...
Show More
From the mixed-up files of Mrs. Basil E. Frankweiler, E.L. Konigsburg
Twelve-year-old Claudia Kincaid decides to run away from her home in suburban Connecticut, because she thinks her parents do not appreciate her and she doesn't like it.
She takes refuge in the Metropolitan Museum of Art (the Met) in New York City, with her brother Jamie.
She chooses Jamie as her companion partly because he has saved all his money. With the help of an unused adult train fare card that she found in a wastebasket, Claudia finds a way to get to the museum for free using the commuter train and a very long walk.
تاریخ نخستین خوانش روز بیست و سوم ماه نوامبر سال2009میلادی
عنوان: فرار به موزه نيويورک؛ نویسنده: ای.ال کنیگزبرگ؛ مترجم شهره نورصالحی؛ ویراستار فریبا نباتی؛ تهران، پیدایش، سال1387، در216ص، شابک9789643495459؛ موضوع داستانهای نویسندگان ایالات متحده آمریکا - سده20م
هشدار: اگر میخواهید این کتاب را بخوانید از خوانش ریویو خودداری کنید
داستان دختر دوازده ساله ای به نام «کلودیا» است؛ که با خانواده اش در حومه ی شهر «نیویورک» زندگی میکنند؛ «کلودیا» که فرزند ارشد، و تنها دختر خانواده است، به علت بیتوجهی خانواده، و یکنواختی زندگیش، تصمیم میگیرد، با برادر نه ساله اش «جیمی»، به موزه ی «نیویورک» فرار کنند؛ او فکر همه چیز را کرده است، هزینه رفت و آمد، خوراکی، و جایی برای ماندن؛ «کلودیا» و «جیمی» نزدیک یک هفته، در موزه میمانند، روزها میان جمعیت، به عنوان گردشگر موزه، از بخشهای گوناگون آن، دیدن میکنند؛ و شبها، با پنهان شدن در گوشه ای، شب را به صبح میرسانند؛ روزی، هنگام گردش در موزه، متوجه مجسمه ای شصت سانتی، به نام فرشته میشوند، که مردمان، برای دیدن آن، صف بسته اند؛ آنها پی میبرند، کارشناسان موزه، در پی هویت سازنده ی مجسمه، هستند، و عده ای باور دارند، که آن مجسمه، ساخته ی دست «میکل آنژ» است؛ کشف هویت سازنده ی مجسمه، همان چیزی است، که «کلودیا» میخواهد؛ «کلودیا»، نیاز به تغییر دارد، دلش میخواهد، قهرمان شود، و فرارش از خانه، به یک دردی بخورد؛ «کلودیا» و «جیمی»، تصمیم میگیرند، هر طور شده، راز مجسمه را، کشف کنند، و بفهمند، چه کسی واقعا، سازنده ی مجسمه، بوده است؛ در پایان داستان «کلودیا» و «جیمی»، نزد خانم «فرانک وایلر»، صاحب پیشین مجسمه، میروند، تا راز مجسمه را، کشف کنند، و خانم «فرانک وایلر»، به آنها اطمینان میدهد، «میکل آنژ»، سازنده ی مجسمه است؛ اما از آنها قول میگیرد، این راز، تا پس از مرگش، نباید برملا شود؛ حالا «کلودیا»، وقتی به خانه برگردد، یک راز دارد، چیزی که او را، با پیش از فرارش، متمایز میکند؛ حالا دیگر لازم نیست، «کلودیا» مثل یک قهرمان، به خانه برگردد؛ همین که خودش میداند قهرمان است؛ کافی است؛
تاریخ بهنگام رسانی 13/11/1399هجری خورشیدی؛ 29/09/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Twelve-year-old Claudia Kincaid decides to run away from her home in suburban Connecticut, because she thinks her parents do not appreciate her and she doesn't like it.
She takes refuge in the Metropolitan Museum of Art (the Met) in New York City, with her brother Jamie.
She chooses Jamie as her companion partly because he has saved all his money. With the help of an unused adult train fare card that she found in a wastebasket, Claudia finds a way to get to the museum for free using the commuter train and a very long walk.
تاریخ نخستین خوانش روز بیست و سوم ماه نوامبر سال2009میلادی
عنوان: فرار به موزه نيويورک؛ نویسنده: ای.ال کنیگزبرگ؛ مترجم شهره نورصالحی؛ ویراستار فریبا نباتی؛ تهران، پیدایش، سال1387، در216ص، شابک9789643495459؛ موضوع داستانهای نویسندگان ایالات متحده آمریکا - سده20م
هشدار: اگر میخواهید این کتاب را بخوانید از خوانش ریویو خودداری کنید
داستان دختر دوازده ساله ای به نام «کلودیا» است؛ که با خانواده اش در حومه ی شهر «نیویورک» زندگی میکنند؛ «کلودیا» که فرزند ارشد، و تنها دختر خانواده است، به علت بیتوجهی خانواده، و یکنواختی زندگیش، تصمیم میگیرد، با برادر نه ساله اش «جیمی»، به موزه ی «نیویورک» فرار کنند؛ او فکر همه چیز را کرده است، هزینه رفت و آمد، خوراکی، و جایی برای ماندن؛ «کلودیا» و «جیمی» نزدیک یک هفته، در موزه میمانند، روزها میان جمعیت، به عنوان گردشگر موزه، از بخشهای گوناگون آن، دیدن میکنند؛ و شبها، با پنهان شدن در گوشه ای، شب را به صبح میرسانند؛ روزی، هنگام گردش در موزه، متوجه مجسمه ای شصت سانتی، به نام فرشته میشوند، که مردمان، برای دیدن آن، صف بسته اند؛ آنها پی میبرند، کارشناسان موزه، در پی هویت سازنده ی مجسمه، هستند، و عده ای باور دارند، که آن مجسمه، ساخته ی دست «میکل آنژ» است؛ کشف هویت سازنده ی مجسمه، همان چیزی است، که «کلودیا» میخواهد؛ «کلودیا»، نیاز به تغییر دارد، دلش میخواهد، قهرمان شود، و فرارش از خانه، به یک دردی بخورد؛ «کلودیا» و «جیمی»، تصمیم میگیرند، هر طور شده، راز مجسمه را، کشف کنند، و بفهمند، چه کسی واقعا، سازنده ی مجسمه، بوده است؛ در پایان داستان «کلودیا» و «جیمی»، نزد خانم «فرانک وایلر»، صاحب پیشین مجسمه، میروند، تا راز مجسمه را، کشف کنند، و خانم «فرانک وایلر»، به آنها اطمینان میدهد، «میکل آنژ»، سازنده ی مجسمه است؛ اما از آنها قول میگیرد، این راز، تا پس از مرگش، نباید برملا شود؛ حالا «کلودیا»، وقتی به خانه برگردد، یک راز دارد، چیزی که او را، با پیش از فرارش، متمایز میکند؛ حالا دیگر لازم نیست، «کلودیا» مثل یک قهرمان، به خانه برگردد؛ همین که خودش میداند قهرمان است؛ کافی است؛
تاریخ بهنگام رسانی 13/11/1399هجری خورشیدی؛ 29/09/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی