»؛ گورکن شمع به دست جلوتر رفت، و راه را روشن کرد، آنها هم سقلمه ای به هم زدند، و دنبالش رفتند، از راهرویی دراز، تاریک و درب و داغان گذشتند، وارد اتاقی مرکزی، که راهروهای دراز و تونل مانندی از آن خارج میشد، شدند، تونلهایی اسرارآمیز، که از قرار معلوم ته نداشتند؛ اما اتاق، درهایی هم داشت، درهایی محکم از چوب بلوط؛ گورکن، یکی از آنها را باز کرد، و بلافاصله خود را، در روشنایی و گرمای آشپزخانه ای با آتشی بزرگ یافتند؛ زمین پوشیده از آجرهایی قرمز و کهنه بود، و در شومینه ی بزرگش، آتشی بین دو ستون، که در دیوار کار گذاشته شده بود، دور از خطر باد و بوران، میسوخت؛ یک جفت نیمکت، با پشتی بلند روبروی هم، جلوی آتش قرار داشتند، و وسایل آسایش بیشتری را، برای کسانی که دوست داشتند بنشینند، و معاشرت کنند، فراهم میکردند؛ وسط اتاق، میز درازی از چوب خام، با سه پایه، و دو نیمکت در دو طرفش، قرار داشت؛ در انتهای میز، جاییکه یک صندلی عقب زده شده بود، بقیه ی شام روستایی، اما مفصل گورکن قرار داشت؛ ردیفهای بشقابهای تمیز، از قفسه های کمدی در انتهای اتاق، به آنها چشمک میزدند، و از تیرکهای بالای سرشان: گوشت، دستههای سبزی خشک، تورهایی پر از پیاز، و سبدهای تخم مرغ، آویزان بود؛ شبیه جایی بود، که قهرمانان میتوانستند، پیروزیشان را با بریز و بپاش بزرگی، جشن بگیرند، جاییکه کشاورزان خسته از درو محصول، میتوانستند گروه گروه پشت میزش بنشینند، و با آواز و شادی، جشن خرمن برگزار کنند، یا جایی که دو سه دوست ساده میتوانستند، هر طور که راحت بودند، دور هم بنشینند، با آسودگی و رضایت، چیزی بخورند، و پیپ بکشند، و با هم حرف بزنند.)؛ پایان نقل
تاریخ بهنگام رسانی 17/04/1400هجری خورشیدی؛ 17/11/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
The Wind in the Willows is a children's novel by Scottish novelist Kenneth Grahame, first published in 1908.
With the arrival of spring and fine weather outside, the good-natured Mole loses patience with spring cleaning. He flees his underground home, emerging to take in the air and ends up at the river, which he has never seen before. Here he meets Rat (a water vole), who at this time of year spends all his days in, on and close by the river. Rat takes Mole for a ride in his rowing boat. They get along well and spend many more days boating, with “Ratty” teaching Mole the ways of the river, with the two friends living together in Ratty's riverside home.
One summer day, Rat and Mole disembark near the grand Toad Hall and pay a visit to Toad. Toad is rich, jovial, friendly and kind-hearted, but aimless and conceited; he regularly becomes obsessed with current fads, only to abandon them abruptly. Having recently given up boating, Toad's current craze is his horse-drawn caravan. He persuades the reluctant Rat and willing Mole to join him on a trip. Toad soon tires of the realities of camp life, and sleeps in the following day to avoid chores.
Later that day, a passing motorcar scares the horse, causing the caravan to overturn into a ditch. Rat threatens to have the law on the car driver, while Mole calms the horse, but Toad's craze for caravan travel is immediately replaced by an obsession with motorcars. Mole wants to meet the respected but elusive Badger, who lives deep in the Wild Wood, but Rat – knowing that Badger does not appreciate visits – tells Mole to be patient and wait for Badger to pay them a visit himself.
Nevertheless, on a snowy winter's day, while the seasonally somnolent Rat dozes, Mole impulsively goes to the Wild Wood to explore, hoping to meet Badger. He gets lost in the woods, sees many "evil faces" among the wood's less-welcoming denizens, succumbs to fright and panic and hides, trying to stay warm, among the sheltering roots of a tree. ...
عنوانهای چاپ شده در ایران: «باد در میان شاخههای بید»؛ «باد در درختان بید»؛ «باد در بیدزار»؛ نویسنده: کِنِت گراهام؛ تاریخ نخستین خوانش: روز بیست و سوم ماه اکتبر سال2002میلادی
عنوان: باد در میان شاخههای بید؛ نویسنده: کِنِت گراهام؛ مترجم: شاهده سعیدی؛ تصویرگ���ر: ارنست.چ شپارد؛ تهران: نشر چشمه، کتاب ونوشه، سال1379؛ در228ص؛ شابک9645571332؛ موضوع: داستانهای نویسندگان بریتانیا - سده20م
عنوان: باد در درختان بید؛ نویسنده: کِنِت گرهم؛ مترجم: آرزو احمی؛ تهران: پیدایش، سال1395؛ در309ص؛ شابک9786002964045؛ چاپ دوم سال1396؛
عنوان: باد در بیدزار؛ نویسنده: کِنِت گراهام؛ مترجم: سحرالسادات رخصت پناه؛ ویراستار: مهدی حجوانی؛ تهران: افق، سال1396؛ در193ص؛ شابک9786003533493؛ چاپ دوم سال1396؛ در331ص؛
عنوان: باد در میان شاخههای بید؛ نویسنده: کِنِت گراهام؛ مترجم المیرا کاس نژاد؛ ویراستار: عزت جلالی؛ تهران: پینه دوز، سال1396؛ در52ص؛ شابک9789642886999؛
با رسیدن بهار و خوب شدن آب و هوا، حوصله ی «موش کور» خوش قلب داستان، از نظافت و تمیزکاری سر میرود؛ او از خانه ی زیرزمینی خود خارج شده، و پس از گذشت مدتی، به رودخانه ای میرسد، که پیشتر هرگز آن را ندیده بود؛ «موش کور» در آنجا، «موش آبی» را دیدار میکند که در این موقع از سال، تمام روزهایش را در کنار آب رودخانه میگذراند؛ این دو با قایق «موش کور» به گشتن در رودخانه مشغول میشوند، و رابطه ی دوستانه ای میانشان شکل میگیرد؛
کتاب «باد در درختان بید»، نوشته ی «کِنِت گراهام»، همانند دیگر آثار بزرگ ادبیات کودک، برای بزرگترها هم همیشه جذاب، و دلپسند بوده است؛ با اینکه این کتاب برای نخستین بار در سال1908میلادی به انتشار رسید، و در آن زمان، اتومبیلها چندان فراگیر نبودند، «باد در درختان بید»، به شکل شگفت انگیزی، توصیفاتی بسیار امروزی، از «آقای وزغ» عاشق سرعت، «گورکن مهربان»، «موش آبی احساساتی» و «موش کور ماجراجو» ارائه میدهد؛ این رمان از لطافت طبع، و سبک نگارش دل انگیز «کنت گرهم» بهره مند بوده، و داستانی بسیار جذاب و سرگرم کننده درباره ی شجاعت، بخشندگی و از همه مهمتر، درباره ی دوستی است
نقل نمونه از متن: (صدای زمخت و مشکوکی گفت: «اگر یک بار دیگر چنین اتفاقی بیفتد، خیلی عصبانی میشوم؛ این دیگر کیست که در همچین شبی مزاحم مردم میشود؟ حرف بزن!» موش فریاد زد: «گورکن، لطفاً بگذار بیاییم داخل؛ منم، موش، با دوستم موش کور؛ توی برف راهمان را گم کردیم.» گورکن با لحنی کاملاً متفاوت گفت: «چی؟ موش موشک، دوست کوچولوی عزیزم! بیایید داخل، هر دوتان، همین حالا؛ حتماً خیلی عذاب کشیدید! توی برف گم شده اید؛ من هیچ وقت در برف گم نشده ام، آن هم در جنگل، آن هم این وقت شب؛ بیایید تو.» دو جانور از بس هول بودند وارد خانه شوند، لای دست و پای هم رفتند داخل، و وقتی صدای بسته شدن در، پشت سرشان را شنیدند، خوشحالی و آسودگی وجودشان را فرا گرفت؛ گورکن، لباس خواب بلندی به تن داشت، دمپاییهایش هم واقعاً کهنه بودند، شمع کوتاهی در دست گرفته بود، و احتمالاً وقتی احضارش کردند، داشت میرفت بخوابد؛ او نگاه محبت آمیزی به آن دو انداخت، دستی به سرشان کشید، و مثل پدری دلسوز گفت: «این از آن شبهایی نیست که دو جانور کوچک بیرون بمانند؛ فکر کنم دوباره سرگرم یکی از آن مسخره بازیهایت بودی، موش موشک؛ بیایید، بیایید توی آشپزخانه؛ آنجا آتش خوبی روشن است و شام هم هست.»؛ گورکن شمع به دست جلوتر رفت، و راه را روشن کرد، آنها هم سقلمه ای به هم زدند، و دنبالش رفتند، از راهرویی دراز، تاریک و درب و داغان گذشتند، وارد اتاقی مرکزی، که راهروهای دراز و تونل مانندی از آن خارج میشد، شدند، تونلهایی اسرارآمیز، که از قرار معلوم ته نداشتند؛ اما اتاق، درهایی هم داشت، درهایی محکم از چوب بلوط؛ گورکن، یکی از آنها را باز کرد، و بلافاصله خود را، در روشنایی و گرمای آشپزخانه ای با آتشی بزرگ یافتند؛ زمین پوشیده از آجرهایی قرمز و کهنه بود، و در شومینه ی بزرگش، آتشی بین دو ستون، که در دیوار کار گذاشته شده بود، دور از خطر باد و بوران، میسوخت؛ یک جفت نیمکت، با پشتی بلند روبروی هم، جلوی آتش قرار داشتند، و وسایل آسایش بیشتری را، برای کسانی که دوست داشتند بنشینند، و معاشرت کنند، فراهم میکردند؛ وسط اتاق، میز درازی از چوب خام، با سه پایه، و دو نیمکت در دو طرفش، قرار داشت؛ در انتهای میز، جاییکه یک صندلی عقب زده شده بود، بقیه ی شام روستایی، اما مفصل گورکن قرار داشت؛ ردیفهای بشقابهای تمیز، از قفسه های کمدی در انتهای اتاق، به آنها چشمک میزدند، و از تیرکهای بالای سرشان: گوشت، دستههای سبزی خشک، تورهایی پر از پیاز، و سبدهای تخم مرغ، آویزان بود؛ شبیه جایی بود، که قهرمانان میتوانستند، پیروزیشان را با بریز و بپاش بزرگی، جشن بگیرند، جاییکه کشاورزان خسته از درو محصول، میتوانستند گروه گروه پشت میزش بنشینند، و با آواز و شادی، جشن خرمن برگزار کنند، یا جایی که دو سه دوست ساده میتوانستند، هر طور که راحت بودند، دور هم بنشینند، با آسودگی و رضایت، چیزی بخورند، و پیپ بکشند، و با هم حرف بزنند.)؛ پایان نقل
تاریخ بهنگام رسانی 17/04/1400هجری خورشیدی؛ 17/11/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی